دکتر صلاح الدین هرسنی

گفتمان از نظر روش‌شناسي داراي ويژگي‌ها و خصوصياتي است كه اين روش را از ديگر روش‌هاي علوم اجتماعي متمايز مي‌كند. به‌طور مثال در نظريه گفتمان گست گفتمان‌ها به عنوان يك مفروض تلقي مي‌شود، در حالي كه پيش‌‌فرض نظريه‌هاي تاريخي (همانند فلسفه هگل) تداوم تاريخ و عدم گسست آن‌هاست. تحليل گفتماني داراي نحله‌هاي گوناگوني است، به شكلي كه استفاده از هر يك از آن‌ها به عنوان روش علوم اجتماعي نتايجي متمايز به همراه خواهد داشت. مهم‌ترين اين نحله‌ها عبارتند از: نظريه گفتمان در زبان‌شناسي، نظريه گفتمان نورمن كلاف(1) نظريه گفتمان فوكو و نظريه گفتمان لاكلاو و موف.

 روشي كه در اين مقاله مورد استفاده قرار گرفت نظريه گفتمان در زبان‌شناسي يا نظريه گفتمان فركلاف نيست، بلكه محور اصلي بحث نظريه گفتمان ارنستو لاكلاو و شنتال موف است كه نظريه بسط يافته گفتمان فوكو و تبارشناسي وي است. لاكلاو و موف روش‌شناسي را از نظر روش‌شناختي تعميق و در حوزه علوم سياسي بسط و گسترش دادند.

 از ديدگاه نگارنده، نظريه رهبري مذهبي بهتر از ديگر نظريه‌هاي رقيب، قادر است چرايي پيروزي انقلاب اسلامي ايران را تبيين كند. بر اساس اين نظريه لازم است بين علل و عوامل بحران مشروعيت نظام شاهنشاهي از يك طرف، و علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي از طرف ديگر تفكيك قايل شويم.

نظريه نوسازي به خوبي مي‌تواند سست شدن اركان و پايه‌هاي حكومت شاه را توضيح دهد، اما در بعد تبيين چرايي، پيروزي انقلاب اسلامي ناكارامد به نظر مي‌رسد. نظريه رهبري مذهبي با مفروض گرفتن نوسازي به عنوان مهم‌ترين عامل ايجاد بحران در مشروعيت نظام پيشين، درصدد است مهم‌ترين عامل پيروزي انقلاب اسلامي را جست‌وجو نمايد. بر اساس اين نظريه مهم‌ترين عامل پيروزي، شخصيت چند بعدي رهبر كبير انقلاب ـ امام خميني (قدس سره) ـ بود، نه عوامل ديگر همچون استبداد شاهي، اقتصاد و يا حتي خود مذهب. از آن جا كه نظريه رهبري مذهبي در جايي ديگر به شكل مبسوط مطرح شده،(2) در اين مقاله درصدديم كاربرد نظريه گفتمان لاكلاو و موف را در اين خصوص بررسي نماييم. فرضيه مقاله آن است كه روش‌شناسي فوق نه تنها مي‌تواند تا حد زيادي به فهم چرايي پيروزي انقلاب اسلامي كمك كند، بلكه با نظريه رهبري مذهبي، هم‌خواني و سازگاري زيادي دارد. از آن جا كه مقايسه نظريه رهبري مذهبي و روش‌شناسي لاكلاو و موف چارچوب مقاله حاضر را تشكيل مي‌دهند، ابتدا به جايگاه نظريه مذهبي در بين ديگر نظريات تبيين‌كننده چرايي انقلاب اسلامي خواهيم پرداخت، سپس با توضيح مفاهيم اصلي نظريه گفتمان به تطبيق آن نظريه با نظريه رهبري مذهبي اقدام خواهيم نمود.

 نظريه‌هاي تبيين‌كننده چرايي انقلاب اسلامي

درباره علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي، نظريه‌هاي متفاوتي وجود دارد. در كتاب Six Theories about the Islamic Revolutions Victory به شش نظريه مهم در اين باب اشاره شده است. 1. نظريه توطئه؛ 2. نظريه مدرنيزاسيون (نوسازي)؛ 3. نظريه اقتصاد؛ 4. نظريه مذهب؛ 5. نظريه استبداد سياسي؛ 6. نظريه رهبري مذهبي.(3)

نظريه اخير بر آن است كه ضمن نشان دادن نقايص نظريه‌هاي قبل، به رويكردي جامع‌تر دست پيدا كند. نظريه توطئه بر نوعي بدبيني نسبت به ديگران بنياد نهاده شده و نمي‌تواند نظريه‌اي علمي تلقي شود. از طرف ديگر مفروضات و ادعاهاي اين نظريه با رخدادها و وقايع انقلاب اسلامي در سطح داخلي سازگاري ندارد. نظريه نوسازي نيز هر چه به خوبي مي‌تواند علل و عوامل كاهش مشروعيت نظام پيشين را روشن مي‌كند، از آن جا كه نظريه نوسازي در تبيين بحران مشروعيت نظام پهلوي از كارايي لازم برخوردار است، در قسمت نخست، نظريه ششم مورد استفاده قرار گرفته است.

