بررسی جایگاه سازمان ملل متحد در سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد(2)
3) مداخله واقع گرایی آمریکا در بحران سوئز و نقش سازمان ملل در آن
بحران سوئز علت های پیچیده ای داشت. مصر و اسراییل، پس از آتش بسی که در سال 1948-1949 موجب پایان بخشیدن به درگیری های بین دو کشور شد، هنوز هم در واقع در یک وضعیت جنگی قرار داشتند. اقدامات انجام شده توسط سازمان ملل و کشورهای مختلف جهت دستیابی به یک معاهده نهایی صلح که مهم ترین آنها طرح صلح آلفا حمایت شده توسط ایالات متحده و انگلیس در سال 1954-1955 بود، نتوانست موجب امضای موافقت نامه صلح شود. در محیطی بسیار متشنج، درگیری هایی خونین در امتداد نوار مرزی مصر و اسراییل تقریبا منجر به از سرگیری یک جنگ تمام عیار در ماه اوت 1955 و آوریل1956 شد.[1] پس از اینکه در اواخر 1955 مصر از جماهیر شوروی اسلحه خریداری کرد، فشارها در اسراییل جهت آغاز یک حمله پیشگیرانه که باعث تضعیف نخست وزیر این کشور، جمال عبدل ناصر، و از بین بردن توان نظامی مصر پیش از آنکه فرصت جذب تجهیزات جنگی شوروی را داشته باشد، فزونی یافت. در همین اثناء، انگلیس و فرانسه از چالش هایی که ناصر برای منافع استعمارطلبانه در حوزه مدیترانه ایجاد کرده بود، به ستوه آمدند. انگلیس تلاش های ناصر جهت بیرون راندن نیروهای نظامی انگلیس از مصر که در معاهده ای در سال 1954 صورت گرفت، را به عنوان ضربه ای علیه حیثیت و توان نظامی اش تلقی می کرد. تلاش های ناصر جهت گسترش نفوذش به اردن، سوریه، و عراق انگلیس ها را متقاعد ساخت که ناصر قصد دارد سرتاسر منطقه را از نفوذ انگلیس رها سازد. مقامات فرانسوی از شواهد موجود مبنی بر حمایت ناصر از مبارزه شورشیان الجزیره برای کسب استقلال از فرانسه ناراحت بودند. در اوائل 1956، مقامات آمریکایی و انگلیسی بر سر اجرای یک سیاست فوق سری با نام رمز اومگا، جهت منزوی و محدود کردن ناصر از طریق اقدامات متنوع سیاسی و اقتصادی غیرآشکار به توافق رسیدند.[2]
بحران سوئز در ژوئیه 1956 به اوج رسید. در این زمان، ناصر که از کمک های اقتصادی ایالات متحده و انگلیس محروم شده بود، این اقدامات را با ملی کردن شرکت کانال سوئز تلافی کرد. ناصر این شرکت انگلیسی وفرانسوی را جهت نشان دادن استقلال خود از قدرت های استعماری اروپایی، انتقام گرفتن به خاطر محروم شدن از کمک های اقتصادی انگلیس-آمریکا، و استفاده از سودی که این شرکت در آن کشور به دست می آورد، ضبط کرد. این عمل آغازگر یک بحران بین المللی چهار ماه بود، که طی آن انگلیس و فرانسه به تدریج نیروی نظامی خود در منطقه را افزایش داده و به ناصر هشدار دادند که چنانچه از اقدامات خود دست نکشد، به استفاده از قدرت نظامی جهت به دست آوردن مجدد مالکیت شرکت کانال سوئز متوسل خواهند شد. مقامات انگلیسی و فرانسوی در نهان امید داشتند که افزایش فشار در نهایت منجر به سرنگونی ناصر از قدرت، با یا بدون استفاده از عملیات نظامی از جانب ایشان، خواهد شد.[3]
