مقدمه ای بر تحولات سیاسی وسیاست خارجی روسیه:از آغاز تا امروز
فدراسیون روسیه قبلاً جمهوری سوسیالیستی فدراتیو شوروی خوانده می شد، از غرب با نروژ، فنلاند، استوانی و لتونی همسایه است ودر جنوب غربی آن اکراین وروسیه سفید قرار گرفته اند. جمهوری های قفقاز از روسیه ماورای قفقاز شامل گرجستان و آذر بایجان ونیز قزاقستان در جنوب این جمهوری قرار دارند. دریای سیاه ودریای خزر نیز در بخش های جنوبی این کشور قرار گرفته اند. در بخش های جنوب شرقی روسیه نیز جمهوری خلق چین، مغلوستان وکره شمالی واقع شده اند. مساحت این کشور بالغ بر 400/075/17 کیلو متر مربع می باشد که فدراسیون روسیه را به پهناورترین کشور جهان تبدیل نموده است. این سر زمین شامل 89 واحد فدرال است که مسکو و سن پترزبورگ (لنینگراد دوران اتحاد شوروی) از جمله آنها هستند. سر زمین روسیه دارای دشت های وسیعی است که سلسله کوه های اورال به مثابه دیواری در میان بخش اروپایی و آسیایی آن قرار گرفته است. در شرق سیبری وخاور دور رشته کوه های متعددی وجود دارد که به تعدادی جزیره در شرق متهی می گردد.
با در نظر گرفتن وسعت سر زمین روسیه،این کشور از تنوع آب هوایی چشمگیری بر خوردار است. در بخش غربی واروپایی آن فاصله دمای زمستان وتابستان زیاد است ودمای مسکو در تابستان بطور متوسط 19 در جه سانتیگراد می باشد. در بخشی از نواحی سیبری دمای متوسط در زمستان به حدود 46 درجه سانتیگراد زیر صفر می رسد. جمعیت فدراسیون روسیه که در سال 1989 حدود 82 در صد آنان را را روسی ها تشکیل داده بودند، بالغ بر 000/022/147 نفر می باشند.6/3 در صد تاتار،7/2 در صد اکراینی و2/1 در صد چوواشی نیز در میان آنها هستند. گروهی نیز از باشقیر ها، قزاق ها، ازبک ها وچچن ها در میان ساکنان فدراسیون روسیه زندگی می کنند. مذهب اصلی مسیحیت وزبان رسمی روسی می باشد، در حالیکه زندگی روزمره دهه گویش دیگر بکار می رود. اکثر سکنه این کشور بخش اروپایی آن ساکن هستند. مرکز روسیه شهر مسکو ودومین شهر بزرگ آن سن پترزبورگ( لنینگراد) می باشد.
روس های بزرگ یا به تعبیری روسها، بزرگترین تیره از اقوام اسلاو را تشکیل می دادند. آنها اقتدار سیاسی خود را در شهر مسکو ایجتاد نمودند ودولت مسکوی را پایه نهادند. دولت مسکوی وارث اقتدار سیاسی شاهزاده نشین کیف بود که در قرون نهم تا سیزدهم در میان قبایل اسلاو شرقی تشکیل شده بود.. نخستین تمر کز سیاسی روس ها در نووگرود که یک مرکز تجاری بود ایجاد گردید وقبایل اسلاو شرقی تحت حاکمیت آن قرار گرفتند. وایکینک های اسکاندیناوی در شکل گیری این مرکزیت سیاسی نقش اساسی ایفا نمودند. این دوران در تاریخ روسیه به دوران کیف خوانده شده است. دولت کیف توسط حملات مغول ها از میان رفت. تجزیه اقتدار سیاسی توسط شاهزادگان واز میان رفتن اهمیت تجاری کیف که در مسیر اتصال شرق وغرب قرار گرفته بود، مراحل پایانی این دوره را مشخص می سازد. روسیه در قرن سیزدهم از شاهزاده نشین های متعدد ترکیب شده بود، آنها برای مقابله با مغولان از اتحاد بر خوردار نبودند. طی این دوران مسکو به مرکزیت سیاسی تبدیل گردید. ایوان شاهزاده مسکو توانست اموال واملاک پرنس های دیگر را تحت اقتدار خویش در آورد ومورد تایید خان های مغول نیز قرار گرفت. او مسکو را به مرکز دینی روسیه تبدیل نمود. در اواخر قرن پانزدهم ایوان سوم از پذیرش حاکمیت مغولان سر باز زد وسلطه مغول ها در روسیه که از سال ها پیش رو به کاهش نهاده بود، اندک تر شد.
ایوان سوم پس از وصلت با دختر آخرین امپراتور بیزانس خود را تزار که بر گرفته از نام قیصر بود، خواند، ولی نظام تزاری بواقع از دوران نوه او ایوان چهارم که به ایوان مخوف بود، آغاز گردید. او به بیان برخی مورخین نخستین بنیانگذار پلیس سیاسی در جهان است که همه مخالفان وی را از میان می برد. این نیرو اوپریچینکی خوانده می شد که از افراد مورد اعتماد او تشکیل شده بود. جانشینان ایوان تا سال 1612 تلاش گسترده ای برای تحکیم وتوسعه امپراطوری روسیه انجام دادند. در سال 1612 مسکو به اشغال نیروهای امپراطوری سوئد در آمد وکلیسای ارتوکس روسیه در جهت رهایی این کشور به رهبری جنبش رهایی بخش پرداخت واز سال 1613 میاخئل رومانوف نخستین تزار از سلسله رومانوف وبنیانگذار آن تاج پادشاهی بر سر نهاد،سلسله ای که پادشاهان آن تا سال 1917 بر روسیه حکرانی نمودند.
میخائیل رومانوف توانست بر نابسامانی وبحران اقتصادی وسیاسی در روسیه فائق آید وبا پادشاهان سوئد ولهستان برای رهایی خاک این کشور به توافق هایی دست یابد. در دورات پتر در اواخر قرن هفدهم و آغاز قرن هیجدهم، روسیه هنوز یک کشور عقب مانده ومنزوی بود وپتر تلاش گسترده ای برای نزدیکی با کشور های ار وپای غربی انجام داد. او اقدامات بسیاری برای اروپایی نمودن روسیه انجام داد وسهم بزرگی در پیشرفت وعظمت روسیه داشت. نوه پتر نیز یعنی کاترین کبیر نیز در ایفای نقش بین المللی روسیه سهم جدی داشت. او نیز مرز های سر زمین روسیه را وسیع تر ساخت و در سیستم موازنه قوای اروپا روسیه را به یک محور اساسی تبدیل نموده ودر دوران نوه کاترین الکساندر اول، روسیه با تهاجم ناپلئون مواجه گردید.الکساندر اول بر نیروهای ناپلئون فایق آمد ودر کنار فاتحان در کنگره وین یعنی در فاصله سال های 15-1814 قرار گرفت.
نیکلای اول جانشین الکساندر قرار گرفت. در دوران نیکلای اول روسیه به ایفای نقش حفظ موجود در اروپا پرداخت ودر مقابل نظام های انقلابی ودموکراتیک قرار گرفت. روسیه در این دوران به دژ نیروهای ارتجاعی اروپا تبدیل شد. شکست روسیه در جنگ کریه در فاصله سال های 56-1353، حاصل اجرای این سیاست گردید. در برابر پیشروی های روسیه، دولت های اروپایی یعنی فرانسه وانگلیس به حمایت از ترک های عثمانی پرداختند. روسیه وترکیه رقابت های گسترده ای را در سواحل دریای سیاه دنبال می کردند. دوران نیکلای اول را سال های طلایی روسیه به ویژه در ادبیات خوانده اند. نویسندگان بزرگی چون گوگول، پوشکین به این دوران تعلق دارند که در پی آنان تورکنیف، داستایوفسکی وتولستوی نیز ظاهر شدند.
الکساندر دوم کوشید چهره بین المللی روسیه را را بهبهبود بخشد، ولی در شرق همچنان با دولت عثمانی دچار تضاد های اساسی بود. او در سال 1861 قانون لغو نظام سرواژ را در روسیه تصویب کرد. شورش های دهقانی وتوسعه آن در این امر نقش جدی داشت. نظام سر واژ ریشه در دوران کیف داشت، ولی نهاد های آن طی قرون بعدی توسعه یافت.از اقدامات الکساندر دوم، تاسیس شور اهایی در مناطقی بنام زمستوو بود که سیستم پیچیده ای از توزیع آراء در میان طبقات واقشار مختلف برای تشکیل آن طراحی شده بود. زمستوو در سال یکبار تشکیل می گردید ویک کمیته اجرایی برای فعالیت در طول سال انتخاب می کرد. فعالیت زمستوو تجربه مناسبی برای مردم روسیه برای آشنایی با نظام انتخاب نمایندگان به وجود آورد. الکساندر دوم در اقدام اصلاحی دیگر ادارات قضایی را از نظام حکومتی جدا ساخت. اصلاحات الکساندر دوم به ارتش ونیروهای نظامی نیز گسترش یافت ودر تقویت بنیه نظامی روسیه پس از جنگ کریمه موثر واقع شد.
در نیمه دوم قرن هیجدهم، جنبش های افراطی در روسیه توسعه پیدا کرد. گروه های انقلابی که بسیاری از آنها تحت تاثیر افکار انقلابی اروپایی قرار داشتند، فعالیت خود را افزایش دادند.پس از شکست جنبش دکابریست ها در سال 1825 گروه های انقلابی به شاخه های متعدد تقسیم شدند. تناقض مهمی که گروه های انقلابی روسیه با آن مواجه بودند، این بود که آنها خواستار حق بیان و آزادی عمل برای مردمی بودند که به لحاظ اجتماعی وسیاسی بسیار عقب مانده محسوب می گردیدند. در واقع اکثریت عظیمی از مردم روسیه به شرایط دشوار زندگانی خود به عنوان ضرورتی اجتناب ناپذیر می نگریستند ودر برابر آن تسلیم بودند.
در سال های دهه 1840 دو جریان فکری اصلی در روسیه شکل گرفته بود: اسلاو گرایان وغرب گرایان. اسلاو گرایان ملی گرایانی بودند که خواستار باز گشت به دولت روسی بودند،آنچنانکه قبل از اصلاحات پتر وجانشینان او در جهت غربی کردن روسیه در این کشور وجود داشت. ایده آل آنها یک دولت منزوی بر اساس کمون های روستایی،کلیسای ارتدوکس خالص واقتدار گرایی فاقد مداخلات بورکراتیک بود. ولی غرب گرایان خواستار یک دولت غیر مذهبی وعقلایی بودند که تکنو لوژی غربی را بکار گیرد واز تفکر وساختار های اجتماعی آن نیز بهره مند گردد. از دیدگاه آنها روسیه همانند دولت های غربی است که از پیمودن راه آنها در مسیر نوسازی سیاسی واقتصادی باز مانده است ولذا باید همین راه را طی کند. آنها در آرزوی ظهور پتری دیگر برای روسیه بودند. گروه دیگری نیز از روشنفکران روسی هوادار نظریات پتراشفسکی بودند. آنها تحت تاثیر شارل فوریه سوسیالیست تخیلی فرانسوی قرار داشتند. آنان در پی توسعه آگاهی های سوسیالیستی در روسیه بر آمدنتد وبه انتشار آثار نویسندگان سوسیالیست پرداختند. یکی از مشهور ترین این افراد فئودور داستایوسکی نویسنده مشهور روس بود. از دوران نیکلای اول آنها تحت فشار وسر کوب شدید قرار گرفتند.
