جریان ستیزه جوی غیر مذهبی در تاریخ تولید فکر و اندیشه و تاثیر آن بر توسعه سیاسی

دکتر صلاح الدین هرسنی

یکی از بارز ترین نشانگان امر توسعه یافتگی سیاسی،توجه به بنیاد های اندیشه سیاسی وعقلانیت حاصل از آن است.در جوامع مغرب زمین اساساًخطوط موجود در منحنی سیر اندیشه سیاسی، روند تصاعدی را به نمایش می گذارد که نشان از امر توسعه یافتگی دارد.روند تصاعدی خطوط موجود در منحنی سیر اندیشه سیاسی به معنای اتکای محض بر عقلانیت ارتباطی وانتقادی است و با خوانشی تازه از مدرنیته،امر توسعه یافتگی را برای جوامع به دنبال دارد. اگر بنیاد های اندیشه ورویکرد های مبتنی بر عقلانیت،شرطی از توسعه یافتگی سیاسی باشد،هر گونه اندیشه البته اندیشه در معنای عام واندیشه سیاسی در معنای اخص آن در فضای سیاسی واجتماعی ایران به مدد مجاهدت وتقلای فکری روشنفکران این مرز وبوم رقم خورده است.ناگفته پیداست که مدرنیته در زایش این اندیشه نقش زاید الوصفی را ایفا نموده است. در حقیقت مدرنیته وامواج حاصل از آن را باید موتور محرک هر گونه تلاش وتقلای فکری در ایران دانست.به رغم مجاهدت وتلاشی که جریان های روشنفکری در ایران آنهم به مدد مدرنیته در زایش اندیشه وفکر از خود نشان دادند، اما خطوط موجود در منحنی سیر اندیشه سیاسی ایران، روند تنازلی را به نمایش می گذارد که مبتنی بر عقلانیت ابزاری است. عقلانیت ابزاری موجود در اندیشه سیاسی ایران را باید حاصل نگرش های فلسفی وایدئولوژیک روشنفکران از مدرنیته موجود بر اندیشه سیاسی دانست. شرایط حاکم بر جریان روشنفکری و تولید فکر واندیشه با لحاظ ساختن شرایطی چون:دیگر بودگی،بومی گرایی،تفاسیر وبرداشت مضییق از سنت و مدرنیسم وناتوانی در مدرنیته کردن سنت ها و به روز در آوردن آنها، زمینه ای بر توسعه نیافتگی سیاسی ایران بعد از انقلاب اسلامی بوده است. به بیان دیگر،سناریوی دیگر بودگی با نفوذ بر طرز نگرش وتبدیل آن به یگانه راهبرد در ایران، کمک نموده تا فضای سیاسی واجتماعی ایران به ویژه ایران بعد از انقلاب در مدرنیته کردن سنت ها و به روز در آوردن آنها ناکام بماند.بنابر این سناریوی دیگر بودگی را باید راهبرد مشترک همه جریان های روشنفکری در نحوه نگرش و طرز تلقی از مدرنیته در ایران تلقی کرد.

ادامه نوشته

در آمدي بر نقش گروه هاي فشار در تعيين سياست

دکتر صلاح الدین هرسنی

زماني روسو و ديگر متفكران ايده آليست(ذهن گرا) گفته بودند كه شهروندان بايد گرايش هاي خويش را سر كوب كرده و به جاي آن "خير عمومي" را رواج دهند. اما امروز در نگرش هاي جديد علم سياست و جامعه شناسي سياسي معلوم گرديده است كه ديگر خير عمومي معنا ندارد، و منافع جامعه مستلزم توازن و تعادل منافع افراد است نه قرباني كردن منافع يكي در برابر ديگران. هنر سياست آن است كه با متوازن كردن منافع گونه گون جامعه، همه ي آن ها را با بيشترين ميزان رضايت تامين كند. درست همين جا بايد تامل و تعمق به خرج داد و كوشش بايد كرد كه واقعيت ها و پديده هاي عيني و به واقع امر را در نظر گرفت و آن ها را به رسميت شناخت.

ادامه نوشته