رییس جمهور دوایت دی. آیزنهاور با بحران سوئز بر اساس سه فرض اصلی و مرتبط با هم برخورد کرد. اول آنکه، آیزنهاور، با وجود درک اشتیاق انگلیس و فرانسه برای به دست آوردن دوباره مالکیت شرکت کانال سوئز، با حق مصر جهت ضبط این شرکت مخالفت نکرد، البته در صورتی که مصر خسارت کافی را طبق قوانین بین المللی برای تصرف این شرکت می پرداخت. بنابراین آیزنهاور درصدد شد از یک رویارویی نظامی جلوگیری به عمل آورد و مناقشه کانال سوئز را از راه دیپلماسی، پیش از آنکه اتحاد جماهیر شوروی بتواند از این وضعیت برای مقاصد سیاسی خود بهره برداری کند، حل و فصل نماید. او به وزیر امور خارجه، جان فاستر دالاس، دستور داد بحران را بنا بر شرایط قابل قبول از جانب انگلیس و فرانسه از طریق بیانیه های عمومی، مذاکرات سیاسی، دو کنفرانس بین المللی در لندن، تاسیس انجمن استفاده کنندگان از کانال سوئزو رایزنی و مشورت در سازمان ملل حل و فصل نماید. ولیکن، در اواخر اکتبر، بی نتیجه بودن این اقدامات آشکار شد، و تهیه و تدارکات انگلیس و فرانسه برای جنگ ادامه یافت.دوم، آیزنهاور قصد داشت از منزوی شدن ملی گراهای عرب اجتناب ورزد و به همین علت در راه حل های دیپلماتیک خود جهت پایان بخشیدن به بحران سوئز دولتمردان عرب را نیز در نظر گرفت. امتناع وی از حمایت از انگلیس-فرانسه بر ضد مصر تا حدودی به دلیل درک این مسئله بود که ضبط شرکت کانال سوئز توسط ناصر به شدت از طرف مردم مصر و دیگر ملت های عرب پشتیبانی می شد.[4] در حقیقت، افزایش شدید محبوبیت ناصر در کشورهای عرب موجب شد تلاش های آیزنهاور جهت پایان بخشیدن به بحران سوئز از راه همکاری با سران عرب ناکام بماند. سران عربستان سعودی و عراق از قبول پیشنهادات ایالات متحده مبنی بر انتقاد از اقدامات ناصر یا به چالش کشاندن حیثیت و آبروی او امتناع ورزیدند.سوم، آیزنهاور تلاش کرد اسراییل را از مناقشه کانال سوئز جدا نگه دارد زیرا واهمه داشت ترکیب دو مناقشه بسیار بی ثبات کننده بین اسراییل،مصر و انگلیس،فرانسه،مصر باعث انفجار خاورمیانه خواهد شد. از این رو، دالاس به اسراییل اجازه حق اظهار نظر در کنفرانس های دیپلماتیک که جهت حل و فصل بحران برگزار شدند را نداد و از طرح شدن شکایت های اسراییل در مورد سیاست های مصر در مذاکرات سازمان ملل جلوگیری کرد. در ماه های اوت و سپتامبر، آیزنهاور، با تشخیص اینکه تمایلات جنگ طلبانه اسراییل بر ضد مصر افزایش یافته است، ارسال تدارکات نظامی محدود توسط ایالات متحده، فرانسه، و کانادا را به این کشور ترتیب داد، با امید اینکه حس ناامنی اسراییل کاهش یابد و در نتیجه از بروز جنگ بین مصر و اسراییل جلوگیری شود.[5]
در مجموع بحران سوئز به منزله نقطه عطفی در تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده است. بحران سوئز، با پایان دادن به تصور همیشگی تسلط انگلیس وفرانسه بر خاورمیانه در میان کشورهای غرب، با تشدید مشکلات مربوط به ملی گرایی انقلابی که سمبل آن ناصر بود، با چوب در آتش ریختن مناقشه اعراب و اسراییل و با ایجاد این خطر که جماهیر شوروی از این امر به عنوان بهانه ای جهت نفوذ به منطقه استفاده کند، باعث شد ایالات متحده نقشی اساسی، مهم، و دیرپا در خاورمیانه به دست آورد.