از دهه 1850 جنبش انقلابی روسیه با ظهور جنبش مردم گرایی( نارودینکی) ابعاد گسترده ای یافت. الکساندر هرتسن از غرب گرایان روسیه با پذیرش برخی از ایده های اسلاو گراین فلسفه اجتماعی خود را مطرح نمود. او با در نظر گرفتن شرایط روسیه اعلام کرد سو سیالیسم روسی باید بر اساس کمون های روسی شکل بگیرد. او دیدگاه های خود را در نشریه ای به نام ناقوس( کولو کول) انتشار می داد ودر میان گرذوه های روشنفکر روسیه مخاطبان زیادی پیدا کرد. میخائیل با کونین یکی دیگر از مردم گرایان بود که مشی تند تری را نسبت به هرتسن اتخاذ نمود. او خواستار گسترش یک جنبش انقلابی برای نابودی کلیسا ودولت روس گردید وایجاد جامعه ای را در نظر داشت که در آن هیچ طبقه ای امکان سلطه بر دیگران را نیابد. او بجای اقتدار سیاسی متمرکزی که در روسیه وجود داشت، از حاکمیت کمون های روستایی حمایت می کرد. با کونین در انقلاب سال 1848 در اروپا شرکت داشت وبه رهبر آنارشیست ها( هرج ومرج طلبان) در جنبش بین المللی سوسیالیستی تبدیل گردید. او در تشکیل نخستین بین الملل سوسیالیستی( نخستین اتحادیه بین المللی کار گران) در سال 1864 با مارکس همکاری نموده، ولی پس از افزایش اختلاف با او در مورد دولت سوسیالیستی، از این سازمان اخراج گردید. مرذم گرایی هرتسن در نظریات نویسنده روسی نیکلای چرنیشفسکی باز تاب یافت. او در رمان چه باید کرد؟ در مورد سیستم سوسیالیستی روسی نقطه نظر های خود را مطرح نمود. او معتقد بود بوجود آمدن مردان جدید،گروه هایی از نخبگان روشنفکران که زندگی خود را وقف بهبود زندگی مردم کرده اند راهگشا خواهد بود. او تحت تاثیر اندیشه های هرتسن بر این باور بود که روسیه باید از مرحله سرمایه داری گذر کرده، مستقیماً وارد مرحله سوسیالیسم شود. ولی بر خلاف هرتسن که خواستار انتقال صلح آمیز به سو سیالیسم بود، چرنیشفسکی از هواداران خود می خواست حکومت موجود را سر نگون سازند. او تاثیر عمیقی بر انقلابیون بعدی نهاد، بطوریکه لنین در سال 1902 زمانی که برای حزب سوسیال دموکرات نوعی دستور العمل می نوشت، نام آن را چه باید کرد؟ گذاشت.
الکساندر سوم در صدد تحکیم اقتدار سیاسی متمرکز بر آمد وسر کوب شدید گروه های انقلابی را مورد توجه قرار داد ودر همانحال حمایت خویش را از کلیسای ارتدوکس روسیه نیز افزایش داد. او اقدامات گسترده ای برای تقویت ملی گرایی روسیه انجام داد وبرای توسعه فرهنگ وزبان روسی در برابر دیگر فرهنگ ها وزبان ها نیز سیاست هایی را طراحی واجرا نمود. او سیاست های روسی کردن ملیت های دیگر را با جدیت دنبال کرد. در این راستا محدودیت های جدی برای یهودیان ایجاد نمود. در دوران الکساندر سوم انقلاب صنعتی به روسیه راه یافت وتحت هدایت کنت ویت، وزیر مالیه بر نامه های وسیعی برای صنعتی کردن روسیه به مرحله اجرا گذاشته شد. هر چند پتر نیز این روند را مورد توجه قرار داده بود، در دوران الکساندر سوم این امر با علاقه پیگیری شد، نقش سرمایه های خارجی در این زمینه انکار ناپذیر می نماید. توسعه شبکه راه آهن روسیه در این دوران مسئله مهمی بود.تصویب قوانین برای حمایت از حقوق کار گران نیز صورت گرفت. ولی علیرغم بهبود شرایط کار گران، بسیاری از آنان در شرایط بسیار رقت باری زندگی می کردند. به این ترتیب اصلاحات الکساندر سوم وکنت ویت همراه با تسریع در صنعتی شدن روسیه، نا آرامی ها را نیز در پی داشت. افزایش کمی وکیفی طبقه کار گر بزودی آثار خود را آشکار ساخت. قحطی های مکرر در روستا ها وشورای دهقانی بر وخامت شرایط در روسیه پایان قرن 19 می افزود.
فرزند تزار الکساندر سوم،نیکلای دوم آخرین تزار روسیه بود که سیاست های محافظه کارانه پدر را ادامه داد، ولی امواج آزادی خواهی در روسیه گسترش می یافت. در سال 1905 جمعی از آزادیخواهان حزب دموکراتیک مشروطه خواهی را تشکیل دادند که کادت خوانده شدند. آنها از نخستین مشروطه طلبان روسیه بودند که خواستار بر قراری حکومت قانون در روسیه گردیدند. کادت ها حقوق فردی واجتماعی را برای کلیه افراد وطبقات می طلبیدند.گروه های تند رو در این دوران به دو شاخه اصلی تقسیم شده بودند: حزب سوسیال دموکرات کار گران روسیه که دارای جهت گیری مارکسیتی بود وانقلابیون سوسیالیست مردم گرا یا سوسیالیست های انقلابی. نخستین گروه طبقه کار گر را پایه واساس قدرت خود می دانست،در حالیکه دومین گروه به انقلاب دهقانی نظر داشت وبهبود شرایط اقتصادی روستائیان ونیز آزادی های اجتماعی را برای همه گروه ها مطرح می ساخت.
حزب سوسیالیست دمکرات کار گران روسیه در سال 1903 به دو گروه اکثریت( بلشویک) واقلیت(منشویک) تقسیم شد. بلشویک ها تحت رهبری ولادیمیر ایلیچ اولیانف(لنین) یک حزب متمرکز با رهبری گروهی از نخبگان را خواستار بودند. ولی منشویک ها سازمان گسترده ای با حضور همه گروه های مبارز وانقلابی در نظر داشتند. یوری مارتف رهبر منشویک ها معتقد بود دموکراسی نامحدود تنها شکل سیاسی است که می تواند رهایی اجتماعی پرولتاریا را تحقق بخشد. بلشویک ها ومنشویک ها در مورد زمان وقوع انقلاب سوسیالیستی نیز با یکدیگر اختلاف داشتند. منشویک ها به نطظریات گئورگ پلخانف که به پدر مار کسیسم روسی معروف بود،وفادا بودند.پلخانوف بر این باور بود که روسیه قبل از تحقق سوسیالیسم باید از مرحله سرمایه داری عبور کند. ولی بلشویک ها به رهبری لنین مدعی بودند با رهبری گروه نخبگان انقلابی ( انقلابیون حرفه ای) جامعه روسیه می تواند مستقیماً وارد مرحله سوسیالیسم گردد. در حالیکه پلخانوف ونیز مارکس گذار از مرحله سرمایه داری را برای نیل به سوسیالیسم ضروری می دانستند.
به هر حال ترتیب جنگ سال 1905 میان روسیه وژاپن بر فشار داخلی علیه نظام تزاری افزود. آسیب های اقتصادی وسیع ناشی از این جنگ سبب گسترش شورش ها ونا آرامی ها گردید وسر انجام تزار نیکلای دوم بر گزاری انتخابات برای تشکیل مجلس دوما را پذیرا گردید. او حفظ وحمایت از حقوق و آزادی های فردی مردم روسیه را پذیرفت. ولی تزار سپس کوشید به طرق گوناگون اقتدار دوما را محدود سازد. حکومت فهرستی از قوانین پایه ای را منتشر ساخت که دوما قادر به تغییر دادن آن نبود. واعلام کرد تزار هر زمان که اراده نماید می تواند دوما را منحل سازد. در زمینه سیاست خاجی ونظامی نیز اقتدار مطلق از آن تزار خوانده شد. در نهایت شورای بررسی تزار که در حکم مشاور او بود، به مثابه مجلسی بالاتری از دوما قرار گرفت.
جنگ جهانی اول فشار های اقتصادی را بر روسیه افزایش داد وگروه های انقلابی در تبلیغات خود خواستار مبارزه با دشمن داخلی شدند.حضور روسیه در کنار نیروهای فرانسه وانگلستان به محور تبلیغاتی دیگری علیه نظام تزاری تبدیل گردید. ولی عده زیادی از مردم بر این اعتقاد بودند که برای مقابله با تجاوز آلمان واتریش این ائتلاف ضروری بوده است. با نفوذ نیروهای آلمانی به داخل روسیه وعدم رسیدگی به امور نیروهای نظامی در جبهه ها،گسترش قحطی و ویرانیب وتلفات انسانی رژیم تزاری در سراشیبی سقوط قرار گرفت.
انقلاب در پی افزایش دامنه اعتصابات وتظاهرات عمومی سربازان رژیم تزاری به مردم پیوستند وتزار به نفع برادرش میخائیل استعفا نمود تا حکومت موقت که از سوی دوما تشکیل شده بود،کشور را اداره کند.حکومت وقت نیز به رهبری پرنس گئورکی له وف وسپس الکساندرکرنسکی نتوانست شرایط بحرانی روسیه را کنترل کند.تشکیل شور ا های کار گران وسربازان بتدریج توسعه یافت وبه رقیبی در برابر حکومت موقت تبدیل گردید.حکومت موقت تلاش کرد آزادیهای فردی واجتماعی را برای کاهش نا آرامی های سیاسی واجتماعی افزایش دهد، ولی همچنان در مهار امواج انقلاب مردم روسیه را تشکیل داده بودند.آنها نیز در پی به دست آوردن اراضی کشاورزی به حمایت از تظاهرات عمومی واتصابات پرداختند ورژیم تزاری را از حمایت خویش محروم ساختند. کار گران صنتی نیز به صفوف انقلابیون پیوسته بودند..لنین در آوریل پس از ده سال تبعید به روسییه بازگشت ودیدگاه های خود را برای استراتژی بلشویک ها تحت عنوان تزهای آوریل مطرح نمود، خواستار سرنگونی حکومت موقت وانتقال قدرت به شورا ها گردید. این نظریه از سوی لیبرال ها میانه وسوسیالیست ها رد شد. بلشویک ها شعار خود را زمین، نان، صلح قرار داده بودند. آنها خواستار خروج روسیه از جنگ جهانی اول وصلح با آلمان بودند، زیرا لنین این جنگ را جنگی امپریالیستی وبرای تقسیم جهان در میان دولت های امپریالیست می دانست. لذا بلشویک ها از مردم روسیه می خواستند بجای دشمن خارجی به دشمن داخلی یعنی نظام تزاری بپردازند و آن را سر نگون نمایند. در اکتبر 1917 بلشویک ها قدرت را به دست گرفتند.
بلشویک ها ابتدا شورای کمیسر های خلق را به عنوان بالاترین نهاد دولتی ایجاد کردند ولنین ریاست آن را عهده دار گردید. لئون تروتسکی به عنوان وزیر امور خارجه وژوزف استالین به عنوان کمیسر امور ملیت ها کار خود را آغاز کردند. در مارس 1918 حزب سوسیال دموکراتیک کار گران روسیه بلشویک نام خود را به حزب کمونیست تغییر داد. ودر پنجم کنگره سرایری شور اها در ژوئیه 1918، با تصویب نخستین قانون اساسی، جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی به وجود آورد.
پیروزی کمونیسم در روسیه اساساً به توانایی چشمگیر واستثنایی لنین وفرصت طلبی او وتروتسکی وابسته بود که توانستند از شرایط بحرانی سیاسی و اقتصادی روسیه بهره گیرند. قدرت تشکیلاتی وسازماندهی بلشویک ها بدون شک در این زمینه دارای تاثیر جدی بود. انقلاب سوسیالیستی بر اساس ایده های مارکس در جامعه پیشرفته سرمایه داری امکان تحقق می یافت وروسیه در آغاز قرن بیستم هنوز راه طولانی برای رسیدن به این شرایط در پیش داشت. بهر حال بلشویک ها توانستند به بهره گیری از وضعیت موجود در روسیه برای تصرف قدرت سیاسی بطرز موقیت آمیزی اقدام نمایند.
بلشویک ها برای توسعه نفوذ خود در شورا ها به فعالیت پرداختند در پایان سال 1918 هر چند بر شور ا ها شهر کنترل پیدا کردند ولی بسیاری از نواحی روستایی از حیطه اقتدار آنان خارج ماند. آنها با امضای قرار داد صلح برست لیتوفسک در مارس 1918 از جنگ با آلمان خارج گردیدند واراضی وسیعی را نیز به آنان دادند وغرامت هم پرداختند، در حالیکه شعار خروج از جنگ بدون زمینم وغرامت را می دادند. در و.اقع روسیه حدود یک چهارم از جمعیت خود را به همراه اراضی قابل کشت از دست داده بود. پذیرش صلح برست لیتوفسک با شرایط یاد شد بیانگر پذیرش واقعیت های موجود از سوی بلشویک ها بود، در زمانی که توان دگرگون ساختن آن را نداشتند. بلشویک ها از نظر سیاسی با مجلس موسسان که نمایندگان آن در 25 نوامبر 1917 انتخاب شده بودند، دچار مشکل بودند. اکثریت این نمایندگان از هواداران بلشویک ها بحساب نمی آمدند. بلشویک ها فقط 107 نماینده از 707 نماینده مجلس موسسان را تشکیل داده بودند. این مجلس تنها یک جلسه تشکیل داد، که بخاطر تاکید بر لزوم بحث در مورد بیانیه حقوق زحمتکشان با اعتراض بلشویک ها وخروج آنان از جلسه همراه شد، سپس از سوی سربازان گارد سرخ این نخستین و آخرین جلسه تعطیل گردید.
