الگوهای رابطه دولت و طبقات در مارکسیسم سرمایه داری
چکیده:
به رغم تخاصم،ضدیت ومخالفت مارکس با مقوله سرمایه و سرمایه داری،این مباحث مآلاً در آموزه های مارکس انعکاس یافته است. لذا یکی از مباحث اصلی پیرامون مارکسیسم سرمایه داری،رابطه دولت و طبقات است.در این راستا استدلال بر این است که سه رهیافت در تبیین روابط دولت با طبقات در مارکسیسم سرمایه داری قابل تبویب و بررسی است که عبارتند از:الگوی استقلال دولت،الگوی منطق سرمایه یا نظریه مشتق انگاران و الگوی مبارزه طبقاتی. مطلب حاضر تلاش دارد که رهیافت های مزبور در تبیین روابط دولت با طبقات در مارکسیسم سرمایه داری را با توجه به آموزه های مارکس مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد.
کلید واژگان: مارکسیسم، سرمایه داری،استقلال دولت، منطق سرمایه و مبارزه طبقاتی
پیشگفتار:
تحولاتی که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم بر اثر پیدایش ساخت دولت رفاهی و دخالت گسترده دولت در اقتصاد در نظام سرمایه داری پدید آمد، نیازمند توجیه نظری در چارچوب مارکسیسم بود. بخصوص می بایست نقش عامل سیاسی یعنی سازمان قدرت دولتی در این میان مورد تاکید قرار گیرد،زیرا استمرار و توسعه و تکامل سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم دیگر تنها ناشی از عملکرد روابط تولیدی بازار نبود،بلکه عنصر روبنایی دولت در تداوم زیر بنایی اقتصادی نقشی مهم و زیر بنایی پیدا می کرد.گسترش انحصارات و بوروکراسی دولتی ویژگی آشکار سرمایه داری متاخر بوده است. چنین تحولاتی در درون نظریه ساده ابزار انگارانه دولت بطور کامل تبیین نبود. در درون ساخت دولت رفاهی کاملاًآشکار بود که دولت را نمی توان صرفاً به عنوان کمیته اجرایی سرمایه مالی انحصاری به شمار آورد. نقش فعال دولت در درون منطق نظریه ابزار انگاری نمی گنجید. بدین سان، از یک سو پیدایش ساخت دولت رفاهی و تحول کیفی کار ویژه های دولتی ضرورت تحلیل نظری دولت را پیش آورد،از سوی دیگر شکست دولت رفاهی در حل بحران های سرمایه داری و زوال تدریجی آن بار دیگر ساخت دولت سرمایه داری را در مرکز نظریه پردازی مارکسیستی قرار داد.بحران اقتصاد سرمایه داری که از اوایل دهه 1970 آغاز گردید،زمینه های افول و زوال ساخت دولت رفاهی را فراهم آورد. دولت رفاهی به عنوان راه حل بحران رکود دهه 1930 پیدا شده بودفلیکن ظاهراً دیگر نمی توانست در دراز مدت از بروز بحران مجدد در سرمایه داری جلوگیری کند.این دولت می کوشید از طریق دخالت در اقتصاد در عین حال بحران انباشت سرمایه و بحران مشروعیت دموکراتیک خود را حل کند،لیکن ظاهراً حل این دو بحران به طور همزمان ناممکن از کار در آمد. با توجه به این ناتوانی دولت لیبرال های نو یا محافظه کاران نو از بسط دستگاه مداخله گر دولت و دولت بزرگ و نامعقول انتقاد کرده و اندیشه دولت کوچک و خصوصی کردن اقتصاد را پیش کشیدند. به طور کلی گسترش و بسط نقش دولت و احراز کار ویژه های زیر بنایی به وسیله آن در عصر دولت رفاهی و سپس ناتوانی و افول چنین دولتی،زمینه پیدایش و عرضه تحلیل های جامعه شناختی در اندیشه مارکسیستی در باره ساخت دولت را فراهم آورده است. روی هم رفته در این تحلیل های مارکسیستی ناتوانی و تعارضات درونی دولت در سرمایه داری پیشرفته ناشی از بحران اساسی نباشت سرمایه،تداوم مبارزه طبقاتی در حوزه تولید و احراز کار ویژه های متعارض به وسیله دولت تلقی شده است. بدین سان جامعه شناسی مارکسیستی معاصر در پی تنظیم نظریه ای جامع در باب دولت و رابطه آن با طبقات و روابط طبقاتی بر آمده است. در این برداشت ها به طور کلی تلقی دولت به عنوان ابزار صرف و ساده ای در دست طبقه مسلط به کاری نهاده شده ودر عوض بر روابط پیچیده و مشخص تاریخی میان ان دو تاکید می گردد.از چنین دیدگاهی دولت در تنگناهای ناشی از تعارضات و روابط طبقاتی و مشکلات روند انباشت سرمایه گرفتار شده است. این گونه نظریات مارکسیستی به سه گروه قابل تقسیم است که عبارتند از الگوی استقلال دولت،الگوی منطق سرمایه یا نظریه مشتق انگاران و الگوی مبارزه طبقاتی.