5) آمریکا وسناریوی ساخت دیوار برلین در زمان جنگ سرد
دیوار برلین که احداث آن نشانه آغاز و فرو ریختن آن نشانه پایان جنگ سرد و رویارویی ابرقدرت هاست برای مدت ۲۸ سال در وسط شهر برلین برپا بود و این شهر را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد.سال ۱۹۴۵ بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، متفقین شامل آمریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی که در این جنگ به پیروزی رسیده بودند کشور آلمان را به چهار بخش که هر کدام تحت کنترل یکی از آنها بود تقسیم کردند. سه بخش تحت کنترل آمریکا، انگلیس و فرانسه بعداً یکی شدند و جمهوری فدرال آلمان که به عنوان آلمان غربی معروف بود را تشکیل دادند.در بخش تحت کنترل شوروی در ۷ اکتبر ۱۹۴۹یک دولت کمونیستی تشکیل شد که به جمهوری دموکراتیک آلمان یا آلمان شرقی معروف شد. با حاکم شدن مناسبات کمونیستی در آلمان شرقی شرایط اقتصادی و سیاسی آن به وخامت گرایید و نارضایتی گسترده مردم را در پی داشت. در پی این تحولات، نیکیتا خروشچف، نخست وزیر وقت شوروی، به منظور جلوگیری از سیل مهاجران آلمان شرقی به آلمان غربی دستور ساخت دیوار برلین را صادر کرد. دولت آلمان شرقی تحت رهبری «اریش هونیکر» در ۱۳اوت ۱۹۶۱ساخت دیوار برلین را به عنوان «دیوار حافظ ضد فاشیست» آغاز کرد.[6]در اواخر دهه ۱۹۸۰ با آب شدن تدریجی یخ های روابط شرق و غرب و اجرای سیاست های گلاسنوست و پروسترویکای میخائیل گورباچف در شوروی زمینه فروپاشی دیوار برلین فراهم شد. در واقع پایان عمر آلمان شرقی زمانی آغاز شد که دولت کمونیستی مجارستان درهای خود را بر روی غرب گشود. از آنجا که مهاجرت بین کشورهای کمونیستی ممنوع نبود، در پی این رویداد ساکنان آلمان شرقی که مجاز به رفت وآمد به مجارستان بودند از طریق مجارستان و نیز چکسلواکی به آلمان غربی و سایر کشورهای اروپای غربی رفت و آمد می کردند.هجوم گسترده ساکنان آلمان شرقی به آلمان غربی، استعفای اریش هونیکر و تظاهرات گسترده روزهای دوشنبه مردم آلمان شرقی و حذف محدودیت مسافرت شهروندان آلمان شرقی توسط دولت جدید آن کشور در نهایت باعث شد تا در روز ۹ نوامبر ۱۹۸۹دیوار برلین خراب شود و تنها قطعات کوچکی از این نشانه جنگ سرد بین شرق و غرب به عنوان یادگار تاریخ باقی بماند.[7]
6) دوران تنش زدایی (دتانت) و روند تصاعد بحران در دور اول جنگ سرد.
تنش زدایی یا دتانت به دور های 1960 و1970 در دور اول جنگ سرد گفته می شود که همراه با حوادث قابل توجه آنهم با نقش غیر قابل انکار ایالات متحده آمریکا بوده است. در طول این دوره حوادثی چون واقعه خلیج خوکها،بحران موشکی و جنگ ويتنام جنگ ویتنام به وقوع پیوست.
الف) واقعه خلیج خوک ها و بحران موشکی کوبا،اوج دور اول جنگ سرد
كوبا،كشوري در درياي كارائيب در اقيانوس اطلس ،در نزديكي سواحل آمريكا واقع شده است. نیروهای سیا در اوج دوران جنگ سرد،از کشیده شدن پای کمونیسم به امریکای لاتین به عنوان حیاط خلوت امریکا،نگران بودند و در پی آن بودند تا با توسل به هر اقدامی این انقلاب تازه تاسیس را نابود کنند. سازمان جاسوسی امریکا با چنین پیش فرضی، اقدام به جمع آوری اطلاعات از کوبا کرد.در این هنگام کو با متحدي قابل اعتماد براي شوروي به شمار می رفت. ژنرال باتيستا ،حاكم نظامي كوبا ،طي سالهاي طولاني حكومت اختناق و ديكتاتوري بر ملت خود ، در سال 1959 م ، توسط «فيدل كاسترو» از اريكه ي قدرت به زير كشيده شد و به جمهوري دومينيكن پناهنده شد .[8] دولت كوبا ،از اين تاريخ به بعد ، در زمره ي مخالفان ايالات متحده و از متحدان اتحاد شوروي در آمد. اصلاحات ارضي ،ضبط سرمايه ها و داراييهاي آمريكا در كوبا ، قطع روابط تجاري و حمايت از نهضتهاي چپگرا در آمريكاي لاتين ، مجموعه عواملي كه دست به دست هم داده ، دو كشور كوبا و آمريكا را در مقابل هم قرار داد . تيرگي روابط دو كشور با قطع خريد نيشكر از كوبا و تحريم اقتصادي اين كشور از جانب آمريكا ، افزايش يافت .