از سال 1918 تا 1921 انقلابیون بلشویک با تعارضات جدی سیاسی ونظامی در جهت سر نگونی خود مواجه بودند. کشوری که در اثر جنگ وانقلاب اقتصاد آن رو به ویرانی رفته بود وبخش های مهمی از آن نیز با پیمان صلح برست لیتوفسک از آن جدا شده بود.،در اختیار بلشویک ها قرار گرفت. لنین ویرانش برای تحت کنترل در آوردن امور سیاسی واقتصادی سیاست هایی را به مرحله اجرا نهادند که تحت کمونیسم جنگی از آن یاد می شود. طی این سیاست ها بلشویک ها کوشیدند از کلیه منابع موجود برای مبارزه با مخالفان خود در داخل وخارج از روسیه بهره گیرند. ایجاد یک اقتصاد کتمرکز که در آن ومالکیت دولت بر ابزار های تولیدی تحقق یافت وبازار از میان رفت. در این راستا قابل توجه بود. بانک ها وتجارت خارجی نیز همانند صنعت وکشاورزی در کنترل دولت قرار گرفت. پلیس سیاسی(چکا) نیز طی این دوران تشکیل گردید. اجرای سیاست های کمونیسم جنگی سبب رویارویی دهقانان وروستائیان با بلشویک ها گردید.روستائیان که از وقوع انقلاب تملک خود بر اراضی کشاورزی را جستجو کردند. اینک مجبور بودند،محصولات وتولیدات خو را دولت تحویل نمایند.آنچه برای آنها پس از تحویبل باقی می ماند،بسیار اندک وناچیز بود ومحصولات کشاورزی به شهر ها انتقال داده می شد،بدون آنکه به روستئیان مه به ازای متناسبی داده شود. بزودی مقاومت روستائیان در برابر این سیاست ها آغاز شد.بلشویک ها مخالفان خود را در روستا ها از کولاک ها می د انستند. این روند سبب کاهش شدید تولیدات کشاورزی یا نابود سازی آنها از سوی روستائیان ودهقانان گردید ودر پی آن قحطی های مکرر رخ داد. بر اساس برخی بر آورد ها حدود 5 میلیون نفر طی دوران اجرای سیاست های کمونیسم جنگی از میان رفتند. در شهر ها نیز کار گران صنعتی نسبت به شرایط زندگی خود خود معترض بودند.
با روی کار آمدن بلشویک ها جنگ های داخلی از سال 1918 تا سال 1931 بطول انجامید وبر شدت و وخامت ویرانی های کشور افزود. در این راستا، ایجاد ارتش سرخ یکی از مهمترین اقدامات بلشویک ها بود. توفیق بلشویک ها در ایجاد ارتش سرخ یکی از عوامل اصلی پیروزی آنها در برابر مخالفنشان بود،تروتسکی را بنیانگذار ارتش سرخ خوانده اند.بلشویک ها همچنین خطوط ارتباطی وشبکه های راه آهن را در انحصار خود داشتند. تفرقه وتجزیه در میان نیروهای ارتش سفید،پیروزی بلشویک ها را تسهیل نمود. عدم حمایت رهبران ارتش های سفید از اصلاحات ارضی وخود مختاری ملیت های غیر رسمی سبب کاهش توجه عمومی روستائیان وملیت های غیر روسی نیز گردیده بود.شکست نیرو های آلمانی وپایان جنگ جهانی اول در نوامبر 1918 سبب کاهش فشار های خارجی بر بلشویک ها گردید. این امر به نوبه خود سبب تضعیف ارتش های سفید شد.مداخله نیروهای خارجی در روسیه در اواتخر سال 1919 پایان یافت،در حالیکه نیرو های ژاپنی در سیبری تا سال 1922 باقی ماندند. بلشویک ها در مرزهای اروپایی روسیه نیز با دخالت های دولت لهستان مواجه بودند. اما لنین وتروتسکی به ایجاد حکومت کمونیستی در لهستان امید زیادی داشتند.
بلشویک ها قبل از کسب قدرت سیاسی در دوران نظام تزاری بر حق ملیت ها برای تعیین سرنوشت خویش تاکید بسیاتری نمودند وپس از پیروزی نیز بیانیه حقوق مردم روسیه را صادر کردند. در دسامبر 1922 حکومت بلشویکی رسماً تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را مرکب از جمهوری های روسیه، روسیه سفید، اوکراین وجمهوری های قفقاز اعلام نمود وقانون اساسی سال 1924 ترتیبات آن را رسمیت بخشید. در سال 1929 هم جمهوری های ازبک، ترکمن، تاجیک به این مجموعه اضافه شدند. همچنین جمهوری های قفقاز به سه جمهوری مستقل آدر بایجان وگرجستان وارمنستان تفکیک گردید.بلشویک ها بعد از به دست گرفتن قدرت به دنبال انقلاب جهانی بودند اما شورش سربازان کرنشات در مارس 1921 زنگ خطر را برای لنین ورهبران انقلاب اکتبر به صدا در آورد. در این رایتا، دشواری های اقتصادی ناشی از جنگ داخلی واجرای سیاست های کمونیسم جنگی، گسترش تظاهرات واعتصابات در سراسر روسیه حاکمیت بلشویک ها را با تهدید جدی مواجه ساخت. در مارس 1919 نخستین کنگره بین الملل کمونیستی در مسکو بر گزار شد که اجتماعی از کمونیست های هوادار بلشویک ها بود. هدف بین الملل کمونیستی یا کمینترن رهبری جنبش جهانی کمونیستی برای سرنگونی نظام های سرمایه داری در سراسر جهان بود تا در پی آن دیکتاتوری پرولتاریا تحقق یابد. از میان رفتن طبقات اجتماعی و بر قراری سو سیالیسم در جهان نیز در راس هدف های این سازمان قرار گرفت. در ژانویه 1922 لنین که هرگز خود را رهبر حزب کمونیست روسیه نخواند، واز پست ریاست شورای وزیران به اداره امور می پرداخت، فوت کرد. او از سال 1922 بدلیل ضعف جسمی عملاً از صحنه زندگی سیاسی روسییه دور شده بود واستالین وتروتسکی ودیگر رهبران حزب کمونیست(بلشویک) کنترل جامعه را در اختیار داشتند.استالین که از سال 1922 به عنوان دبیر کل حزب انتخاب شده بود، پس از مرگ لنین توانست بر رقبای خود پیروز گردد وقدرت سیاسی را به انحصار خود در آورد. شوروی دوران استالین در پایان دهه 1920 و آغاز دهه 1930 شاهد تحقق یک انقلاب از بالا بود که سه بعد داشت. صنعتی کردن سریع،اشتراکی کردن اجباری سریع وانقلاب فرهنگی. بر نامه های اشتراکی کردن وصنعتی کردن استالین با فشار های فرهنگی نیز همراه بود. استالین سیاست های خود را بر اساس زمینه های ملی گرایانه توجیه می نمود که کشور نیازمند تامین ابزار دفاعی ورقابت با کشور های امپریالیست می باشد.پس از مرگ استالین نیکتا خروشف رهبری حزب را عهده دار گردید وقدرت او در برابر مالنکوف رییس شورای وزیران بیانگر نوعی تقابل میان ساختار های حزبی ودولتی بود. خروشچف از طریق گماردن حامیان خود در مقامات مهم در سطح جمهوری ها ونواحی مختلف توانست زمینه را برای اقتدار کامل خویش مهیا سازد مرگ استالین سبب ایجاد نوعی فضای باز سیاسی در جامعه شوروی گردید که خروشچف آن را تقویت کرد. سیاست های خروشچف تحت عنوان استالین زدایی در کنگره بیستم حزب کمونیست در فوریه 1956 ابعاد گسترده ای یافت. خروشچف طی یک سخنرانی غیر علنی به افشای جنایات وحشت انگیز استالین پرداخت. رهبری غلط او در جنگ جهانی دوم از جمله مواردی بود که مورد انتقاد شدید خروشچف قرار گرفت. خروشچف کوشید مشارکت سیاسی مردم را در نظام سیاسی اتحاد شوروی توسعه دهد، هر چند از دوران لنین نظام پایه خود را مشارکت توده ای خوانده بود. بر خلاف دوران خروشچف که دگر گونی های مکرر در نظام سیاسی واداری کشور ایجاد شد،دوران برژنف دوران ثبات وسپس دوران رکود نام گرفت. این دوره بر اساس نوعی سازش اجتماعی قرار گرفت که اصل بنیادی آن این بود که اگر دولت تقاضای مفرط در مردم ایجاد نکند واستاندارد سطح زندگی آنان را بالا ببرد، مردم تقاضا های افراطی همانند شرکت در فعالیت های سیاسی وخود گردانی ونظایر آن را مطرح نخواهند کرد. این سازش میان اقتدار گرایی ودولت رفاهی بیانگر مصالحه نظام سیاسی با مردم بود. ثبات کادر ها در دوران برژنف سبب گردید تا در سال 1982، متوسط سن اعضای دفتر سیاسی به بالای 70 سال برسد. سیستم سیاسی دوران اتحاد شوروی در زمان برژنف به الیگارشی با ثباتی انتقال یافت که به گونه ای حکومت تیول داری قابل مقایسه است. از سال 1976 با وخامت یافتن شرایط جسمی برژنف مسئله جانشینی او ابعاد گسترده ای پیدات کرد. از همین هنگام مبارزه با فساد توسط علی اف در آذر بایجان وادوارد شوارد نادزه در گرجستان نیز مطرح گردید. این جریان در دیگر جمهوری ها ومناطق نیز بزودی بازتاب گسترده ای یافت وبا حمایت یوری آندره پوف رییس کا.گ.ب، از پیشرفت قابل ملاحظه ای بر خوردار شد. در اوت 1979 کمیته مرکزی حزب کمونیست نیز این فرآیند را مورد تایید قرار داد. با حمله ارتش سرخ به افغانستان وحمایت برژنف از این امر، تنش زدایی میان شرق وغرب نیز پایان یافت ودوران جدید جنگ سرد آغاز گردید. مرگ برژنف در نوامبر 1982 با یک رشته تغییرات در رهبری حزب همراه گردید.
یک روز پس از مرگ برژنف یوری آندور پوف که از سال 1976 ریاست کا.گ. ب را بر عهده داشت، به سمت رهبری حزب کمونیست بر گزیده شد. او بر نامه های گسترده ای رابرای اصلاح نظام سیاسی اتحاد شوروی آغاز کرد ومبارزه وسیعی را علیه فساد همگیر سازمان داد. او نیز همانند دیگر رهبران اتحاد شوروی از طریق یک سلسله جابجایی ونقل وانتقال در سیستم حزبی،پایه های قدرت خود را مستحکم نمود. از دوران او لحن انتقادی نسبت به نظام سیاسی وعملکرد های مختلف آن در روزنامه ها آشکار گردید. مجازات های سنگینی برای بی انضباطی در محیط های کاری در نظر گرفته شد وکارگران وکار مندان به سخت کوشی دعوت شدند.آندرو پوف مسئولست اصلاح کشاورزی را بر عهده میخائیل گورباچف نهاد،هرچند در اولویت های اقتصادی اتحاد شوروی دگر گونی ایجاد نکرد. او نیز تمایل به کاهش جدی بودجه هزینه های دفاعی کشور نداشت. چناچه او خواستار کاهش شدید هزینه های دفاعی می شد، این خطر را پذیرفته بود که حمایت نظامیان را از دست بدهد.