1)نظریه استقلال دولت
نظریه استقلال دولت به عنوان کارگزار قدرت که روابط تولید سرمایه داری را به صورتی مستقل و مجزا از نفوذ آگاهانه هر طبقه بازتولید می کند. از این دسته،نظریه کلاوس اوفه جامعه شناس مارکسیست آلمانی و آلن ولف نظریه پرداز آمریکایی معاصر قابل طرح است. در این نظریه دولت داور مستقلی در منازعه طبقاتی است. استقلال دولت ناشی از این واقعیت است که طبقات سرمایه دار و کارگر نمی توانند به خودشان به عنوان طبقه سازمان بدهند. در مقابل، دولت مسئولیت سازماندهی فرآیند انباشت سرمایه را به عهده دارد ولی این کار را در چارچوبی که ضرورت جلب مشروعیت طبقات کارگری ایجاد می کند،انجام می دهد. از همین رو بحران سرمایه داری همان بحران دولتی است،زیرا دولت وظیفه بازتولید را بر عهده دارد یا باز تولید عمدتاً در درون دولت صورت می گیرد. دولت در این فرآیند با دو کار ویژه متعارض یعنی تضمین تداوم فرایند انباشت سرمایه خصوصی وتامین مشروعیت دموکراتیک رودر روست. تعارضات درونی دولت ناشی از تعارض میان این دو کار ویژه است.به طور کلی، پیدایش دولت رفاهی مبین تاکید بر کار ویژه تامین مشروعیت دموکراتیک و گرایش به خصوصی سازی مبین تاکید بر کار ویژه تضمین تداوم فرآیند اباشت سرمایه خصوصی بوده است.با فرض استقلال عمل دولت در سازماندهی به طبقات ودر چرخش های سیاسی خود،در این نظریه استدلال می شود که مبارزه طبقاتی تقش تعیین کننده ای در تصمیم گیری های دولتی در این خصوص ندارد.خلاصه،در نظریه استقلال دولت بر کار ویژه های اجتماعی و اقتصادی(مشروعیت و انباشت سرمایه)،علائق و مصالح درونی و صنفی کارگزاران دولتی و ایجاد آگاهی وسازمان طبقاتی طبقه سرمایه دار در درون دولت و به وسیله دولت تاکید می شود.
2) نظریه منطق سرمایه
نظریه منطق سرمایه یا نظریه مشتق انگاران که مدعی است تعارضات سرمایه داری به ویژه گرایش تنزلی نرخ سود،شکل دولت و تعارضات درونی آن را تعیین می کند. از این جملهفنظریه یواکیم هرش از مارکسیست های مکتب اقتصاد سیاسی آلمان و جمیز اوکانر در آمریکا قابل طرح است.بر اساس این نظریه، مهمترین ویژگی فرایند انباشت در سرمایه داری،تمایل نرخ سود به تنزل است. استثمار ارزش مازاد و کاهش سود، خود مبین منازعه طبقاتی است. دولت سرمایه داری در واکنش به این گرایش تنزلی سود شکل می گیرد و می باید در مقابل تمایل مزبور موانعی ایجاد کند وتداوم انباشت سرمایه را با وجود گرایش طبیعی آن به بحران،تضمین نماید. بدین سان،شکل کار ویژه ها و بحران های دولت سرمایه داری کاملاً مشتق از بحران عمومی سرمایه داری است. این بحران ناشی از رشد توان تولیدی و کارآیی سرمایه است. برخی از نویسندگان مانند جیمز اوکانر بحران را ناشی از نقصان در توان تولیدی و کارآیی سرمایه می دانند. بر اساس این نظر، چنین بحرانی به شکل بحران مالی دولت ظاهر می شود. به طور خلاصه،در نظریه منطق سرمایه بر بحران های خاص وتاریخی دولت سرمایه داری که ناشی از بحران های عمومی اقتصاد و گرایش سود به تنزل است و نقش اقتصادی دولت در حل بحران تاکید می شود.
3) نظریه مبارزه طبقاتی
نظریه مبارزه طبقاتی که دولت را محصول روند مبارزه طبقاتی می داند وبه ویژه نقش مبارزه طبقات تحت سلطه در تعیین شکل دولت را در نظر می گیرد. نظریات اریک اولین رایت جامعه شناس مارکسیست امریکایی در این رابطه قابل طرح است. در این نظر عامل پویا و دینامیک در فرماسیون اجتماعی،مبارزه طبقاتی است. دولت باید ظاهراً از طبقه مسلط استقلال نسبی داشته باشد تا بتواند مشروعیت خود را به عنوان نهادی مستقل حفظ کند. همین استقلال نسبی موجب انتقال مبارزه طبقاتی از حوزه تولید به درون دولت می شود. با انتقال مبارزه طبقاتی به درون دستگاه های دولتی،امکان قبضه کردن قدرت دولتی به وسیله طبقات تحت سلطه پدید می آید. در این صورت، کار ویژه باز تولید روابط طبقاتی به وسیله دولت دچار اختلال می شود. در این نظریه دولت در عین حال هم نماینده منافع طبقه مسلط است و هم عرصه وقوع مبارزه طبقاتی. به طور کلی در این نظریه بر تعارضات طبقاتی در درون جامعه مدنی و نقش آن در تحولات اقتصادی و سیاسی و پیدایش بحران و واکنش دولت به بحران تاکید می گردد.
منبع:دکتر حسین بشیریه،تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم(اندیشه های سیاسی مارکسیستی)،نشر نی،1376،صص341-338.