پيش فرض نظريه اقتصاد، زير بنا بودن روابط توليد است و اين مسأله نه تنها در همه انقلاب‌هاي دنيا عموميت ندارد، بلكه با جوهر ديني و مذهبي انقلاب ايران در تضاد است. انقلاب ايران، انقلاب طبقاتي نبود، و اقتصاد نه عامل به‌وجود آمدن تضادهاي اجتماعي تلقي مي‌شد، و نه هدف و آرمان اصلي انقلابيون بود. اوضاع اقتصادي سال‌هاي پيش از انقلاب با توجه به چهار برابر شدن درآمدهاي نفتي و تحصيلدار بودن دولت، به مراتب بهتر از سال‌هاي قبل و پس از آن بود.

منحنيJ جيمز ديويس هر چند اشكالات كم‌تري نسبت به نظريه اقتصاد دارد، ولي نمي‌تواند علل و عوامل پيروزي انقلاب اسلامي را به خوبي توضيح دهد. بر اساس نظريه «افزايش انتظارات» ديويس «انقلاب‌ها زماي متحمل الوقوع‌اند كه مدتي طولاني از توسعه عيني اقتصادي و اجتماعي، توسط يك دوره كوتاه مدت عقب گرد سريع دنبال شود. ثبات و بي‌ثباتي سياسي در نهايت وابسته به وضعيت فكري جامعه است. وجود نارضايتي است كه سازنده انقلاب است، نه شرايط قابل لمس عرضه كافي يا ناكافي غذا، برابري يا آزادي. مردم راضي يا بي‌تفاوت كه از نظر كالا، موقعيت و قدرت متغيرند، مي‌توانند از نظر سياسي ساكت باقي بمانند و مخالفان مي‌توانند سر به شورش بردارند. به همين صورت و با احتمال قوي‌تر، فقيران ناراضي مي‌توانند دست به اغتشاش بزنند.»(4)

وجه قوت نظريه ديويس درباره انقلاب اسلامي آن است كه بر عامل اقتصاد به شكل صوري تأكيد نمي‌كند؛ بلكه بر افزايش انتظارات متمركز است و اين مسأله را عامل شورش يا انقلاب تلقي مي‌كند. چه بسا وضع اقتصادي مردم نسبت به قبل بهتر شده باشد، ولي در افكار عمومي شكاف بين ارضاي مورد انتظار و ارضاي نياز موجود غيرقابل تحمل تصور مي‌شود. ضعف اين نظريه در مطالعه انقلاب اسلامي آن است كه در اصل وضعيت معيشتي و اقتصادي هم و غم اصلي مردم تلقي نمي‌شد كه افزايش انتظارات سبب شورش شود. انقلاب اسلامي داراي ويژگي‌هاي خاصي است كه آن را از ديگر انقلاب‌هاي جهان متمايز مي‌سازد.

نظريه مذهب بر سياست اسلام‌زدايي شاه و اسلام‌خواهي مردم تأكيد دارد. بر اساس اين نظريه چون شاه با مذهب اسلام و روحانيون مخالفت مي‌كرد، مردم دست به انقلاب زدند. اين نظريه نه تنها ساده‌انگارانه به نظر مي‌رسد، بلكه با واقعيات جامعه ايران قبل از انقلاب نيز تطابق ندارد. جامعه ايران پس از سياست‌هاي اقتصادي دهه 1340 به شدت به سمت غربي شدن پيش مي‌رفت و بنابراين، دليلي وجود نداشت كه همين مردم در طول زمان به سمت غيرمذهبي شدن بروند و به ناگاه انلابي ديني را در قرن بيستم رقم بزنند. در واقع مذهب هر چند در سطح ظاهر جامعه بي‌رنگ مي‌شد، اما در اعماق جان و دل مردم وجود داشت و اين رهبري ديني و مذهبي حضرت امام بود كه توانست وجدان خفته مردم را بيدار كند و انقلابي اسلامي را هدايت نمايد. دين اسلام و مذهب تشيع قبل از انقلاب، شاهد قرائت‌هاي غيرانقلابي نيز بود، ولي اين قرائت همه جانبه و ايدئولوژيك امام بود كه به قول لاكلاو و موف با توجه به سه خصوصيت در دسترس بودن ، قابليت پذيرش و سلطه بر ديگر گفتمان‌هاي موجود غلبه كرد.

 نظريه استبداد نيز بر عوامل سياسي متمركز شده و تأثير اين عامل را بيش از عوامل اقتصادي و فرهنگي تلقي مي‌نمايد. بر اساس اين نظريه شاه مستبد بود و مردم طالب آزادي بودند و به همين دليل عليه نظام شاهي شوريدند. به نظر مي‌رسد اين نظريه هم به عامل استبداد در برابر عامل استعمار توجه بيشتري كرده، و هم مسأله مذهب و رهبري مذهبي انقلاب را كم رنگ مي‌كند.

 نظريه رهبري مذهبي، نظريه‌اي تركيبي تلقي مي‌شود؛ چرا كه عامل اساسي بحران مشروعت نظام پيشين را نوسازي آمريكايي و عامل اصلي پيروزي انقلاب اسلامي را رهبري مذهبي حضرت امام تلقي مي‌نمايد. در راستاي توضيح اين نظريه تذكر چند نكته ضروري است:

 1. كليه نكات مثبت نظريه نوسازي كه به‌ويژه نيكي كدي بر آن تأكيد دارد، (5) در بخش اول اين نظريه مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در واقع اگر شاه در آغاز دهه 1340 دست به نوسازي آمريكايي نزده بود، زمينه‌اي براي ظهور انقلاب 1357 آماده نمي‌شد. رخدادهاي انقلاب اسلامي نشان مي‌دهد كه اولين درگيري‌هاي جدي روحانيت (و به‌ويژه حضرت امام) با شاه به اين سال‌ها مي‌گردد.