آندرو پوف روند تنش زدایی میان شرق وغرب را مورد تاکید قرار داد، تمایل خود را برای بهبود روابط دو ابر قدرت آشکار نمود. او پیشنهادات مختلفی را برای کاهش تسلیحات هسته ای ومتعارفی میان دو ابر قدرت مطرح ساخت که با استقبال ریگان رییس جمهوری آمریکا روبرو نشد.مسئله استقرار موشک های اس. اس 20 شوروی در خاک اروپا ونیز استقرار موشک های کروز وپریشینگ آمریکا در این قاره سبب گردیده بود تا روابط دو کشور در سطح پایینی قرار گیرد.آندرو پوف کوشید از جنبش ضد وشک های هسته ای در اروپا علیع آمریکا بهره گیرد. در حالیکه مذاکرات دو کشور در مورد نیروهای هسته ای میانبرد در ژنو در جریان بود. علیرغم تلاش های آندرو پوف برای کاهش تنش در روابط دوابر قدرت،ریگان بر اساس تز افزایش فشار نظامی بر اتحاد شوروی وتخصیص هر چه بیشتر منابع بر صنایع نظامی تا مرز فروپاشی،از ارائه پاسخ مثبت به او و خود داری کرد. آندرو پوف در نظطام داخلی اتحاد شوروی افزایش خود گرذدانی اداری را مورد توجه قفرار دادددد. در کشاورزی نیزز تشکیل گروه های پیمانکاری مطرح شدکه گروه های 150 تا 100 نفری از کار گران کشاورزی در قطعات زمینی که به آنها داده شد،با تجهیزات وبذر حمایت شوند وبا در نظر داشتن محصول تولید شده،سود دریافت کنند. حامی این طرح گورباچف دبیر کشاورزی کمیته مرکزی حزب کمونیست بود. در مجمع.ع سیاست های آندر وپ.ف ترکیبی از حکومت نظامی واصلاح اقتصادی بود. او امتیازات نخبگان را محدود ومفسدان را تصفیه نمودو وعده محدود کردن قدرت گروه های ذینفوذ و نهاد های غیر مرتبط را داد. ولی طی اصلاحات او نقش حزب کا.گ. ب کمرنگ نشد. مرگ آندروپوف در اوتتت 1983 زمینه را برای بازگشت موقتت از برنامه اصلاحات فراهم آورد.
کنستانتین چریننکو از چهره های هوادار سیاست های برژنفی در اتحاد شوروی بود. وگزینش او به عنوان دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی به مفهوم بازگشت به سیاست های برژنفی بود. انتخاب او واکنش اعضای سالخورده حزب را را دربرابر سیاست های حذف وانضباط آندرو پوفی تلقی شد. کادر های قدیمی حزب هنوز برای حفظ قدرت ونفوذ خود تلاش می کردند. چرنینکو در دوران پانزده ماه حاکمیت خود نتوانست روند اصلاحاتی که آندرو پوف آغاز کرده بوددد، متوقف سازد. او کوشید مذاکرات کاهش تسلیحات را که از دوران آندرو پوف دچار رکورد شده بود، مجدداً فعال سازد.چرنینکو که تحت حمایت ونظارت برژنف رشد کرده بود،دوران خود را به بد ترین رفاقت گرایی های سیاسی در اتحاد شوروی تبدیل نمود. هر چند او به مبارزه علیه فساد ضرورتاً ادامه داد،ولی فشار هایی را که برابر فساد های سیاسی وجود داشت،کاهش اد. چرنینکو کوشید روند نزدیکی فرهنگی با غرب را متوقف سازد،روندی که در دوران آندروپوف ابعاد گسترده ای یافته بود. او آلودگی های ایدئولوژیک ونفوذ های فرهنگی غرب را مانند دوران استالین محکوم می کرد وخواستار نفی نزدیکی فرهنگی وایدئولوژیک با غرب گردید.
پس از مرگ چر نینگو در مارس 1985 میخائیل گورباچف به عنوان دبیر کل حزب کمونیسنت بر گزیده شد. سرعت عمل حزب در گزینش او بیانگر نوعی توافق پیش از مرگ چرنینکو بود. گورباچف در نخستین سخنرانی خود در کمیته مرکزی حزب ضرورت اجرای اصلاحات وپیگیری سیاست های کنترل تسلیحات را مورد تاکید قرار داد. در نخستین سال زمامداری گور باچف تفاوت وتمایز او با رهبران پیشین حزب کمونیست اتخحاد شوروی آشکار گردید. بزودی مشخص شد گور باچف نسخه ای فعال از شخصیت آندرو پوف می باشد. او نیز بر نامه های ضد اقتصادی ضد فساد ومبارزه با الکل را ادامه داد. وی در مصاحبه ای با تایم بر ضرورت اصلاحات اقتصادی واجتماعی در اتحاد شوروی تاکید نمود. گور باچف نیز نقل وانتقالات وسیعی را در کادر های حزبی آغاز کرد ودر سطح رهبران حزبی نیز در جهت کسب توافق برای اجرای برنامه های اصلاحات دگرگونی های وسیع ایجاد نمود.انتخاب دبیر اول حزب کمونیست گرجستان ادوارد شوارد نادزه به رهبری وزارت امور خارجه شوروی بیانگر مشی نوینی در سیاست خارجی این کشور بود. گور باچف نیز بر نامه های اصلاحات آندروپوف را دنبال کرد. دوازدهمین برنامه پنجساله اقتصادی اتحاد شوروی نیز از سال 1985 با اهداف بلند پروازانه آغاز گردید.گور بچف دگر گونی های وسیعی در سیلاست خارجی اتحاد شوروی ایجاد کرد که تحت عنوان تفکر جدید شناخته شده است. او نیروی ارتش سرخ را از افغانستان بیرون کشید ومفاهیم جدیدی را در سیاست خارجی اتحاد شوروی مطرح ساخت وامنیت متقابل را در روابط ایالات متحده واتخحاد شوروی مطرح ساخت. وی ضرورت توجه به علایق انسانی ونه طبقاتی را در روابط بین الملل مطرح نمود. ملاقات های او با ریگان رییس جمهور آمریکا روابط دو ابر قدرت را وارد مرحله جدیدی کرد. گورباچف مفهوم کفایت عقلایی ودفاع دفاعیی را وارد دستور کار سیاست خارجی ودفاع اتحاد شوروی نمود. رهبران دو ابر قدرت به توافق در مورد کاهش 50 در صدی سلاح های هسته ای وتوافق جدا گانه ای در مورد کاهش نیروهای هسته ای میان برد در اروپا دست یافتند.
از برنامه های زمامداری گورباچف در کاخ کرملین، پرسترویکا بود. پرسترویکا در لغت به معنی بازسازی به مثابه چتری بود بود که برنامه های اصلاحات گورباچف را در بر می گرفت. پروسترویکا با تمرکز زدایی در تصمیم گیری سیاسی، اقتصادی، افزایش آزادی های سیاسی، نوسازی بر اساس باز سازی تکنولوژیک وسیاست خارجی جدید در اتحاد شوروی همراه بود.نخستین بار در آوریل 1985 گورباچف کلمه پرسترویکا را بکار برد و آن را به مفهوم بازسازی اساسی وتصحیح مکانیسم های اقتصادی در کشور بکار گرفت. او فعال ساختن عامل انسانی را مطرح نمود واز طریق کاهش فساد وافزایش کارآیی اقتصادی روش خود را مشخص نمود. تاکید بر بهبود مدیریت های اقتصادی وتصحیح آن نیز از جمله موارد توجه گور باچف بود.بیست وهفتمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال 1986 جلوه گاه برنامه های اصلاحی گورباچف گردید،ولی مخالفت ها در درون حزب ادامه یافت. گورباچف توسعه فعالیت های تعاونی وخصوصی در اقتصاد را مورد تاکید قرار داد. ورود اتحاد شوروی به بازار های جهانی وپیوستن آن به اقتصاد بین المللی،دگرگونی های اساسی در ساختار های اقتصادی آن را اجتناب ناپذیر ساخته بود. برخی از جناح های اصلاح طلب نیز بزودی روند کند اصلاحات را بر اساس نگرش خود، مورد انتقاد قرار دادند. چهره برجسته این گروه،بوریس یلتسین بود.
گلاسنوست یا فضای باز سیاسی یکی دیگر از اهداف اصلی سیاست های اصلاحی گورباچف را تشکیل می داد. گورباچف برای این سیاست دو کار کرد در نظر داشت. اول تسهیل بررسی آزاد و واقعی حقایق موجود ودوم تامین قابلیت انطباق وسازگاری حکومت با مردم.گور باچف اجرای گلاسنوست را ضرورتی کتمان ناپذیر برای اجرای موفقیت آمیز پروستریکا دانست. فاجعه هسته ای چرنوبیل در آوریل 1986 نقطه آغازی برای اجرای گلاست نوست بود، هر چند رهبران اتحاد شوروی صریحاً وسریعاً مردم را در جریان این انفجار قرار ندادند،ولی معایب ونقایص را رآکتوری که از رهبران بالاتر مخفی مانده بود، ضرورت انتشار وجریان آزاد اطلاعات را آشکار تر ساخت.
اجرای گلاسنوست با دیگر مجال گسترده ای برای ظهور استالین زدایی در جامعه اتحاد شوروی فراهم آورد. گورباچف به وضوع بازگشت به مشی لنین را خواستار گردید ورفع انحرافات ایجاد شده در سوسیالیسم را مورد توجه قرار داد. مسئله اساسی میزان وگسترده مشارکت سیاسی مردم در نظام سیاسی اتحاد شوروی بود، که این امر می توانست بطور جدی انحصار سیاسی مردم در نظام سیاسی اتحاد شوروی بود که این امر می توانست بطور جدی انحصار سیاسی حزب کمونیست را مورد تهدید قرار دهد وبسیاری از نخبگان ونومنکلاتورا را به شدت نگران وهراسناک ساخته بود. بهر حال تجربه ناکام همراهی لیبرالیسم اقتصادی با محافظه کاری سیاسی در دوران برژنف ضرورت همراهی پروستریکا با گلاسنوست را مورد تایید قرار داده بود وگورباچف اجرای تفکر جدید وگلاسنوست را برای موفقیت پروسترویکا یک ضرورت اساسی می دانست. او در کتاب دومین انقلاب روسیه این مسایل را مورد بحث وبررسی قرار داده است.
در راستای اجرای برنامه های گورباچف، مخالفت های جدی با پروستریکا از درون حزب آشکار گردید وسبب افزایش تصفیه های کادر های مخالف در حزب گردید. همزمان با اقدامات گورباچف،مردمی کردن جامعه شوروی مورد تاکید قرر گرفت.برای اجرای این سیاست گورباچف دگر گونی در نظام انتخاباتی کشور را مورد توجه قرار داد. او انتخابات چند کاندیدایی را بر گزار کرد که سبب کاهش نفوذ واقتدار حزب گردید. هر چند گور باچف در پی تضعیف موقعیت مخالفان خود ونه کل حزب بود در مجموع برنامه اصلباحات اقتصادی برای انتقال به نظام اقتصاد بازاری آغاز کرد ودگر گونی اساسی در روابط شرق وغرب به وجود آورد. ولی به رغم تلاش های او در چار چوب پروسترویکا،گلاسنوست،دموکراتیزه کردن وتفکر جدید،اتحاد شوروی به بحرانی دچار گردید که در سال 1991 به فروپاشی آن انجامید.
اجرای بر نامه های اصلاحات در اتحاد شوروی نتایج خوشایندی برای مردم ونظام سیاسی در بر نداشت. اقتصاد به شرایط بحرانی دچار گردیده بود وپذیرش عمومی نسبت به اجرای اصلاحات به ارائه نتایج موفقیت آمیز پیشین وابسته گردیده بود. اجرای بر نامه های گوناگون برای رهایی از دشواری های اقتصادی وبا برنامگی حاکم بر دستگاه های حزبی ودولتی بر وخامت شرایط می افزود. نتایج برنامه شوک درمانی در اقتصاد شوروی نیز امید بخش نبود.لذا هراس از گسترش نارضایتی عمومی در برابر اجرای اصلاحات روز به روز ابعاد گسترده تری می یافت.خطر مقاومت های محافظه کاران ازدرون حزب ودولت نیز کاملاً جدی بود.هنوز بسیاری از کادر های برجسته حزب یا توسعه اصلاحات سیاسی مخالفت می ورزیدند. عده زیادی از نظامیان با این جمع هم رای بودند. از دست دادن اروپای شرقی وکاهش اعتبار وپرستیژ جهانی اتحاد شوروی بر عدم رضایت این گروه ها افزود. توسعه نا آرامی های قومی در نقاط مختلف جمهوریها در اثر اجرای گلاس نوست تلقی گردید وبه نوبه خود مخالفت ها را افزایش داد. در گیری ارامنه و آذری ها از سال 1988 وجریانات استقلال طلبانه در جمهوری های بالتیک در این راستا قابل اشاره است.
گور باچف تلاش زیادی انجام داد تا در میان مخالفت های جناح های راست وچپ بتواند بر نامه های اصلاحی خود را به موفقیت برساند. در ژوئیه 1990 بیست وهفتمین کنگره حزب کونیست یعنی آخرین کنگره دوران اتحاد شوروی تشکیل شد وشکاف میان بوریس یلتسین عضو سابق دفتر سیاسی وهودار تسریع در اصلاحات وگورباچف آشکار تر گردید. در این کنگره برای نخستین بار دبیر کل توسط کنگره ونه در پشت در های بسته انتخاب گردید. گورباچف علیرغم فعالیت های جناح های محافظه کار توانست بار دیگر رهبری حزب کمونیست را عهده دار گردد. بوریس یلتسین که به عنوان رییس جمهوری فدراسیون روسیه انتخاب شده بود، در این کنگره خود را تابع نظریات مردم ورای دهندگان به خود خواند واز تبعیت حزب کمونیست روی گرداند. بدنبال یلتسین اصلاح طلبان دیگری چون آناتولی سوبچاک و گاوریل پوپوف نیز حزب کمونیست را ترک کردند. به این ترتیب عده زیادی از اصلاح طلبان غیر قابل اصلاح بودن حزب را مطرح ساختند.