در اين ميان ،حمايت آمريكا از ضد انقلابيون فراري كوبا كه در خاك آمريكا آموزش مي ديدند ،به حمله ي خليج خوكها منتهي شد.ضد انقلابيون با برنامه ريزي سازمان اطلاعات و امنيت آمريكا (سيا ) و با پشتيباني نيروي هوايي اين كشور، در خليج خوكها (واقع در جنوب كوبا ) پياده شدند و تهاجمي وسيع را آغاز كردند.ارتش كوبا با قاطعيت تمام ،مخالفان را شكست داد و آمريكاييها از اين توطئه ، طرفي نبستند. قطع روابط سياسي آمريكا و كوبا ، فيدل كاسترو را بطور كامل به سوي شوروي سوق داد . بعلاوه اينكه ، اتحاد شوروي ، دست دوستي و اتحاد به كوبا داده و ضمن خريد نيشكر آن كشور ، به تقويت و تجهيز ارتش آن كشور پرداخت . بدين ترتيب ، شوروي ، به عنوان ابرقدرت رقيب آمريكا ،در نزديكي سواحل در پی شکست آمریکا در واقعه خلیج خوکها، آن كشور ، متحدي پيدا كرد كه از اين طريق مي توانست تهديد جدي براي آمريكا به وجود آورد.به هر ترتیب واقعه خلیج خوک ها را می توان ،یک عملیات نظامی ناموفق نامید که توسط آژانس اطلاعات مرکز آمریکا،برای ساقط کردن حکومت کمونیستی فیدل کاسترو درکوبا طراحی شده بود.[9]
به دنبال واقعه خلیج خوک ها در کوبا،بحران موشکی از مهمترین وقایع این کشور در سال 1962 بوده است.ارتش كوبا پس از ورود هيأتهاي نظامي شوروي ، به صورت يك ارتش مدرن در آمد و بازسازي و تجهيز آن ،با قصدي فراتر از امنيت كوبا انجام گرفت. پس از حمله ي خليج خوكها ، هم كوبا و هم شوروي ، احساس كردند كه بايد ديوار دفاعي محكمتري در برابر تهديدات روز افزون آمريكا ايجاد كرد . هر چند نيت كاسترو، حفظ استقلال و تأمين امنيت كشورش بود ، اما هدف خروشچف ، صدر هيأت رئيسه شوروي ،رويارويي با رقيب خود و كسب امتيازاتي در سطح بين المللي بود. در اين راستا ، دربهار سال 1962 م ، شوروي تعدادي از سلاحهاي ضد هوايي و موشكهاي زمين به هوا كه مي توانست هواپيماهاي u2 جاسوسي آمريكا را هدف قرار دهد ، در كوبا مستقر كرد. سپس،تعدادي ازموشكهاي بالستيك با برد متوسط و بمب افكنهايي كه مي توانست بمبهاي هسته اي را حمل كند، در مغرب كوبا استقرار يافتند . شوروي پس از تدارك سكوهاي پرتاب موشك ، در صدد برآمد تا از طريق دريا ، موشكها و بمب افكنهاي «اليوشين » را در اختفاي كامل به كوبا منتقل كند و براي تحقق اين مقصود ، دوازده فروند كشتي جنگي شوروي حامل تسليحات نظامي در پهنه ي اقيانوس آرام ، به سوي كوبا حركت در آمدند .اتحاد شوروي ، بدين سان ، قادر بود در كمترين فاصله ي مكاني و زماني ، قلب آمريكا را در مورد اصابت موشكهاي اتمي خود قرار دهد و شايد پيروزي يك طرفه در جنگ هسته اي را از آن خود كند.[10]
هواپيماهاي جاسوسي (یو2) آمريكا در ماه اكتبر از استقرار سكوهاي پرتاب موشك ميان برد اتمي در خاك كوبا ، اطلاعاتي را در اختيار مقامات بلند پايه كاخ سفيد قرار دادند. سپس، اطلاعات مربوط به حمل سلاحها وبمب افكنهاي قادر به حمل بمبهاي هسته اي،كندي، رئيس جمهور آمريكا ،را با بحران جدي رو به رو ساخت .عكسهاي هوايي گرفته شده ، نشان مي داد كه شورويها حداقل ده پايگاه موشكي در نود مايلي سواحل آمريكا مستقر كرده اند و اين امر ، تدارك وسيع شوروي در خاك كوبا را حكايت مي كرد. عكس العمل آمريكا در برابر اين بحران، بسيار تند بود و راه حلهاي مختلف زير در «گروه بحران » مورد بررسي قرار گرفت .[11]
1)هيچ واكنشي به عمل نيايد،2)تنظيم شكايت براي سازمان ملل متحد،3) اقدام به محاصره ي دريايي كوبا،4) انهدام سكوهاي پرتاب موشك با توسل به بمباران موضعي دقيق، 5) هجوم نظامي به كوبا با استفاده از نيروي زميني .[12]