2. نظريه رهبري مذهبي به هيچ وجه نمي‌خواهد عامل مذهب را در انقلاب اسلامي ناديده بگيرد، بلكه بر آن است كه رهبري فره‌مند و مذهبي چون امام توانست وجدان خفته مردم را در راستاي احياي مكتب تشيع و روحيه ظلم ستيزي احيا نمايد.

3. در باب مهم‌ترين عامل پيروزي انقلاب، اين نظريه كه بر رهبري مذهبي تأكيد مي‌كند ديگر عوامل اجتماعي از جمله تدين و آزادي‌خواهي مردم واستبداد شاه، يا استعمار آمريكا و تحقير فرهنگي مردم را ناديده مي‌گيرد. انقلاب‌ها در طول تاريخ بسيار اندك هستند و از جمع شدن عوامل مختلف فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي در شرايطي خاص پديد مي‌آيند. نظريه ششم معتقد است كه سهم رهبري مذهبي در پيروزي انقلاب اسلامي به مراتب بيشتر از ديگر عوامل بوده است، هر چند درصدد ناديده گرفتن آن‌ها نيست.

 نظريه گفتمان لاكلاو و موف

 ارنستو لاكلاو و شنتال موف، تا حد زيادي وام‌دار ميشل فوكو هستند. فوكو در روش‌شناسي خود به ترتيب سه دوره را گذارند: روش گفتمان و ديرينه‌شناسي (1954ـ1969)، برقراري رابطه عقيده و عمل با رگه‌هاي تبارشناسي (1970ـ1975) و بالاخره استفاده از روش تبارشناسي به‌ويژه در شكل‌گيري مفهوم «خود» و جنسيت(6) (1977ـ1984). گفتمان مجموع گزاره‌هاي به هم پيوسته است، چون گزاره‌ها مادي هستند و بنابراين، با شرايط و زمينه تاريخي و زماني گره خورده‌اند. حكم اتم هر گفتمان است و چون شكل زبان‌شناسانه ندارد از نوع نشانه محسوب نمي‌شود، بلكه نوعي كنش كلامي است.

مهم‌ترين ويژگي‌هاي كنش كلامي عبارت است از: الف) شرط صدق و كذب را همراه خودشان دارند و بنابراين، نياز به صدق در زمينه خاص ندارند.

ب) درجه تكثيرشان در سطح جامعه زياد است و به زودي بين افراد و آحاد جامعه منتشر مي‌شوند.

ج) پيامدهاي اجتماعي جدي دارند؛ چرا كه از سازو كارهاي حذف و طرد برخوردار هستند.

 از ديدگاه فوكو، صورت‌بندي گفتماني به مجموعه‌اي از ايده‌ها و مفاهيمي كه مدعي توليد دانش در مورد جهان هستند، اشاره دارد.(7) لاكلاو و موف در نقد ماركسيسم جبر يك سويه اجتماعي را رد و به جاي رابطه يك سويه زيربنا و روبنا، آن‌ها را با مفهوم هژموني گرامشي ادغام مي‌كنند. بنابراين، وجود طبقات اجتماعي و عيني نفي مي‌شود (نفي عينيت‌گرايي). هدف لاكلاو و موف در نقد ماركسيسم رسيدن به راديكال دموكراسي است.

 بر اساس اين نظريه، انسان‌ها در شرايط خاصي در موقعيت سوژگي قرار مي‌گيرند. پس اين گفتمان است كه انسان‌ها را در موقعيت سوژگي قرار مي‌دهد. آن‌ها اين ويژگي را موقعيت‌گذاري مي‌نامند. شخصيت سوژه تكه‌تكه است، نه يكپارچه، بنابراين، خود سوژه واقعيت افسانه‌اي بيش نيست. از ديدگاه لاكلاو هر سوژه، سوژه‌اي افسانه‌اي است. مقصود از افسانه، فضاي بازنمايي است كه هيچ‌گونه رابطه تداوم با عينيت ساختاري، سلطه ندارد. سوژه حالت استعاري دارد؛ چون كه ارتباط منطقي بين گفتمان و بي‌قراري وجود ندارد. هر جامعه نيازمند اسطوره است. جامعه‌اي كه اسطوره ندارد يا قبرستان است، يا تيمارستان. هر چه فضاي اسطوره‌اي وسيع‌تر شود، حوزه عمل سوژه بيشتر مي‌شود.(8)

 لاكلاو و موف تبارشناسي فوكو را بسط دادند و مفاهيم متنوع‌تري نسبت به آن ابداع كردند. علاوه بر آن، ايشان كاربردهاي بهتري براي نظريه گفتمان در علوم سياسي نشان دادند. مهم‌ترين مفاهيمي كه لاكلاو و موف در نظريه گفتمان خود از آن‌ها استفاده كرده‌اند عبارتند از:

 1. مفصل‌بندي: لاكلاو و موف به جاي مطرح كردن بحث عين و ذهن و تمايز ميان بازنمايي‌هاي ذهني و فعاليت‌هاي علمي (كه توسط ماركسيست‌ها در تعريف ايدئولوژي به كار مي‌رفت)، موضوعات و رفتارها را گفتماني مي‌دانند. پس براي اين كه اشياء و فعاليت‌ها قابل فهم باشند، بايد به عنوان جزئي از يك چارچوب گسترده‌تر وجود داشته باشند. بنابراين مفهوم‌سازي، ويژگي‌ رابطه‌اي هويت را تأييد مي‌نمايد. معناي اجتماعي كلمات، كلام‌ها، كنش‌ها و نهادها همگي در رابتاط با زمينه كلي‌اي كه شامل جزئيات هستند، درك مي‌شوند. يك عمل خاص (مانند رأي دادن) وقتي قابل فهم است كه مفصل‌بندي آن با نظامي متشكل از قواعد، رويه‌ها و نهادهاي مربوطه كشف شود.(9) گفتمان دموكراسي در ضديت با فاشيسم و كمونيسم دال‌هاي شناور را مفصل‌بندي كرد و هژموني يافت.

2. ضديت: ايجاد و تجربه ضديت‌هاي اجتماعي، امري محوري براي نظريه گفتمان در سه جنبه است. نخست اين كه ايجاد يك رابطه خصمانه، كه تغلب منجر به توليد يك «دشمن» يا «ديگري» مي‌شود، بر‌اي تأسيس مرزهاي سياسي امري حياتي به نظر مي‌رسد. دوم آن‌كه، شكل‌گيري روابط خصمانه و تثبيت مرزهاي سياسي، امري محوري براي تثبيت بخشي از هويت صورت‌بندي‌هاي گفتماني و كارگزاران اجتماعي است، و سوم اين كه تجربه ضديت نمونه‌اي است كه برقرار بودن هويت را نشان مي‌دهد.(10) بر اساس نظريه گفتمان كسب يك نوع هويت كامل و مثبت توسط كارگزاران و گروه‌ها امري غيرممكن است. از اين رو كه نظريه گفتمان با جوهرگرايي و ذات‌گرايي سرسازگاري ندارد، حضور «ديگري» است كه مي‌تواند در شكل دادن هويت مؤثر افتد. لاكلاو و موف اين مسأله را «منطق تفاوت» مي‌نامند، و اساس آن را بر جداسازي خشونت‌آميز نيروهايي مي‌دانند كه در مقابل تلا‌ش‌هاي الحاق مقاومت مي‌كنند

3. فرديت و عامليت اجتماعي: : لاكلاو و موف ديدگاه آلتوسر را در اين مورد، كه هويت‌هاي سوژه‌ها به شكل گفتماني ساخته شده‌اند مي‌پذيرند، اما دلالت ضمني ديدگاه او بر جبرگرايي را انكار مي‌نمايند.(11) ايشان قايل به تمايز ميان موقعيت‌هاي سوژه و فرديت سياسي هستند. اگر مفهوم موقعيت سوژه مربوط به اشكال متعددي است كه توسط آن كارگزاران، خود را به عنوان كنش گران اجتماعي شكل مي‌دهند، مفهوم فرديت سياسي مربوط به شيوه‌اي است كه درون آن كنش‌گران به شكل‌هاي بديع عمل مي‌كنند يا به اتخاذ تصميم مي‌پردازند. زماني كه بي‌قراري هويت‌هاي سوژه آشكار مي‌شود، آن‌ها به شيوه‌هاي مختلف كنش مي‌كنند. اين زماني اتفاق مي‌افتد كه گفتمان‌ها شروع به واگرايي نمايند. واگرايي گفتمان‌ها زماني اتفاق مي‌افتد كه آشوب اجتماعي يا اقتصادي فراگيري حاصل مي‌شود و يا چنين آشوب‌هايي موجب مي‌شوند تا سوژه‌ها احساس بحران هويت كنند، در چنين شرايطي سوژه‌ها مي‌كوشند تا از طريق مفصل‌بندي و تعيين هويت با گفتمان‌هاي بديل، هويت‌ها و معاني اجتماعي خود را بازسازي نمايند.(12)

4. استيلا: رفتارهاي استيلاجويانه در فرايندهاي سياسي، رفتارهاي محوري تلقي مي‌شوند و فرايندهاي سياسي هم به نوبه خود باي شكل‌گيري، كاركرد و انحلال گفتمان‌ها اهميت حياتي دارند. اگر (و زماني كه) يك پروژه يا نيروي سياسي نقش تعيين كنندگي قواعد و معنا را در يك صورت‌بندي خاص به دست آورد، استيلا حاصل مي‌شود. رفتار استيلاجويانه، اغلب شامل به كارگيري قدرت است؛ زيرا طي آن يك پروژه سياسي مي‌كوشد تا خواسته خود را برديگران تحميل نمايد.(13)