همراه با کاهش نفوذ مسکو،قدرت رهبران جمهوری های دیگر افزایش یافت. فعالیت جنبش های ملی گرا نیز در جمهوری ها توسعه پیدا کرد. در طول جمهوری ها،یکی پس از دیگری استقلال وحاکمیت خود را مطرح نمودند. ولی شورای عالی اتحاد شوروی برتری قوانین مصوب خود را همچنان مورد تاکید قرار می داد. نیکلای ریژکف تلاش جدیدی را برای انتقال از نظام اقتصاد متمرکز به نظام اقتصاد بازاری آغاز کرد،ولی پارلمان اتحاد شوروی ار تایید آن خود داری کرد. یلتسین نیز طرح پانصد روزه ای را برای بازاری کردن اقتصاد روسیه ارائه نمود که گریکوری یاولنیسکی در تدوین آن نقش اساسی داشت. او قبلاً در میان همکاران ریژکف قرار داشت. پس از رد شدن طرح ریژکف، یلتسین وگورباچف با یکدیگر طرح پانصد روزه را مورد توجه قرار دادند. این امر سبب کاهش تنش در میان آن دو گردید. گورباچف از استانیسلاو شاتالین نیز برای اجرای طرح پانصد روزه انتقال به نظام اقتصاد بازاری کمک خواست. این طرح همچنان مستلزم کاهش اقتدار مرکزی بود. تناوب وتکرار در ارائه طرح های ناموفق اقتصادی سبب تزلزل فزاینده اقتدار گورباچف گردیده بود. عدم توافق او و یلتسین در اجرای اصلاحات اقتصادی مجدداً به افزایش فاصله در میان آنان انجامید.
افزایش اختلافات در میان جناح های اصلاح طلب بتدریج سبب گردید تا گورباچف از سوی برخی چهره های معروف چون ادوارد شوارد نادزه به اعمال دیکتاتوری متهم گردد. استعفای او ضربه سنگینی برای گورباچف بود. پس از استعفای شوارد نادزه بسمرتنیخ معاون وزیر خارجه، به سمت وزیر خارجه انتخاب شد. این در حالی بود که یانایف بعنوان معاون رییس جمهوری فعالیت می کرد وهر دو نیز در جریان کودتای اوت فعال بودند. بجای ریژکف نیز والنتین پاولوف را برگزید که هر دو در شمار محافظه کاران شناخته شده بودند. توجه گورباچف به جناح راست حزبی در جریان سرکوبی جنبش مردمی در بالتیک آشکار تر گردید. اقدام نظامی گورباچف در ویلنیوس، مرکز لیتوانی مورد انتقاد شدید جناح های اصلاح طلب حزبی قرار گرفت. سران کشور های اروپایی و آمریکایی نیز بشدت به این اقدام حمله کردند.
تجدید حیات محافظه کاری در روسیه در سیاست خارجی آن نیز ظاهر شد. رهبر شوروی ائتلاف کشور های غربی در سرکوبی عراق پس از تجاوز به کویت را مورد سرزنش قرار داد واعلام کرد آمریکا تلاش دیپلماتیک کافی برای حل بحران انجام نداده است. در این راستا،الکساندر بسمرتنیخ وزیر امور خارجه جدید اتحاد شوروی،لزوم ایفای نقش عملی سازمان ملل را مطرح نمود وبتدریج فاصله خود را با ائتلاف کشور های غربی علیه عراق افزایش داد.
در طول بهار 1991 گورباچف کوشید به پیمان جدیدی با رهبران جمهوری ها دست یابد. پیش نویس این پیمان که توسط کنگره نمایندگان خلق تصویب شده بود،مورد توافق رهبران جمهوری ها نبود وبحث در مورد آن ادامه یافت. رفراندوم در مورد حقوق برابر جمهوری ها در فدراسیون جدید در مارس 191 بر گزار شد و76 در صد از رای دهندگان از این پیشنهاد حمایت کردند. ولی تنها 9 جمهوری یعنی روسیه،اوکراین،روسیه سفید،آذربایجان و پنج جمهوری آسیای مرکزی یعنی: قزاقستان،ازبکستان،قرقیزستان،ترکمنستان وتاجیکستان در آن شرکت کردند که همان جمهوری هایی بودند که در مذاکرات اتحاد شرکت کرده بودند. توسعه تظاهرات واعتصابات کار گری شرایط را برای گورباچف دشوار تر می ساخت.
پس از گفتگو های طولانی در میان رهبران جمهوری ها وگورباچف امضا پیمان نهایی اتحاد به 20 اوت 1991 موکول گردید. تقاضای پاولوف از شورای عالی اتحاد شوروی در ژوئن 1991 برای افزایش اقتدار و اختیارات وی به عنوان نخست وزیر اقدامی علیه گورباچف تفسیر گردید که به سوی جناح چپ گرایش یافته بود. ولی شورای عالی پیشنهاد او را رد کرد. محافظه کاران در ماه بعد نامه ای در نشریه سوویتسکایا روسیا منتشر کردند که در آن از مقامات حزب وارتش خواسته شد با تمام امکانات خود به دفاع از اتحاد شوروی برخیزند. محافظه کاران خواستار حفظ اتحاد شوروی وساختار های رسمی آن بودند.
کودتای اوت 1991 بیانگر تلاش برای حل بحران قدرت ومبارزه میان ایدئولوژی های مختلف در روسیه بود. بسمر تنیخ وزیر امور خارجه نیز متهم به همکاری با کودتاچیان بود. از شواهد این امر ارسال پیام یانایف از طریق سفارتخانه های شوروی دیگر بود. این طرح را پاولوف نخست وزیر، کریکوچف رییس کا.گ.ب، دیمتری یازوف وزیر دفاع، ویانایف معاون گورباچف وبسمر تنیخ وزیر امور خارجه هدایت نمودند. لوکیانوف ریسس شورای عالی اتحاد شوروی نیز با آنان همراهی می کرد. آنها تفویض اقتدار به جمهوری ها را پایان فعالیت ساختار های متمرکز اتحاد شوروی می دانستند.گورباچف از همکاری با آنها خود داری کرد و آنها نیز طی اطلاعیه ای وی را بیمار وناتوان از اجرای وظایف خود خواندند. کودتا گران به واقع برنامه عملی مشخصی تدوین نکرده بودند. یلتسین،خاسبولاتف، وسیلایف طی انتشار بیانه ای کودتا را مکوم کردند و آنرا اقدامی از سوی محافظه کاران وجناح راست خواندند. یلتسین با کسب حمایت مردم و بی برنامگی کودتا گران موفق به هم در شکستن آن شد،روز پس از شکست کودتا نیز فعالیت حزب کمونیست را متوقف نمود. گورباچف در 24 اوت از سمت دبیر کلی حزب کناره گرفت ودر 29 اوت شورای عالی روسیه حزب کمونیست را منحل کرد و در 6 نوامبر فعالیت آن از سوی یلتسین ممنوع اعلام شد.
کودتای اوت آخرین تلاش برای نجات رژیم اتحاد شوروی بود. نظام شوروی طبقه متوسط را ازمیان برد وروشنفکران فرهنگی را نابود کرد ودر نهایت موجب نابودی خود گردید. به این ترتیب اتحاد شوروی که با انقلاب زاده شد،در انقلاب دیگری از میان رفت. انقلاب 1991 به بیان ریچارد ساکوا نوع ویژه ای از انقلاب بود، نه انقلاب در انقلاب. که انقلاب برای پایان دادن به یک انقلاب، کنار زدن راه توسعه سوسیالیستی وبازگشت به مسیر توسعه اروپایی.
به این ترتیب،پروسترویکا از چهار مرحله عبور کرد: سرعت بخشیدن به اقدامات اصلاحی برای بهبود کار کرد های سیستم، دموکراتیزه کردن سیستم، واجرای گلاس نوست که برای اجرای پروسترویکا ضروری شناخته شده بود. مرحله تکمیل کردن اصلاحات که بسیار دشوار تر از آنچه ارزیابی وپیش بینی شده بود، از کار در آمد ومرحله نابودی در پی کودتای اوت 1991. در سال 1991 کمونیسم در روسیه با کمترین مقاومت ها از میان رفت. اصلاحات گورباچف نظام کمونیستی را از درون پوسیده ساخت.حزب دچار تفرق وانشعاب های جدی شده بود.گورباچف تلاش کرد مشروعیت حزب را حفظ نماید، ولی موجب از میان رفتن اقتدار ونفوذ آن گردید. به هر حال سکست پروسترویکا تنها به عملکرد گورباچف مربوط نمی شد. او تنها بخشی از مجموعه ای بود که در پایان سال 1991 نابود گردید. او کوشید سیاست نوین اقتصادی لنین(نپ) واصلاحات دهه 1960 خروشچف را احیا نماید.مشاوران او همانند آقابیگیان پرسترویکا را تداوم انقلاب اکتبر خواندند. گورباچف می خواست سنت های لنین را در اتحاد شوروی احیا نماید. او آخرین بلشویک ایده آل گرا در پی بازگشت به نظام لنین بود که آثار آن بعد ها در نظام استالین جلوه یافته بود. لنینیسم در واقع خود بخشی از مسئله ونه بخشی از پاسخ وراه حل آن بود. شکست او شکست همه اصلاح طلبان در نظام اتحاد شوروی بود که می کوشیدند در میان حکومت سوسیالیستی تک حزبی،مشارکت سیاسی وحکومت پارلمانیف در غیاب مکانیسم های بازاری وپویایی اقتصادی و تعادل ایجاد نمایند.
شکست کودتا روند فروپاشی اتحاد شوروی را سرعت بخشید. سیستم دیگر در شرایط بحرانی نبود،بلکه در وضعیت نابودی فاجعه باری قرار گرفته بود. گورباچف در روز 22 اوت در بازگشت از کریمه به مسکو،خود را در جهانی متفاوتی یافت.این دوران با تسریع روند تجزیه ونابودی اتحاد شوروی مشخص شده بود.پس از کودتا جمهوری های عضو اتحاد یکی پس از دیگری استقلال خود را اعلام کردند. تنها قزاقستان به دلیل جمعیتی خاص خود که قزاق ها را در اقلیت قرار می داد، در کنار روسیه باقی ماند. قزاق ها در قزاقستان دارای اکثریت نسبی هستند، لکن اکثریت مطلق ندارند، این مطلب با آمار های دولت قزاقستان در سال 1994 که حدود 47 در صد قزاق و37 درصد روس در این کشور زندگی می کنند، مشخص می شود. این دو کشور از سطح بالایی از همگرایی اقتصادی نیز بر خوردار بودند.
پس از توقیف فعالیت های حزب کمونیست واموال آن،ارتباط پیشین در میان جمهوری ها نیز دستخوش دگر گونی گردید. اماکن حزبی تحت اشغال سازمان ها وادرات دولتی در آمد وجلسات شورای وزیران شوروی در مقر اصلی دفتر سیاسی تشکیل گردید. در پی کودتا،دگرگونی در نهاد هایی سیاسی نیز آغاز شد وساختار های جدید به تدریج شکل گرفت. کنگره نمایندگان خلق نیز در نشست های خود در فاصله 2 تا 5 سپتامبر انحلال وپایان کار خویش را اعلام کرد. از آخرین مصوبات آن بیانیه حقوق و آزادی های فردی بود که کشور را به رعایت استاندارد های بین المللی حقوق شهروند،مالکیت و آزادی های اجتماعی ملزم می ساخت.ولی از آنجا که نهاد های لازم برای تامین این حقوق وجود نداشت،آینده آن نامعلوم می نمود.