تهديد كندي جدي بود و شوروي چاره اي جز تسليم يا جنگ نداشت ، كندي در سخنراني تلويزيوني خود اظهار داشت : ما ميل نداريم يك جنگ هسته اي كه ثمر پيروزي آن خاكسترهايي خواهد بود كه دهانمان را پر خواهد كرد، در دنيا به وجود بياوريم ، ولي از رو به رو شدن با هر نوع خطري كه ما را تهديد كند، نيز هراسي به خواه راه نخواهيم داد.سرانجام، تصميم به محاصره ي دريايي (قرنطينه) گرفته شد. كوبا به وسيله ي حلقه ي فشرده اي ازناوهاي هواپيما بر ، رزم ناوها و ناوشكنهاي آمريكا به محاصره در آمد .خروشچف، پس از يك هفته از آغاز بحران ، دستور بازگشت كشتيهاي حامل موشكها را به شوروي در 28 اكتبر صادر كرد؛ البته با اين شرط كه آمريكا نيز موشكهاي ميان برد ( طرح نورستاد ) را از ايتاليا ،تركيه و انگلستان برچيند و هرگز در صدد ساقط كردن كاسترو بر نيايد.[13]
ب) جنگ ويتنام،استثنايي بر تنش زدايي
منطقه ي هند و چين تا قبل از جنگ جهاني دوم ،جزو مناطق مستعمراتي فرانسه بود .ژاپن در جنگ جهاني دوم، با شكست دادن نيروهاي استعمارگر اروپايي بر اين منطقه سلطه پيدا كرد پايان جنگ و شكست ژاپن ،سرنوشت اين منطقه را دوباره با منافع اروپاييان و اين بار با منافع وسيعي به نام منافع بلوك غرب پيوند زد .تعادل نيروهاي فاتح در اين منطقه بگونه اي بود كه همانند سرزمين كره،منافع بلوكها را با خود همراه داشت .ويتنام در اين ميان از حساسيت بسيار زيادي برخوردار بود.ويتنام به هنگام خروج ژاپنيها ، حت اداره ي جبهه ائتلافي نيروهاي مبارز به رهبري هوشي مين قرار داشت، اما از نظر حضور قدرتهاي خارجي، چينيها در شمال مدار 16 درجه و انگليسها در جنوب اين مدار مستقر بودند كه در سال 1946 به تخليه اين مناطق مبادرت كردند . هوشي مين كه از فعالان كمونيست بود، جمهوري مستقل ويتنام را اعلام كرد و قصد داشت بر همه ويتنام حكومت كند.اين تصميم با منافع استعمار فرانسه كه در حال بازگشت به منطقه بود، ناسازگار به نظر مي رسيد. فرانسويها،حكومت ديگري را در جنوب ويتنام به وجود آوردند.مبارزان كمونيست در جنوب كه حزب يت مين را تأسيس كرده بودند، به فرماندهي جياپ، به مبارزه با فرانسويها و حاكميت ويتنام جنوبي پرداختند.اينان حمايت آشكار و پنهان ويتنام شمالي را با خود داشتند و اين امر ، بطور طبيعي ،به جنگ و جدال دو كشور منتهي مي شد.[14]
پيروزي چين كمونيست در سال 1949 م ،اطمينان قلبي قابل ملاحظه اي را براي ويتنام شمالي و ويت مين كه ويتنام جنوبي آنها راويت كنگ مي خواند به ارمغان آورد .نبرد ميان فرانسويها و ويت كنگها تا سال 1954 داراي مراحل پرفراز و نشيب بود .در اين سال كه قلعه و دژ مستحكم فرانسه به نام دين بين فو سقوط كرد، فرانسه ،ناتواني خود را در منطقه هند و چين اعلام نمود و از اين پس، پاي آمريكاييها به نبرد ويتنام كشيده شد. از آنجا كه آمريكا ويتنام را همانند كره ،مرز تحديد يا توسعه كمونيسم مي دانست، قبل از سال 1954 م ، با تقبل ميزاني از هزينه هاي جنگ فرانسه عليه ويت كنگها ، بطور غير مستقيم در ويتنام مداخله مي كرد .اما با شكست فرانسه در دين بين فو، آمريكا بطور قطعي تصميم گرفت كه در سرزمين ويتنام جاي فرانسه را پر كند. اين امر شايد بيش از همه، دو دليل عمده داشت، يكي اينكه ويتنام جنوبي داراي پايگاههاي سوق الجيشي هوايي و دريايي بود و آمريكا از اين طريق مي توانست در اقيانوس آرام و خاور دور به حفظ منافع خود و توسعه ي نفوذ بپردازد. ديگر اينكه اگر ويتنام جنوبي سقوط مي كرد،لائوس و كامبوج و پس از آنها تايلند ،برمه و مالزي نيز در معرض سقوط قرار مي گرفت؛ يعني تئوري «دومينو» محقق مي شد.آمريكاييها با روي كار آوردن نگودين ديم ، به عنوان رئيس جمهور كه از عناصر ضد كمونيست و كاتوليك متعصب بود ،پرداخت 75 درصد از هزينه هاي دولت او را كه شامل مخارج و تجهيزات ارتش اين كشور نيز مي شد ،برعهده گرفتند . حال ديگر حفظ رژيم ويتنام جنوبي از وظايف اصلي آمريكا محسوب مي شد.[15]
.