5. در دسترس بودن و قابليت پذيرش: لازمه استيلاجويي، در دسترس بودن دلالت‌كننده‌هاي شناور است كه توسط گفتمان‌هاي موجود تثبيت نشده‌اند. ويژگي در دسترس بودن با نيازي كه به گفتمان‌هاي شناور وجود دارد تعريف مي‌شود. به سبب دسترس بودن عناصر حدوثي، هدف رفتارهاي استيلاجويانه مفصل‌بندي آن عناصر در يك پروسه سياسي در حال توسعه و در نتيجه معنا بخشيدن به آنهاست.(14) لاكلاو از مفهوم «قابليت دسترسي» استفاده مي‌كند تا تبيين كند كه چگونه در طول بحران‌ها، بعضي گفتمان‌ها به نسبت ديگران با استقبال و موفقيت بيشتري روبه‌رو مي‌شوند. در ظاهر چنين القا مي‌كند كه اگر بحران اجتماعي به اندازه كافي شديد باشد، به‌طوري كه سراسر نظم گفتماني را متزلزل سازد، تنها «قابليت دسترسي» كافي است تا پيروزي گفتمان خاصي را تضمين كند.(15) به اعتقاد بابي سعيد امكان پيروزي يك گفتمان، به علت ويژگي‌هاي ذاتي آن نيست، بلكه فقط به اين دليل است كه گفتمان، تنها ساخت منسجم در دنياي كلاملاً آشفته ديگر است.(16)

6. دال مركزي و از جداشدگي، امكانيت ـ مشروطيت و انسداد : مفاهيمي كه در يك گفتمان مفصل‌بندي مي‌شوند. حول يك مفهوم يا دال مركزي شكل پيدا مي‌كنند. وقتي گفتماني شكل گرفت، عناصري از قبل در حوزة گفتماني وجود داشتند، به‌تدريج به درون گفتمان جذب و در واقع به وقته تبديل مي‌شود. از آن جا وقته و كل گفتمان مي‌تواند در يك لحظه باشد و در لحظه ديگر از اين گفتمان جدا شود، داراي ويژگي از جاشدگي است. همين ويژگي است كه باعث مي‌شود يك گفتمان در شرايطي خاص به گفتمان ديگر تبديل شود. هر گفتمان به درجاتي از ويژگي از جاشدگي برخوردار است. با شالوده‌شكني، مفهوم مركزي گفتمان، دچار از جاشدگي مي‌شود. بر اساس نظر لاكلاو و موف در شرايط گفتماني هر چيز متزلزل است. تمامي گفتمان‌ها و مفصل‌بندي‌ و جنبه‌هاي اجتماعي مي‌تواند متفاوت باشد.(17) گفتمان همواره امري امكاني ـ مشروط است

7. اگزنازيسم پس از جاشدگي بحران بزرگ ظهور مي‌كند، ارتباطي بين آن دو حادثه برقرار نيست، چون در شرايط هر چيزي احتمال ظهور دارد. اصل پيشنهادي گفتمان اگر همراه با از جا شدگي عام باشد، همه اصول خدشه‌دار مي‌شود (مثل ظهور نازيسم در آلمان). در غير اين صورت اصول پيشنهادي گفتمان نبايد با گزينه جديد به‌طور كامل به چالش كشيده شوند. پيامدهاي از جا شدگي عبارتند از: موقتي بودن، امكان و آزادي (فقدان ساختار عينيت يافته).(18) انسداد، يعني توقف موقت در روند بي‌ثباتي معاني. گفتمان در حالت ثبات، اين تصور را به‌وجود مي‌آورد كه دال‌هاي شناور در يك وقته ثبات پيدا كرده‌اند.

 نظريه گفتمان و نظريه رهبري مذهبي

 اينك جاي آن دارد كه اصول و مفاهيم گفتمان را بر رخدادهاي انقلاب اسلامي با تأكيد بر نظريه رهبري مذهبي تطبيق كنيم. انقلاب اسلامي گفتماني نو در مقابل گفتمان ديرپاي شاهنشاهي مطرح نمود. در گفتمان شاهي، دال مركزي، شاه و مشروعيت آسماني او بود و بقيه مفاهيم حول اين دال مركزي مفصل‌بندي شده بودند. در اين گفتمان اسلام و مفاهيم اسلامي وجود داشت، اما در درجه دوم و حول محور سلطنت همچنين مفاهيم تجدد نيز به اين گفتمان وارد مي‌شد و در طول زمان، عناصر به وقته‌ها تبديل مي‌شدند. بدين ترتيب گفتمان سلطنت پهلوي ملغمه‌اي از ايرانيت و اسلاميت و غرب پديد آورد و بيش از نيم قرن به حيات خود ادامه داد.

 اما از آن‌جا كه مفاهيم مفصل‌بندي شده در آن گفتمان احتمال بي‌قراري داشتند، از سه ويژگي «موقتي بودن امكاني بودن و آزادي» برخوردار بودند. به بيان ديگر با بروز شرايط جديد هر يك از مفاهيم گفتمان، مي‌توانست از دال مركزي جدا شود و به بي‌قراري آن‌ها دامن زند. به شكل مشخص اين مسأله با فرايند نوسازي در آغاز دهه 1340 رخ نمود.

آمريكا پس از روي كار آمدن كِندي در دي ماه 1339، ايران و برخي كشورهاي ديگر را براي انجام پاره‌اي اصلاحات، تحت فشار قرار داده بود. رحلت آيت‌الله بروجردي در سال 1340 به آمريكايي‌ها اين امكان را داد تا با انتصاب علي اميني به نخست‌وزيري، درصدد اصلاحات مورد نظر خود برآيند. وي كه جزو جناح اصلا‌ح‌طلب رژيم به شمار مي‌رفت، پس از احراز پست نخست‌وزيري در اديبهشت همان سال، مفاد اصلاحات اداري و اقتصادي به‌ويژه اصلاحات ارضي را سرلوحه كار خود قرار داد. اسدالله علم به عنوان فرد معتمد شاه مامور اجراي اصلاحات شد و در 16 مهرماه 1341 لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي را به تصويب رساند. به موجب اين لايحه، واژه اسلام از شرايط انتخاب‌كنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود، كتاب آسماني جايگزين تحليف به قرآن شد، به زنان نيز حق راي داده شده بود.