چهار ساختار اصلی نظارت بر روابط جمهوری ها در پایان کودتا رو به نابودی رفت. نخستین آنها کنگره نمایندگان خلق بود که جای خود را به یک شورای عالی مرکب از نمایندگان جمهوری های مختلف داد که در واقع در برابر پارلمان روسیه قرار می گرفت. بسیاری از جمهوری ها نمایندگان خود را به این شورا نفرستادنددد ودر پایان دسامبر 1991 این شورا انحلال یافت. دومین نهاد شورای روسای جمهوری هابود که با گورباچف 12 تن آن را تشکیل می دادند.کودتای اوت سبب گردید گورباچف رهبری خود را بر حزب کمونیست،ارتش،کا.گ.ب ونیروی وزارت کشور از دست بدهد.ولی گورباچف قبل از آن نیز کوشیده بود پایه جدیدی برای اقتدار خود بیابد. تنش در روابط جمهوری ها و فدراسیون روسیه در پی افزایش ابعاد ملی گرایی در آنها سبب گردید،گوربچف تلاش گسترده ای را برای ایجاد نوع جدیدی از روابط سازمان دهد. شورای دولتی تصمیمات استراتژیکی گرفت: شناسایی استقلال جمهوری های بالتیک و رد آن در مورد گرجستان، ارمنستان، مولداوی واوکراین.
سومین ساختار انتقالی خود پست ریاست جمهوری بود. گورباچف تجدید بنای اعتبار حزب کمونیست وسوسیالیسم را دنبال می کرد.او انتظار داشت بتواند در این برنامه توفیق یابد،ولی این انتظار بر آورده نشد.حفظ ساختار های مشخص برای اتحاد در دوران انتقالی می توانست او را در تحقق این هدف،یاری کند.گورباچف کوشید نوعی تفاهم در میان دموکرات های میانه،ایجاد نماید وشورای سیاسی مشورتی را تشکیل داد وچهارمین نهاد انتقالی کمیته اقتصادی بین جمهوری ها در شورای دولتی بود که تحت ریاست نخست وزیر روسیه ایوان سیلایف قرار داشت. این کمیته بجای دولت اتحاد شوروی در جهت هدایت اقتصاد جمهوری ها به سوی اقتصاد بازاری عمل می کرد.یلتسین وگریگوری یاولنیسکی بر ایجاد فضای واحد اقتصادی در میان جمهوری ها تاکید داشتند.لذا در اکتبر 1991 در آلماآتا مرکز قزاقستان موافقت نامه همکاریییی اقتصادی میان ده جمهوری غیر از جمهوری های بالتیک،ارمنستان وگرجستان، به امضاء رسید.
ولی در پایان سال 1991 آشکار شده بود که مرکزیت قدیم در چهار چوب روابط جدید تنها قادر به ایفای یک نقش محدود می باشد.جمهوری ها نیز مایل نبودنددد همچون گذشته مرکز برای آنها جهت گیری های اساسی را مشخص کند ودر پی توسعه روابط با یکدیگر آمدند. در نخستین روز های پس از کودتاای اوت جمهوری ها برای همکاری های اقتصادی،عملی وامور حقوق بشر و مهمتر از همه تامین امنیت مشترک وامور دفاعی به توافق دست یافتند.ولی این توافق ها در ابهام باقی ماندددد وبزودی تمایلات جدایی طلبانه بر سیاست های آنان حاکم گردید.کودتای اوت به درونگرایی در فدراسیون روسیه در برابر جمهوری ها کمک کرد و این روند را سرعت بخشید. اقتدار حکومت گورباچف تحت تاثیر افزایش اختیار واقتدار ریاست جمهوری روسیه بوریس یلتسین رو به کاهش نهاده بود.
با رشد گرایش های ملی گرایانه در جمهوری ها،جایگاه برتر روسیه در اتحاد نیز مورد سوال قرار گرفت،در حالیکه رهبری روسیه می کوسید توافق جدیدی را برای حفظ روابط جمهوری ها بیابد. رهبران جمهوری ها نیز در پاسخ به رشد این تمایلات جهت گیری های ضروری را آشکار ساختند. آنهاکه خود بازماندگان رژیم پیشین بشمار می آمدند، به رهبران رژیم های جدید غیر کمونیست تبدیل گردیدند. گورباچف نیز نتوانست نقش جدیدی برای خود در سطح اتحاد وحتی در فدراسیون روسیه بدست آورد. او با ارایه موقعیت برتر به رهبران جمهوری ها در شورای دولتی نیز موفق نشد حمایت رهبر آنان را تامین نماید.
به هر حال گورباچف توانست پنجمین پیش نویس کنفدراسیون را نیز در نوامبر 1991 به امضای رهبران جمهوری ها برساند. نورسلطان نظر بایف،رییس جمهوری قزاقستان ویلتسین رییس جمهوری روسیه نیز اقدام اخیر را مورد حمایت جدی قرار دادند. ولی رهبران جمهوری ها با تخصیص اقتدار ویژه به مرکز مخالف بودند. گسترش تمایلات استقلال طلبانه یکی از دشواری های اساسی در مسیر حصول توافق جدید اتحاد بود. بیانیه استقلال اوکراین در آغاز دسامبر 1991 مورد تایید قرار گرفت.
ایده اتحادیه های شبیه جامعه کشور های مشترک المنافع انگلیسی،قبلاً از سوی آندره ساخارف در نخستیت کنگره نمایندگان خلق در مه 1989 مطرح شده واز سوی یلتسین وهواداران او دنبال گردیده بود. در 7 دسامبر 1991 سران سه جمهوری اسلاوی روسیه،اوکراین وروسیه سفید در نزدیکی مینسک مرکز روسیه سفید تشکیل جامعه کشور های مستقل مشترک المنافع را اعلام کردند.آنها تعهد خود را نسبت به منشور سازمان ملل متحد، پیمان هلسینکی ودیگر اسناد کنفرانس امنیت وهمکاری اروپا،اعلام کردند. در توافق سران سه کشور بر حمایت وبهبود هویت قومی،فرهنگی،زبانی ومذهبی سه کشور توجه شده بود،تلاش برای حفظ وضعیت موجود ومرز های میان سه کشور نیز مورد تایید قرار گرفت.حفظ فضای استراتژیکی نظامی مشترک میان سه کشور از مهمترین جنبه های توافق حاصل شده بود، که کنترل واحد بر سلاح های هسته ای در این راستا مطرح می گردید.
رهبران جمهوری های آسیای مرکزی نیز در پی نشست خود که در شهر عشق آباد مرکز ترکمنستان بر گزار شد،در 21 دسامبر1991 پیوستن خود را به اتحادیه جدید اعلام کردند. هشت جمهوری ارمنستان،آذربایجان،قزاقستان،قرقیزستان،مولداوی،تاجیکستان،ترکمنستان و ازبکستان که در مینسک شرکت نداشتند،پروتکلی را برای الحاق به کشور های جامعه مستقل مشترک المنافع امضا نمودند.نورسلطان نظربایف در همان روز اعلام کرد دیگر اتحاد شوروی وجود ندارددد،در پایان دسامبر 1991 رسماً اتحاد شوروی نابود گردید. رهبران یازده کشور در آلماآتا مرکز قزاقستان تاکید نمودند جامعه کشور های مشترک المنافع نه یک دولت است ونه یک مافوق دولت. به تعبیر دیگر اتحادیه جدید یک پدیده انتقالی برای سازمان دادن به شرایط استقلال کامل هریک از جمهوری ها تلقی گردید.دست کم اوکراین یکی از جمهوری هایی بود که دارای چنین برداشتی از اتحادیه جدید جمهوری های بازمانده از اتحاد شوروی بود.
نابودی اتحاد شوروی به مفهوم از میان رفتن اقتدار گورباچف نبود. گورباچف نیز در 25 دسامبر استعفای خود را با تاکید بر ضرورت تداوم اصلاحات اعلام کرد. نابودی اتحاد شوروی به مفهوم شکست سیاست پروسترویکای گورباچف بود.فروپاشی اتحاد شوروی با از هم گسیختن همه نهاد هایی که سبب بقای این نظام بودند همراه بو یعنی: حزب کمونیست،پلیس مخفی،دستگاه اقتصادی ودستگاه های دولتی.
بوريس نيکولايويچ يلتسين بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به ریاست جمهوری رسید. او که در سال 1988 از دفتر سياسي حزب پوليت بورو کناره گرفته بود، دو سال بعد نيز از حزب خارج شد. یلتسین در اوایل پائیز سال 1991مردم را به مخالفت با برنامه های اصلاحی میخائیل گورباچف موسوم به گلاسنوست و پروسترویکا فرا خواندو به عنوان حامی دموکراسی مورد حمایت غرب قرار گرفت. یلتسین در نخستین انتخابات دموکراتیک روسیه پیروز شد و از سال 1991 تا پایان سال 1999ریاست جمهوری روسیه را بر عهده داشت. او در طی دوران ریاست جمهوری اش با رفتارش نشان داد که رهبر مقتدري است که از کادرهاي قديمي حزب يک سروگردن هم بالاتر است. شايستگي هاي مديريتي يلتسين موجب حسادت هايي نسبت به وي شد تا آنجا که خود گورباچف نيز روابطش را با او به هم زد. با فروپاشي شوروي محبوبيت مردمي او بالاتر رفت و در سال 1991 نخستين رئيس جمهور در تاريخ روسيه شد که با انتخاب مردم به قدرت رسيد. او را باید نخستین رییس جمهور روسیه بعد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دانست. محافظه کاران تندرو در اوت 1991 اقدام به کودتا عليه گورباچف کردند. يلتسين که در راس ليبرال ها قرار گرفته بود، تلاش داشت که گورباچف را به قدرت بازگرداند. اما رويداد کودتا را حربه يي عليه گورباچف و کودتاچيان، کرد. حزب کمونيست تعطيل شد و اتحاد شوروي تا پايان سال پاره پاره شد و از بين رفت. يلتسين رئيس جمهور شد. اما دو سال بعد مجلس روسيه به ورطه بحران افتاد و اين بار هم قاطعيت يلتسين تانک ها را براي استقرار آرامش به سوي مجلس گسيل کرد. انتخابات جديد برگزار شد و مخالفان يلتسين به نشان اعتراض در مجلس بست نشستند. يلتسين دستور حمله سربازان را به درون مجلس صادر کرد. اما همزمان با برقراري نظم، اعتبار و محبوبيت وي لطمه اساسي ديد. مليون افراطي در مجلس جديد از سرسخت ترين مخالفان يلتسين بودند، اما او خود نيز مي خواست تا روسيه در دنيا آبرو و عزت داشته باشد. نخستين نياز روسيه سرمايه گذاري بود و امريکا با درک اين نياز به کمک او شتافت. اقتصاد رو به بهبود گذاشت اما يلتسين با ناآرامي هاي خونبار چچن روبه رو شد. ناامني هم در سراسر کشور شدت گرفت. در اين بحبوحه کمونيست ها هم دوباره سربرآوردند. انتخابات 1996 که برگزار شد به پيروزي دوباره يلتسين انجاميد. اکثريت مردم با استيلاي کمونيست ها مخالف کرده بودند و خواهان ادامه مسير روسيه به سوي دموکراسي بودند. اما يلتسين در همان سال در بيمارستان قلب مسکو زير تيغ جراحي رفت. از وقتي به سر کار برگشت هم ناراحتي هايش چنان ادامه يافت که گاه هفته ها در انظار ظاهر نمي شد.يلتسين همواره سياستمداري پرانگيزه و پيش بيني ناپذير بود. او در دوران زمامداري اش چهار نخست وزيرش را برکنار کرد. يلتسين روسيه را از دوراني توفاني با هزينه هاي به مراتب کمتر از آنچه تصور مي رفت عبور داد. روسيه جديد ميراث اوست. یلتسین پیش از پایان دوره دوم ریاست جمهوری خود از مقام ریاست جمهوری کنارهگیری کرد اما پیش از ان با انتخاب ولادیمیر پوتین به عنوان نخست وزیر و حمایت از وی زمینه را برای انتخاب پوتین به مقام ریاست جمهوری فراهم کرد.
ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین در صبح روز ۹ اوت ۱۹۹۹ ، که در قبل رییس وقت اداره اطلاعات و امنیت روسیه اف.اس.بی جانشین کا.گ.ب و رییس شورای امنیت فدراتیو روسیه بود، به عنوان یکی از سه معاون سرگیی استپاشین، نخست وزیر وقت روسیه برگزیده شد، اما تنها ساعاتی بعد با سقوط دولت استپاشین، به مقام کفالت نخست وزیری رسید و عصر همان روز بوریس یلتسین، رییس جمهور وقت روسیه که اوضاع مزاجیاش رو به وخامت بود، او را به عنوان جانشین خود به مردم روسیه توصیه کرد.پیرو حوادث این روز، کمتر از یک هفته بعد، پوتین از پارلمان روسیه به عنوان نخست وزیر رأی اعتماد گرفت، در آخرین روز این سال، ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ رسماً کفیل ریاست جمهوری شد، پستی که به او کمک کرد در انتخابات ماه مه ۲۰۰۰ بر رقبای سرشناسی مانند پریماکوف و یوری لوژکوف پیروز شود وی در انتخابات سال ۲۰۰۴ نیز در سمت خود ابقا شد و سرانجام در ماه مه سال ۲۰۰۸ در دولت تازه به قدرت رسیده دیمیتری مدودف پست نخست وزیری روسیه را به عهده گرفت.