نبرد چريكهاي كمونيست ويت كنگ ( تحت حمايت ويتنام شمالي ، چين و حتي شوروي ) با ارتش ويتنام جنوبي ، بتدريج اعزام مستشاران نظامي و ارسال تجهيزات را به دنبال داشت.روند رو به افزايش اعزام نيروي نظامي آمريكا، با حمله اژدرافكنهاي ويتنام شمالي به يكي از كشتيهاي آمريكايي در خليج تونگ كينگ در سال 1964 م ، تشديد شد. جنگ گسترده ي آمريكا از اين سال به مدت تقريبا ده سال ادامه يافت و مجموعه تكنيكها و روشهاي به كار گرفته شده عليه ويتنام شمالي و چريكهاي ويت كنگ ،چهره ي زشت آمريكا را براي مردم آسيا و جهانيان برملا و آشكار ساخت.سيل كمكهاي چين و وجود جنگند ههاي شوروي در ميادين نبرد،امكان برخورد قدرتهاي بزرگ را تداعي مي كرد..آمريكا در اين جنگ،از بمبهاي ناپالم ( آتش زا ) و سموم شيميايي استفاده كرد ؛ بمباران يكسره ي ويتنام شمالي ، چنان دامنه ي وسيع يافته بود كه بيش از بمبهايي كه هر ماه در خلال جنگ جهاني دوم در اروپا به كار مي رفت، در ويتنام شمالي ريخته مي شد . اين بمبارانها از مدارس تا بيمارستانها ،از تأسيسات راه آهن تا مناطق مسكوني پرجمعيت ، از صنايع و كارگاهها تا راهها و پلها را در برمي گرفت .روستاها ،شهرها ،پايگاهها و ميادين نبرد، همانند كره ،چندين بار دست به دست گشت. تلفات و خسارات به علت به كارگيري پيشرفته ترين تكنولوژي عصر ، بيش از حد تصور بود ؛ اما جنگ چريكي و حمايت مردمي، نيروهاي آمريكايي را مستأصل كرد.[16]
تلفات زياد آمريكاييها ، هزينه هاي سرسام آور جنگ و شكست نيروي نظامي در از بين بردن چريكها ، مردم آمريكا را به مخالفت با سياست جنگي در ويتنام وادار كرد . رؤساي جمهور آمريكا در طي اين مدت ، قول پيروزي يا اتمام جنگ را مي دادند،اما به آساني نمي توانستند از دام ويتنام خارج شوند؛ دامي كه در حكم يك كابوس براي سياستمداران ،نظاميان و كارشناسان بود.آمريكا به عنوان يك ابرقدرت به همراه متحدان خود در سيتو ، در يك طرف جنگ ويتنام قرار داشت و طرف ديگر،چريكهاي ويتنام جنوبي و سربازان ويتنام شمالي بودند كه با حمايت چين و شوروي مي جنگيدند. مجموعه هواپيماها، تانكها، سلاحها ،تجهيزات، روشها و تكنيكهاي متفاوت آمريكايي ، سرانجام ره به جايي نبرد . نخستين سالهاي دهه 1970، بدرستي،حكايت از شكست حقيقي دولت آمريكا درجنگ ويتنام داشت.سرانجام ،موافقتنامه ي آتش بس و ختم جنگ ،در سال 1973 م بين نمايندگان آمريكا و ويتنام شمالي به امضا رسيد؛ جنگي كه برتري ايمان و اراده ي مردم را نسبت به تكنولوژي پيشرفته به اثبات رساند .[17]
ج) دکترین گوام و تصاعد رفتار مداخله گرایی آمریکادر دور اول جنگ سرد
دکترین گوام یک آیین سیاسی بود که نخستین بار در سال 1969، توسط ریچارد نیکسون رییس جمهور وقت آمریکا، در یکی از پایگاه های نظامی آمریکا در جزیره ی «گوام» واقع در اقیانوس آرام اعلام گردید، بیانگر تغییر نقش ضد شورشی آمریکا از جنگیدن به نفع یک رژیم دچار جنگ نظیر ویتنام به تأمین کننده تدارکات و آموزش گسترده و همه جانبه ی مشتریان محلی بود. در مرحله ی ویتنامی کردن جنگ ویتنام،کیسینجر وزیر وقت امور خارجه ی آمریکا، هدف برقراری «روابط ویژه» با کشورهای کلیدی جهان سوم را که از آن به بعد به صورت شرکای کوچک در عملیات سنگین مدیریت امپریالیستی در می آمدند، دنبال می کرد. در این شرایط بود که فکر «ابرقدرت منطقه ای» زاده شد، و ایران به موازات برزیل، اندونزی، رژیم اسراییل و پرتغال، به عنوان یکی از مهمترین نامزدهای این نقش انتخاب گردید.[18]