 به اعتقاد عميد زنجاني و سيد حميد روحاني، امام خميني در اين مرحله قصد براندازي رژيم شاه را نداشت. عميد زنجاني مرحله اول استراتژي نهضت اسلامي ايران را مقابله با سياست خطرناك [مدرنيزاسيون] مي‌داند.(19) سيدحميد روحاني هم در اين راستا به تلگراف امام به شاه اشاره مي‌كند: «اينجانب به حكم خيرخواهي براي ملت اسلامي، اعلي‌حضرت را متوجه مي‌كنم به اين كه اطمينان نفرماييد به عناصري كه با چاپلوسي و اظهار چاكري و خانه‌زادي، مي‌خواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده و به اعلي‌حضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويب‌نامه خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند تا نقشه‌هاي شوم دشمنان اسلام و ملت را عملي كنند... از خدوند تعالي، استقلال ممالك اسلامي و حفظ آن از آشوب را مسألت مي‌نمايم.»(20) در اين مرحله، مفاهيمي از گفمان شاهي به چالش كشيده شد، اما هنوز كل گفتمان در حالت ثبات قرار داشت؛ چون مهم‌ترين مخالفان نيز قصد تغيير گفتمان را نداشتند. آن چه در طول زمان باعث شد بي قراري مفاهيم بيشتر شود، دردرجه اول اصرار بر سياست نوسازي بود.

مدرنيزاسيون در ايران شكلي تحميلي داشت و حتي خود شاه هم ابتدا به آن راضي نبود، وقتي ديد آمريكايي‌ها اميني را مطرح مي‌كنند، قبول كرد كه آنها كارگزاران اين مسأله باشد. از طرف ديگر، سياست نوسازي در ايران همگون نبود و در حالي كه اصلاحات اقتصادي را به شكل سريع و بدون توجه به شرايط بومي جامعه تحميل مي‌كرد، با توسعه سياسي، همگام و متوازن نبود. همان‌گونه كه نظريه‌پردازاني همچون نيكي كدي گفته‌اند، اين مسأله براين نظام شاهي بحران مشروعيت به همراه آورد.(21) پس اصلاحات آمريكايي در دهه چهل، هم روينايي بود، هم با فرهنگ بومي و مذهبي ايران هم‌خواني نداشت و هم با توسعه سياسي لازم همراه نبود.

تحولات سال‌هاي 1340 تا 1357 هر يك به‌نحوي گفتمان شاهي را با بحران مواجه ساخت. مسأله اصلي در اين جا تغيير اقتصاد ايران از يك اقتصاد متكي به كشاورزي و تجارت، به يك اقتصاد تك محصولي بر پايه نفت بود. دولت تحصيل‌دار يعني دولتي كه بخشي بزرگي از درآمد آن به‌طور منظم از طريق پولي كه شركت‌هاي خارجي به شكل اجاره يا بهره به آن مي‌پردازند، تأمين مي‌شود.(22) مسأله دوم در اين ميان فرمول شاه براي ثبات سياسي بود كه بر دو پايه ابتنا داشت: سركوب بي‌رحمانه اپوزيسيون و تشويق مردم به ثروت‌اندوزي به جاي كار سياسي.(23) مسأله سوم آن بود كه شاه به شكل جاهلانه با معتقدات مذهبي مردم و روحانيت درگير مي‌شد، در حالي كه حتي در راستاي اصلاحات آمريكايي، ضرورتي براي اين گونه رويارويي وجود نداشت. همان‌گونه كه جلال‌الدين مدني مي‌گويد: «مبارزه مي‌بايست از نقطه‌اي آغاز شود، و آهنگ بيداري نواخته گردد. همان طور كه رژيم حاكم به تصور خود محيط را براي مذهب‌زدايي مناسب ديده بود، امام نيز در انتظار فرصت بود تا آغازگر يك تحول بنيادي باشد»(24) اين فرصت براي امام، پس از رحلت آيت‌الله بروجردي از يك طرف، و هم‌زمان با سياست‌هاي ضدمذهبي شاه از طرف ديگر به دست آمد.