یکی از وظایف اصلی دوره اول ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین تقویت دولت روسیه بود که بطور قابل ملاحظه ای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تضعیف شده بود و لیبرالیسم بد طراحی شده سالهای 90 تأثیر منفی در ساختار دولت در راستای انجام وظایف و تعهدات خود در قبال شهروندان گذارده بود.در سپتامبر سال 2004 میلادی ، پس از واقعه دردناک گروگان گیری در مدرسه بیسلان که نشان دهنده عدم آمادگی کافی نیروهای دولتی روسیه برای واکنش در برابر تهدیدات جدید بود ، ولادیمیر پوتین تغییرات بعدی سیاست داخلی را پیشنهاد کرد. در پاییز همان سال قانون تشدید نظارت دولت فدرال بر دولتهای محلی به تصویب رسید. این قانون ترتیبی جدید را برای عزل و نصب رؤسای بخش های فدرال در دست نهاد. بجای انتخابات عمومی که از اوایل دهه 90 انجام می شد ، اکنون مقام رسمی هر فدراسیون براساس مجلس قانون گذاری هر منطقه به معرفی رئیس جمهور وقت روسیه تعیین می شود. رئیس جمهور می تواند رئیس ناحیه را به میل شخصی خود یا بواسطه عدم اعتماد کافی به وی عزل کند. انتظار می رود که در انتخابات سال 2008 تمامی رؤسای هر منطقه توسط ریاست جمهوری کشور برای انتخاب معرفی خواهند شد.
ولادیمیر پوتین در پیام خود به انجمن فدرال در سال 2005 پیشنهاد کرد که این امر را نیز به مکانیزم جدید اضافه کنند مبنی بر اینکه کاندیدای ریاست بخش فدرال می تواند به رئیس حزبی داده شود که بیشترین آرا را در منطقه کسب کرده است . در سیاست کلی وی این نیز راهی است جهت تقویت نفوذ احزاب و جناحهای سیاسی در نظام مدیریت دولتی. بویژه ، بعد از حادثه بیسلان ، ولادیمیر پوتین پیشنهاد کرد از نظام نسبی- اکثریتی ترکیبی در دوما و انتخاب نمایندگان آن فقط بر اساس فهرست احزاب بپرهیزند. از این پیشنهاد نیز در سطح قانونی حمایت شده ، به طوری که در انتخابات مجلس در سال2007 میلادی فقط احزاب سیاسی شرکت خواهند کرد که بیش از معیار تعیین شده 7 درصد کسب آرا برای ورود به انتخابات 2007 مجلس را داشته باشند.
تنها مسئله قابل بحث در روسیه زمان پوتین، نقش مجلس در شکل گیری دولت است. طبق قانون اساسی نخست وزیر توسط رئیس جمهور با توافق مجلس دوما تعیین می شود. او نیز انتصاب یا عزل وزیران دولت را برعهده دارد و همچنین می تواند علیرغم مخالفت مجلس ، رئیس کابینه را برکنار نماید.باریس گریزلوف رهبر حزب روسیه واحدعقیده دارد حزبی که در انتخابات فدرال برنده شده می تواند نفوذ و تأثیر بسیار زیادی بر سیاست دولت داشته باشد و رسماً به رئیس جمهور کاندیداهای خود را برای کسب منصب های هیأت وزیران پیشنهاد کند. با توجه به اینکه روندی مشابه برای تعیین والی فرماندارمنطقه ها نیز بکار خواهد رفت ، طرح پیشنهادی در صورت تصویب نقش احزاب سیاسی در نظام کشور درآینده ای نزدیک را به شکل قابل ملاحظه ای افزایش می دهد. نظامي كه ولاديمير پوتين پايه گذار آن بود، كمترين شباهتي به دوران اتحاد جماهير شوروي ندارد. قرارداد اجتماعي جديد، تركيبي است از آزاديهاي نسبي فردي و حاكميتي اقتدارگرا. اما اين كشور به شدت از نبود قشر روشنفكري رنج ميبرد كه قادر به آماده سازي كشور براي نوآوري باشد.نبود يك روند واقعي دموكراتيك در روسيه از واقعياتي است كه روسیه زمان پوتین به آن دچار است. در این راستا،ممكن است فضاي سياسي شفاف در كشور وجود نداشته باشد، اما يك گزينه واقعي سياسي وجود دارد و آن ادامه مدرنيزه كردن يا مخالفت با آن است. در كاستي با مصونيتي همه جانبه سازمان دهي شده است، نظام تك حزبي حاكم، نقض اصول دموكراتيك، عدالت قابل تغيير بر حسب شرائط و فراتر از اينها، تولد دوباره امپرياليسم روس اغلب تقارني را بين روسيه امروز و شوروي بويژه در دهه 70 برقرار ميكند. مثلا در شوروي، جايي كه ساختار سلسه مراتبي عمودي حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي (PCUS) قدرت داشت، امروز حزب روسيه متحد به رياست ولاديمير پوتين فعاليت دارد كه حدود 46 درصد از كارمندان دولت در ردههاي مختلف را در بر ميگيرد. دوما جاي شوراي عالي اتحاد جماهير شوروي را گرفته كه نمايندگان واجد شرايط آن از ميان ليست احزاب و توسط كرملين انتخاب ميشوند و احزابي كه تحت كنترل كرملين نباشند، واجد شرايط محسوب نميشوند. هر گونه اعتراض سركوب و تلويزيون سانسور ميشود. راي دادگاهها عموما در جهت قدرت حاكم و براي آن مطلوب است.
در دوران صدارت پوتین تعداد كارمندان دولت، كاركنان پليس و سرويسهاي امنيتي افزايش يافته است در حالي كه جمعيت از 287 ميليون در زمان شوروي سابق به 142 ميليون در زمان حال (فقط براي روسيه) رسيده است. شركتهاي بزرگ تحت كنترل دولت هستند.سيستم فعلي در نوع خود منحصر به فرد است. مخلوطي از شبه شوروي و بدلي از غربي موقعيتي را ايجاد كرده است كه مورخ روسي الكسي ميلر آن را چنين توصيف ميكند: در روسيه ميتوان خود را شخصا آزاد احساس كرد در حالي كه اين كشور عميقا با استانداردهاي دموكراسي ناسازگار است.در ده سال گذشته اوضاع بدتر شده است. به قدرت رسيدن پوتين، دستهاي جديد از شخصيتهايي جوان را به صحنه آورد كه فقط هدف ثروت اندوزي شخصي را در سر داشتند و به موقعيتهاي فوقالعادهاي كه رهبران سياسي به آنان اهدا ميكردند، آگاهي داشتند. بدين ترتيب تجاري كه در دورههاي قبلي به قدرت رسيده بودند، بلافاصله مورد بيمهري قرار گرفتند. به تدريج ساختار دولت به شركتي در مقياس ملي تغيير يافت و مسئولين منطقهاي و فدرال، بدين ترتيب راه خود را به عرصه تجارت گشودند.
در سالهاي دهه 90، هيچ كس از اين كه فرماندار يكي از مناطق بتواند به عنوان رئيس گروه بانكي و يا صنعتي فعاليت كند، متعجب نميشد. در سال 79 براي همه طبيعي به نظر ميرسيد تعداد كارمندان دولت، كاركنان پليس و سرويسهاي امنيتي افزايش يافته است در حالي كه جمعيت از 287 ميليون در زمان شوروي سابق به 142 ميليون در زمان حال (فقط براي روسيه) رسيده است. شركتهاي بزرگ تحت كنترل دولت هستند. كه انتصاب مدير منطقه و يا وزيري جديد منجر به حضور پدر و مادر و دوستان وي در فعاليتهاي تجاري منطقه شود. قدرت يافتن سيلوويكيها، نمايندگان نيروهاي دولتي (كشوري، دفاعي، امنيتي) طبق همان روال صورت گرفت و منجر به فسادي بيسابقه شد. بويژه پس از خصوصي سازي اموال صنايع نظامي كه موجب شد مبالغي ميليوني به مقامات وزارت دفاع برسد،با در نظر گرفتن اين مسئله كه قيمت تجهيزات نظامي در ده سال اخير هشت يا نه برابر شده است.
در اواخر سالهاي 2000، پايههاي واقعيت جديد روسيه ثبات يافت.معامله آزادانه قدرت در مقابل پول و برعكس. نخبگان در قدرت فعاليت خود را نه خدمت به ملت بلكه نوع خاصي از تجارت در نظر ميگيرند. امروز نظام روسيه، در اين وضعيت بيسابقه، حاصل برخورد پرتنشي است ميان تمام گرايشهاي اخلاقي و تمام آرمانهاي يك جامعه در جهاني كه تحت سلطه انگيزههاي مادي است. اگر اروپاييها از شركتهاي نفتي شبه جنايتكار خريد نميكردند، و رهبران اين كشورها از فعاليتهاي گازپروم طرفداري نميكردند، اگر سرمايه گذاران در بازار اوراق بهادار و بازار مسكن در روسيه به دنبال حبابهاي اقتصادي دلال بازي نبودند، اين نظام پا برجا نميماند. بدون وجود شركتهاي دريايي كه از طريق آنها پيمانكاران به صورت آشكار و مقامات روسيه به صورت مخفيانه، 70 درصد از صنايع بزرگ اين كشور را در دست گرفته اند، اين نظام باقي نميماند.در نتيجه جامعه روسيه بيرحمياي را به درون خود راه داده است كه به شكل پنهانتر آن، در رأس امور جوامع غربي نيز قرار دارند. تنها مشكل اين نظام عدم توانايي آن در توليد قشري روشنفكر و در نتيجه نداشتن توانائي توليد دانش مورد نياز است. در كشوري كه هدف فقط بهرهبرداري از منابع طبيعي است، روشنفكران زيادي به حساب ميآيند، هرچند در شرائط سخت شدن رقابتهاي اقتصاد جهاني ميتوانند مفيد واقع شوند. ديميتري مدودف، رئيسجمهور به خوبي اين موضوع را درك كرده است. با اين حال قصد تغيير وضعيت حاضر كه آن را با پيشرفتهاي تكنولوژيك ناسازگار ميداند را ندارد.
دمیتری آناتولیویچ مدودیف در ماه مه سال ۲۰۰۸ در دولت تازه به قدرت رسیده (دور دوم ریاست جمهوری پوتین)پست نخست وزیری روسیه را به عهده گرفت. وی در تاریخ ۷ مه سال ۲۰۰۸ میلادی به عنوان رئیس جمهور روسیه طی مراسمی در کاخ کرملین، سوگند یاد کرد. به این ترتیب روز چهارشنبه هفتم می سال 2008 میلادی ، فدراسیون روسیه شاهد مهم ترین تغییر یا به تعبیری بهتر ،جابجایی سیاسی خود بود.ولادیمیر پوتین با اتمام دو دوره ریاست جمهوری در روسیه ، جای خود را به دمیتری مدودیف 42 ساله ی حقوق دان و امین ترین شاگرد مکتب سیاسی خود داد .روند جابجایی قدرت در روسیه در عین داشتن لباسی دموکراتیک و مقبولیت مردمی خود ، کاملا قابل پیش بینی به انجام رسید.کسب قریب به 70 در صد آرا از سوی مدویدیف به دلیل حمایت های پوتین ،امر روشنی بود که به حقیقت پیوست.پوتین به طرز کاملا ماهرانه ای قدرت را به شخصی سپرد که نه افسر امنیتی کا گ ب است ، نه سرمایه دار است و نه آتوریته ای از جنس رهبران روس همچون تزار ،لنین ، استالین و پوتین را دارد.مدودیف باهوش ، جوانی است که به گفته ی خود اهل اینترنت ، موسیقی جاز و ورزش است.وی در بیان خاطرات خود می گوید: "هیچ گاه فکر نمی کردم به همچین مقامی نائل آیم.دوران دبیرستان عاشق شیمی بودم و دوران دانشگاه نیز آرزوی استاد شدن در سر داشتم."مدودیفی که دوران کودکی اش با ورزش و کتاب همراه بوده است و زندگی پر فراز و نشیبی همانند دوران زندگی پوتین نداشته است.پوتین با اطمینان به دو مولفه :هوش مدویدیف و دیگر مورد اعتماد بودن وی ، راضی به سپردن کرسی ریاست جمهوری به مدودیف شده است.بر اساس نظرسنجی های انجام شده مرکز سنجش افکار عمومی لوادی در روسیه ،67 درصد مردم این کشور معتقد بودند که مدودیف تحت فرمان پوتین عمل خواهد کرد و تنها 22 درصد معتقد به استقلال عمل وی در دوران جدید سیاسی روسیه بودند.شواهد وقراین زمامداری مدودیف در کاخ کرملین این گونه نشان می داد که پوتین با ایفای نقش نخست وزیری روسیه ، بیش از گذشته مدیریت اتاق فکر سیاست این کشور را در دست خواهد گرفت و با زمینه سازی عمیق و فربه تر ، راه را برای دوره ی چهار ساله ی آتی ریاست جمهوری این کشور که از سال 2012 میلادی آغاز می شود هموار خواهد نمود که اینگونه نیز شد.