ایالات متحده آمریکا به دلایلی چون: افزایش روزافزون نفوذ شوروی در منطقه ی حیاتی، استراتژیک و نفت خیز خاورمیانه و مدیترانه. اوج گیری نهضت های آزادی بخش در آنگولا، موزامبیک، زیمبابوه، اریتره، فلسطین و عمان.تجدید قدرت آمریکا برای حفظ موقعیت آن در نظام جهانی در برابر اروپای غربی. سعی داشت تا حوزه قدرت جهانی خود را به منطقه ی مدیترانه و اقیانوس هند نفل مکان دهد. بنابراین ایجاد یک شبکه منسجم از متحدان آمریکا در خاورمیانه و جنوب آفریقا که از حمایت حضور نظامی کارآمد و پرتحرک آمریکا نیز برخوردار باشد، به صورت رکن اساسی این آیین سیاسی در آمد.نیکسون، سلاح قاطع خود را در بر خورد با حوادث بحران زایی که آمریکا را به مخاطره افکنده بود، سیاست خارجی منطقی قرار داد. به گفته ی کیسینجر، وی سیاست خارجی را عنصر کلیدی در رفع مشکلات می دانست.[19]
مهم ترین مبانی فکری و اصولی دکترین نیکسون بر موارد ذیل استوار بود:1) رعایت کلیه ی تعهدات کشورهای هم پیمان از سوی آمریکا: براین اساس، آمریکا به تمامی قراردادها و پیمان های نظامی و اقتصادی پیشین با دولت های متحد، پایبند بود.2)تأمین پوشش اتمی برای متحدان یا کشوری که موجودیتش به منافع حیاتی و امنیت آمریکا بستگی دارد.3) کمک نظامی بر پایه ی تعهدات قبلی برای رویارویی با هرگونه تجاوز، به شرط آنکه کشورهای مورد تجاوز، مسئولیت اصلی دفاع را بپذیرند.[20]
این اصل از مهمترین اصول دکترین نیکسون بودکه ساختار سیاست خارجی آینده ی آمریکا در مناطق مختلف جهان، به ویژه خلیج فارس ترسیم کرد. دکترین نیکسون به صراحت اعلام داشت که آمریکا به دولت هایی که با خطر روبرو هستند، کمک خواهد کرد و ابزار نظامی لازم را در اختیار آنان خواهد گذاشت. البته اگر ملل یاد شده، خواهان پذیرش مسئولیت تدارک اولیه ی نیروی انسانی لازم برای دفاع خودشان باشند.
دکترین نیکسون به شدت تحت تأثیر دستاوردهای خونین نبرد ویتنام بود و در ابتدا، طرحی برای مقابله با این لانه ی زنبور و باتلاق نابود کننده که هر روز تعداد بیشتری از جوانان آمریکایی را می بلعید، محسوب می شد. بنابراین، سیاست ویتنامی کردن جنگ مطرح شد؛ بدین صورت که سربازان ویتنامی خطوط اولیه ی جبهه را از آمریکایی ها تحویل گرفته و در برابر هم میهنان خود قرار داده تا بر روی آنان آتش بگشایند.مهم ترین درس باتلاق هندوچین به سیاستمداران آمریکا، این بود که دیگر نمی بایست موارد مشابهی از این ذست تکرار شود و اگر منافع ایالات متحده در گوشه ای از جهان به خطر می افتاد، بدون اعزام مستقیم نیروی انسانی و با همان سیاست ویتنامی کردن یا بومی سازی مشکل و با ارائه ی کمک های مادی و معنوی، برادران را به کشتار برادران وادار کنند.[21]
تقویت نیروهای محلی دست نشانده براساس دکترین نیکسون، منافع متعددی را برای آمریکا می توانست در پی داشته باشد. حضور گسترده ی نظامی این کشور در مناطق دیگر و اصرار بر درگیری های مستقیم، علاوه بر کاهش انگیزه ی حاکمان محلی به مقاومت و اتکا به خود، باعث خشم و انزجار توده های مردمی علیه آنان نیز می شد که مهم ترین پیامدهای آن، دامن زدن به بحران، مداخله ی نیروهای وابسته به بلوک شرق و تزلزل در پایه های حکومت های وابسته بود. اما حضور غیر مستقیم، از این مسائل جلوگیری می کرد. کاهش مخارج و هزینه های گزاف لشکر کشی خارجی از دیگر پیامد های مثبت دکترین نیکسون بود.از مهمترین نتایج این نظریه، کاهش اعتراضات مردمی در داخل و خارج از ایالات متحده بود که دیگر پس از بحران های طولانی هندوچین، درگیری های جدیدی را نمی پذیرفتند.[22]