در سال‌هاي بعد نيز سياست‌هاي ضد مذهبي شاه در چند مسأله نمود پيدا كرد: تاريخ هجري به تبديل تاريخ شاهنشاهي در سال 1355، جشن‌هاي دو هزار و پانصدساله، مقاله توهين‌آميز در رزونامه اطلاعات و شهادت سيدمصطفي خميني. اين حوادث بر شدت بحران مشروعيت نظام سلطنت افزودند. مجموعه عوامل (مدرنيزاسيون به عنوان عامل اصلي و بقيه مسايل به عنوان عوامل شتاب‌زا) گفتمان شاهي را در حالت ازجا شدگي قرار داد. در سال‌هاي قبل از انقلاب، دال مركزي رژيم شاه واسازي شده بود و مفاهيم حول آن مفصل‌بندي خود را از دست داده بودند. نظريه مدرنيزاسيون تا اين مرحله از كارايي توصيفي و تبييني خاصي برخوردار است، اما به شكل كامل نمي‌تواند توضيح دهد كه در اين شرايط چرا بايد گفتماني اسلامي، جايگزين گفتمان قبلي شود. بر اساس تحليل گفتماني، ايران‌ سال‌هاي 56 و 57 با بحران مشروعيت رژيم تحصيل‌دار شاه روبه‌رو شده بود. در حالت فروپاشي مفاهيم گفمان كهن و شرايط به‌وجود آمدن هر گونه بديلي وجود داشت، اما چه شد كه گفتمان تشيع آن هم با قرائت امام خميني سلطه پيدا كرد و جاگيزين گفتمان پيشين شد؟

 پاسخ مشخص مقاله بر اساس نظريه گفتمان، آن است كه گفتمان امام خميني به دلايل سه‌گانه در دسترس بودن، قابليت پذيرش و سلطه توانست بر گفتمان‌هاي بديل غالب آيد و جانشين گفتمان شاهنشاهي شود. گفتمان‌هاي بديل و گفتمان مذهبي حضرت امام عبارت بودند از «گفتمان چپ (ماركسيستي) و گفتمان ملي‌گرايي.» گفتمان چپ در ايران هيچ گاه محبوبيت مردمي نيافت و همواره در حد برخي روشنفكران و دانشگاهيان محدود ماند. گفتمان ملي‌گرايي نيز نه تنها بسط و گسترش گفتمان مذهبي را نداشت، بلكه از رهبري توانا و مشخصي در سال‌هاي انقلاب بهره نمي‌برد.

 بر عكس، گفتمان امام هم قابليت پذيرش و اعتبار داشت و هم در دسترس بود وبا انديشه و فرهنگ تمامي اقشار جامعه هم‌خواني داشت. همان‌گونه كه كدي مي‌گويد:

« در انقلاب ايران روستاييان از روستاها به شهرها هجوم آوردند و از رسم اجداد خود دور افتادند. شكاف بين ثروتمندان و فقرا هم افزايش يافت. افزايش بهاي نفت در سال 1973 هم دليل ديگر نابودي رژيم بود. آيت‌الله خميني حتي براي بسياري از غير مذهبيون به صورت رهبر سمبليك انقلاب درآمد.»(25)

هر چند اين جمله كدي علاوه بر علل فروپاشي مشروعيت رژيم شاه به مهم‌ترين علت پيروزي انقلاب اسلامي (يعني رهبري مذهبي) نيز اشاره مي‌كند، اما به شكل مشخص بين اين دو دسته علل و عوامل تفكيك قايل نشده است.

 ميشل فوكو، متفكر پست مدرني كه در سال‌هاي پيروزي انقلاب در ايران بود، نيز مي‌گويد: «شخصيت آيت‌الله خميني پهلو به افسانه مي‌زند». وي در ادامه مي‌گويد حرف اعتصاب‌گران آبادان اين بود كه: ما چندان هم مذهبي نيستم! پس به چه كسي اعتماد داريد؟ به يكي از احزاب سياسي؟ نه، هيچ كدام، به هيچ كس جز خميني، فقط به او!(26)

 لاكلاو و موف نيز سوژه را مفهومي افسانه‌اي مي‌دانند و معتقدند هر جامعه‌اي به اسطوره نياز دارد. آن‌ها هر چند سوژه را محصور گفتمان مي‌دانند، اما معتقدند هر چه فضاي اسطوره‌اي وسيع‌تر شود، حوزه عمل سوژه بيشتر مي‌شود. محمدرضا تاجيك نيز به درستي به نقش امام در پيروزي انقلاب با استفاده از روش گفتماني چنين اشاره مي‌كند: «گفتمان امام مقبوليت و اعتبار داشت و در دسترس بود. گفتمان اما نه تنها بر موج انديشه‌ها كه بر سپهر روح و جان مردمي رنج كشيده و تحقير شده جا مي‌گرفت، و انسان‌ها نه به حكم عقل كه به حكم عشق پرچمش را به دوش كشيدند. مركز گفتمان فوكو بر مردم عادي تا ايده روشنفكران است. فوكو انقلاب ايران را قدرت از پايين و غيرتشكيلاتي مي‌ديد. اما سلسله هويت‌هاي متمايز با رژيم پهلوي ايجاد كرد.»(27) به اعتقاد تاجيك غيريت سازي امام با رژيم شاه و سلطنت بود، نه با تجدد؛ به قول سامي زبيدا امام به گونه‌اي مي‌نوشت و سخن مي‌گفت كه گويي انديشه غرب و تجدد وجود ندارد. امام لازم نمي‌ديد روايت خود را با رويكردهاي دموكراتيك، ليبراليستي يا سوسياليستي همراه كند.(28) البته جمهوري اسلامي در مقام عمل، گفتمان اسلامي سياسي را تقويت كرد و در مقابل گفتمان غرب قرار گرفت. بابي سعيد در زمينه غيريت‌سازي گفتمان امام با گفمان شاه از يك طرف، و با گفتمان غرب از طرف ديگر مي‌نويسد:

 «تا زمان استقرار رژيم [امام] خميني، تصور مي‌رفت كه اسلام‌گرايي صرفاً يك گفتمان اعتراضي است كه شانس دست‌يابي به قدرت سياسي را ندارد، اما موفقيت [امام] خميني اين تصور را ايجاد كرد كه راه دست‌يابي به قدرت سياسي، لزوماً نيازمند افتادن در قالب گفتمان كماليسم نيست. برعكس به محض به قدرت رسيدن [امام] خميني، مركزيت و قطعيت گفتمان غربي مورد ترديد قرار گرفت. در واقع اين تشكيك نسبت به جايگاه غرب است كه گفتمان‌هاي اروپامدار را تضعيف كرده است. [امام] خميني براي تبيين طرح سياسي خويش، بي‌آن‌كه به نظريه سياسي غرب متوسل شود، توانست شاه را از قدرت براندازد و جمهوري اسلامي را پايه‌ريزي كند. در نتيجه وي توانست از روابط خصومت‌آميزي كه گفتمان‌هاي كماليستي بين اسلام و غرب ايجاد كرده بود، استفاده كند و اسلام را به منزله دال برتر نظم سياسي جديد معرفي كند. كماليسم اسلام را نماد ركود و عقب‌ماندگي يعني نشانه غيرغربي (و سپس غيرمدرن) در جوامع خود خوانده است. در حالي كه [امام] خميني، اسلام را هم نماد مخالفت با نظام‌هاي كماليستي و هم نشانه مخالفت با قدرت جهاني غرب (به تغيير خود او) مي‌دانست».(29) به تعبير ديگر گفتمان انقلاب اسلامي با گفتمان سلطنت غيريت‌سازي كرد و گفتمان جمهوري اسلامي با گفتمان غرب.

در مجموع مي‌توان گفت كاربرد نظريه گفتمان لاكلاو و موف نه تنها به فهم انقلاب اسلامي و تبيين علل و عوامل پيروزي آن كمك مي‌كند، بلكه تا حد زيادي با نظريه رهبري مذهبي (كه به شكل مفصل در كتاب شش نظريه، درباره پيروزي انقلاب اسلامي به آن پرداخته شده) هم‌خواني دارد. البته هر روشي و از جمله روش تحليل گفتمان، داراي كارامدي و ناكارامدي‌هاي خاص خود است و چه بسا امكان ترميم اين روش به شكل ديگر و كاربرد آن به مسأله انقلاب اسلامي ايران، وجود داشته باشد. مقاله حاضر درصدد نقد و بررسي يا ترميم اين روش به‌ويژه در مسأله نقش سوژه اجتماعي، نبود و تنها به كاربرد آن، و مقايسه نتايج‌اش با نظريه رهبري مذهبي نظر داشت.

 پاورقي‌ها

1. براي اطلاع بيشتر به منبع زير مراجعه كنيد: نورمن فر كلاف، نظريه انتقادي گفتمان، تهران: مركز نشر رسانه‌ها، 1381

2. Seyed Sadegh Haghighat, Six Theories about the Islamic Revolutions Victory, Tehran: Alhoda, 2000. 3

. Ibid 4.

5مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريه‌هاي انقلاب، تهران: قومس، 1372، ص 140

5. Haghighat,Op.,Cit., PP. 41-84. 6. Jermey R. Carrette, Focault and Relgion, U.K: Routledge, 2000 7. ديويد مارش و جري استوكر، روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه اميرمحمد حاجي‌يوسفي، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1378، ص 197

8. Ernesto Laclau, New Reflections on the Revolution of Our Time, London: Verso, 1990, PP. 61 ـ 64

9. همان، صص 201 ـ 202

10. همان، صص 205

Marianne Jorgensen (and Louise Phillips), Discourse 11.Analysis as Theory and method, London: SAGE publication, 2002, P. 16.12.

13. همان، صص 208 – 209

14. همان

. Laclau, Op.,Cit., P. 66 15.

16. بابي سعيد، هراس بنيادين: اروپامداري و ظهور اسلام‌گرايي، ترجمه غلامرضا جمشيدي‌ها و موسي عنبري، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1379، ص 87

17.Jorgensen.

18. Op.,Cit., P. 54 1

 

. Laclau. OP.,Cit., PP. 41– 43 .19. عباسعلي عميد زنجاني، انقلاب اسلامي و ريشه‌هاي آن، تهران: كتاب سياسي، 1370، صص 573 ـ 574

20. جلال‌الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 1، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1361، صص 155 ـ 158 و 377 ـ 379

21. نيكي آر. كدي، ريشه‌هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم 1375، ص 278 به بعد

22. مهرزاد بروجردي، روشنفكران ايراني و غرب، ترجمه جمشيد شيرازي، تهران: فرزان، 1377، ص 48

23. همان

24. مدني، همان، ص 376

25. نيكي كدي، «انقلاب ايران در چشم‌اندازي تطبيقي: بررسي تطبيقي انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامي»، ترجمه حسنعلي نوذري، مجله ايران فردا، ش 17

26. ميشل فوكو، ايراني‌ها چه رويايي در سر دارند؟، ترجمه حسيني معصومي همداني، تهران: هرمس، 1377، صص 38 – 64

27. محمدرضا تاجيك، «امام، قدرت گفتمان»، روزنامه ايران، (25/1/1378). 28

. همان 29. بابي سعيد، همان، ص 172.