از مسائل قابل توجه صدارت مدودیف در کاخ کرملین به روابط مسکو با آمریکا باز می گشت.در دوران صدارت مدودیف در کاخ کرملین،بروسیه و آمریكا چه در دوره شوروی سابق و چه پس از آن هرگز روابط گسترده ای با یكدیگر نداشته اند. مدودیف با بیان اینكه به طور نسبی چهار سال گذشته بهترین سال های روابط مسكو و واشنگتن بود، افزود: با این وجود هنوز اختلافات اساسی و بنیادین میان دو كشور وجود دارد كه رفع آنها نیازمند صرف زمان طولانی است. مدودیف از طرح سپر دفاع موشكی آمریكا برای استقرار در اروپا و در مجاورت مرزهای غربی روسیه به عنوان یكی از نقاط افتراق روابط دو كشور یاد. مدودیف بر این باور بود که آمریكا برای تغییر رفتار خود در قبال این طرح هفت سال زمان دارد، در غیر این صورت ما مجبور خواهیم شد كه در خصوص استقرار موشك های خود برای مقابله با این طرح تصمیم گیری كنیم. مزید بر آن در روسیه احساسات ضدآمریكایی وجود دارد و در آمریكا نیز چنین حسی نسبت به روسیه هست و این وضعیت هر از چند گاهی دامن زده می شود.
اجرای پیگیر سیاست خارجی روسیه که در شرایط شکلگیری نظام جدید چندقطبی در مناسبات بینالملل بتواند منافع ملی روسیه را بر مبنای اصول عملگرائی، شفافیت و چند بُعدی بودن، اهدافی است که آقای پوتین در مقدمه حکم سیاستخارجی خود به تصویب رسانده و اعمال آن را به قوه مجریه دستور داده است.در نگاه پوتین، کارکرد سیاست خارجی چیست و دیپلماسی روسیه باید دارای معیار هایی باشد. در این راستا،سیاست خارجی روسیه مانند هر کشور دیگری به معیارها و ملاکهایی بر میگردد که بر اساس منافع خود برای دوستی و یا دشمنی با دیگر کشورها در نظر گرفتهاند.در این راستا برای سیاست خارجی روسیه میتوان سه معیار را در نظر گرفت. معیار اول این است که در سیاست خارجی روسیه جایگاه کشورها با توجه به تاثیر مثبت یا منفی آنها بر امنیت ملی این کشور تعریف میشود. معیار دوم این است که یک موضوع خارجی تا چه اندازه بر روند رشد و توسعه اقتصادی روسیه تاثیر مثبت یا منفی دارد. معیار سوم هم جایگاه بینالمللی روسیه است و اینکه یک موضوع به چه شکلی بر جایگاه بینالمللی این کشور تاثیر گذار است. به این ترتیب موضوعات در حوزه سیاستخارجی روسیه بر اساس این سه معیار تجزیه و تحلیل میشود. در این چارچوب سیاست خارجی ولادیمیر پوتین با سیاست خارجی بوریس یلتسین متفاوت است. هر کدام از این دو رییس جمهور این سه معیار را در سیاست خارجی خود لحاظ میکردند ولی چگونگی تعریف آن و اینکه چه ملاکهایی را در سیاست خارجی در نظر میگیرند موجب تفاوت این دو از یکدیگر شده است. اینکه هر کدام از کشورها به چه میزان برای روسیه تهدید به حساب میآیند، اینکه تهدید درجه یک یا دو هستند، اینکه در زمره دوستان روسیه محسوب میشوند یا خیر و اینکه شریک استراتژیک هستند یا همکار اقتصادی، هر کدام از اینها ممکن است در دید هرکدام از سیاستمدارهای روس متفاوت باشد.
با توجه به این معیارها، به نظر می رسد سیاست خارجی روسیه در هنگام صدارت ولادیمیر پوتین چه در قبل وچه در حال حاضر،تعریفهای مشخصی از این مسائل برای خود دارد. اینکه در شرایط موجود غرب چه جایگاهی در سیاست خارجی روسیه دارد بر اساس این سه معیار سنجیده میشود. به طور مثال روسها موضوع سوریه را در امنیت ملی خود تعریف کردهاند و به همین دلیل در سیاست خارجی روسیه، موضوع سوریه اهمیت بالایی دارد. با توجه به این موارد، آیا سیاست خارجی پوتین در دوره جدید با دوره قبلی و یا با دوره زمامداری مدويديف تفاوت دارد یا خیر؟ به بیان دیگر سیاست خارجی پوتین در دوره جدید چه ویژگی هایی دارد؟نگاه آقای مدويديف در سیاست خارجی نگاهی متفاوت با نگاه پوتین بود. آقای مدويديف احساس تهدید و نگرانی آقای پوتین نسبت به غرب را نداشت و اساسا با نگاه خوش بینانهتری نسبت به همکاریهای روسیه و غرب برخورد میکرد. مدويديف نگاه مثبتی به تاثیرگذاری غرب بر جایگاه بینالمللی روسیه و فرآیند رشد و توسعه اقتصادی این کشور داشت ولی آقای پوتین معتقد است که غربیها از هر ابزاری استفاده میکنند تا نقش بین المللی روسیه را محدود کنند و فرآیند رشد اقتصادی این کشور را محدود و کنترل نمایند. از دید او، غربیها از هر ابزاری برای تهدید امنیت ملی روسیه استفاده میکنند. این نگاههای خوش بینانه و بدبینانه و تعریغی که هر کدام از این دو سیاستمدار میتوانند از این معیارها ارائه کنند بر سیاست خارجی روسیه تاثیر گذار است.در بحث سیاست خارجی آقای پوتین، فرمانی که پوتین بلافاصله بعد از رسیدن به ریاست جمهوری برای بار سوم صادر کرد مهمترین متنی است که میتوان گفتمان سیاست خارجی روسیه را بر اساس آن تحلیل کرد. در این متن بر روی بحث استفاده از ابزار سیاست خارجی برای توسعه اقتصادی تاکید شده است. بنابراین ميتوان گفت که در وهله اول، نگاه آقای پوتین به این است که از تمام ابزارهای سیاست خارجی برای تولید ثروت در روسیه استفاده کند. مهمترین مشکل اقتصادی روسیه این است که توانایی تولید ثروت در این کشور پایین است و در واقع روسیه مانند شخصی میماند که ثروت به او به ارث رسیده اما خودش توانایی تولید ثروت جدیدی را ندارد. با توجه به موقعیت و تعهدات بینالمللی روسیه، روسها نیاز دارند به اینکه توانایی تولید ثروت خود را افزایش دهند و شاید بتوان گفت که این مهمترین معضل و مشکلی است که در چند قرن اخیر روسها با آن مواجه بودهاند.
عقب ماندگی تکنولوژیک نیز از دلایلی است که موجب شده روسها در رویارویی و مواجهه با غرب عملا دست پایین را داشته باشند. آقای پوتین با درک این مساله قصد دارد این مشکل اساسی را در سیاست خارجی روسیه رفع و در وهله اول فاصله تکنولوژیک و اقتصادی روسیه با کشورهای غربی را کمکند. وقتی که پرکردن این شکاف هدف قرار میگیرد، طبیعتا موضوعات دیگر در حاشیه تعریف میشوند. برای آقای پوتین شاید مسائل دیگر در جایگاه دوم اهمیت قرار بگیرند اما این به آن معنا نیست که در سیاست خارجی پوتین نقش و جایگاه بین المللی روسیه کماهمیت شده باشد. در واقع پوتین این دو مساله را در کنار هم میخواهد و هر چه که به این دو خواسته ضربه بزند یک مورد منفی تلقی میشود و طبیعتا سیاستها در جهت مقابله با آن خواهد بود. به این ترتیب به نظر میرسد در شرایط موجود، این موارد در سیاست خارجی آقای پوتین تعیینکننده هستند.
ماههاست که در صحنه داخلی روسیه شاهد بروز برخی تنشها و اعتراضات از سوی بخشهایی از جامعه روسیه و برخوردهای واکنشی دولت در برابر مطالباتی که اغلب به شخص پوتین مرتبط میشود،هستیم این مسئله به این معنا است که آیا فضای حاکم بر اوضاع داخلی روسیه بر سیاستخارجی این کشورهم تاثیر گذار بوده و خواهد بود؟ پوتین تقریبا نسبت به اوضاع داخلی کشور خود نوعی اطمینان خاطر پیدا کرده است. به همین دلیل او توانسته است در طول این سالها الگویی را ایجاد کند که ضمن کنترل کامل شرایط توسط حکومت مرکزی، در عینحال بخشهایی از حوزههای مختلف روسیه استقلال سیاسی و اقتصادی خود را حفظ کنند. این شیوه حکومتداری موجب شده است که اوضاع داخلی روسیه دغدغهای برای پوتین ایجاد نکند. به این ترتیب هیچ جایگزین داخلی دیگری در صحنه داخلی روسیه وجود ندارند که پوتین را تهدید کند. با توجه به سابقهای که آقای پوتین در سالها فعالیت سیاسی و اقتصادی از خود بر جا گذاشته است و با توجه به اینکه در روسیه از محبوبیت قابل ملاحظهای برخوردار است، او توجه و دغدغه خود را بیشتر به مسائل بینالمللی و سیاستخارجی معطوف کرده و بعید میدانم که مسائل داخلی مشکلی برای پوتین ایجاد کند.
چالشهای پیش روی سیاست خارجی پوتین چشم اندازی را برای موفقیت سیاستخارجی او در چهار سال آینده ایجاد میکند.این مساله ارتباط مستقیمی با موفقیتهای آقای پوتین در حوزه اقتصادی دارد. از سوی دیگر اوضاع بینالمللی هم بسیار متغیر است و به همین دلیل پیشبینی آینده سیاست خارجی روسیه کمی دشوار به نظر میرسد. در این زمینه باید به این نکته توجه کرد که در شرایط کنونی، اتفاقات بیرونی هستند که سیاست خارجی دولتها را رقم میزنند. در گذشته آمریکا و شوروی بسیاری از مسائل بینالمللی را رقم میزدند ولی امروزه اینگونه نیست و رخدادهای بیرونی قدرتهای بزرگ را به واکنش وا میدارند. این واقعیت تا حدی شرایط را برای کشورها سخت میکند که بتوانند با نگاه فعالانه نسبت به آینده رفتار کنند. با این حال وضعیت اقتصادی روسیه و اینکه پوتین چگونه خواهد توانست شکاف موجود با غرب را از لحاظ تکنولوژیک و تولید ثروت کاهش دهد یک مساله مهم است. پوتین اعلام کرده که قصد دارد روسیه را به پنجمین اقتصاد برتر دنیا تبدیل کند و طبیعتا این اقدام را از مسیر سیاست خارجی انجام خواهد داد. لذا قضاوت درباره میزان موفقیت سیاست خارجی روسیه در دوره پوتین تا حد زیادی به تحقق این اهداف بستگی دارد. اوضاع بینالمللی هم در نقش و جایگاه روسیه تاثیر مستقیم دارد. اگر روسها در موضوع تحولات سوریه موفق عملکنند و به اهدافشان برسند، شاید در عرصه بینالمللی بتوانند به جایگاه مورد نظر خود برسند و اگر موفق نشوند شرایط برای آنها سخت خواهدشد. این مساله در مورد ایران هم صدق میکند. لذا جایگاه روسیه در روابط بینالملل در آینده تا حد زیادی به بحرانهای موجود و نحوه حل و فصل آنها بستگی دارد.
منابع:
۱)الههُ کولاییُ سیاست وحکومت در فدراسیون روسیهُ تهرانُ نشر چاپ وانتشارات وزارت امور خارجهُ۱۳۷۶ُصص۴۲-۱۴.
۲) صلاح الدین هرسنی، روسیه و گذار به پوتینیسم
۳) روسیه ومطالعات سیاست خارجی