دكترین نیکسون بازتاب خود را بر منطقه خلیج فارس با سیاست دو ستون یا سیاست دوقلو نشان داد. براساس این سیاست، دولتهای ایران و عربستان سعودی بهعنوان دو ستون اصلی برنامه های ایالات متحده، وظیفه حراست و پركردن خلأ قدرت را در منطقه خلیج فارس عهده دار شدند.امریكا با اعطای كمك های اقتصادی و نظامی به این دو كشور، آنان را به عنوان ابزار و وسیله تامین امنیت در كل منطقه تقویت میكرد، بدون آنكه خود احتیاجی به حضور مستقیم داشته باشد.[23]
نیكسون از آن پس سیاست چهارگانه زیر را برای منطقه خلیج فارس تعیین كرد:
1) همكاری نزدیك با ایران و عربستان به عنوان پایههای ثبات منطقه؛2) حضور نظامی نیروی دریایی امریكا به مقدار اندك در حد سه كشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه؛ 3) افزایش فعالیتهای دیپلماتیك در منطقه و توسعه كمكهای تكنولوژی به آن كشورها؛4)كاستن از توجه كشورهای كوچك منطقه به انگلستان در جهت تامین نیازهای امنیتی آنان.همچنین براساس سیاست دو ستون، جوزف سیسكو، وزیر امورخارجه امریكا، در سپتامبر ۱۹۷۲.م گفت: اصول عمده سیاست خارجی ما در این منطقه به قرار زیر است: 1) مداخله نكردن در امور داخلی دیگر ملتها؛ 2) تشویق همكاریهای منطقهای برای صلح و پیشرفت؛ 3) تشویق كشورهای دوست برای اینكه وظیفه امنیتی را خود بپذیرند؛ 4) مبارزه با توسعه طلبی مسكو؛ 5) تشویق تبادل كالا یا خدمات و تكنولوژی.[24]
از بین دو ستون عمده، انتخاب اول، ایران بود، و به عربستان در درجه دوم، بیشتر از دیدگاه تامین كننده مالی برنامه های امنیتی، توجه می شد. عربستان به علت كمی جمعیت و عقب ماندگی صنعتی و فقدان سازمانهای اداری و سیاسی مستحكم، با وجود ثروت ناشی از نفت نمی توانست ژاندارم باشد. با این همه حضور عربستان در سیاست نیكسون علاوه بر اینكه اعراب را نسبت به همكاری با این طرح راضی و خوشبین می ساخت، متضمن این فرضیه بود كه منافع ایران و منافع دولتهای عرب كرانه جنوبی خلیج فارس با یكدیگر مطابقت و سازگاری دارد. اما ایران به عنوان ستون اول و عمده دكترین نیكسون، وظیفه ژاندارمی و پلیسی منطقه را عهده دار شد. در این راستا شاه در مصاحبه با یك نشریه انگلیسی در بیستودوم شهریور ۱۳۴۸/ سیزدهم سپتامبر ۱۹۶۹.م گفت: «هیچ قدرت و نفوذ خارجی دیگری حق ورود به خلیج [فارس] را ندارد و ایران آزادی كشتیرانی را تضمین میكند.» در مجموع باید گفت که دکترین نیکسون در کشور هایی به مورد اجرا در آمد که از شایستگی و توانمندی های لازم برای حفظ منافع آمریکا و جهان غرب برخوردار بودند.[25]
د) ساير تحولات مهم دوره ي تنش زدايي
تحولات بسيار مهم دیگری ي در دوران تنش زدایی به وجود آمد. از تحولات چون: ظهورجهان سوم به عنوان يك قطب قدرت ، وحدت اروپا به عنوان قدرتي نوظهور ، قدرتهاي متوسط آسيايي ، جنگهاي اعراب و اسرائيل ، رقابت تسليحاتي و بحران در اقمار اتحاد شوروي را می توان از مهمترین تحولات دیگر این دوره نام برد که نقش آمریکا در آن آنهم با بهره گیری از راهکار های مشروعیت زایی چون متوسل شدن به شورای امنیت غیر قابل انکار است.
1- د) جهان سوم به عنوان يك قطب قدرت :
روند استعمار زدايي بعد از جنگ جهاني دوم رو به فزوني نهاد و سرزمينهاي مستعمراتي ، يكي پس از ديگري ، به استقلال دست يافتند.انديشه ها وآرمانهاي رهبران قدرتمند برخي از جوامع جهان سوم، مانند جمال عبدالناصر،جواهر لعل نهرو، تيتو و سوكارنو، منابع عظيم انساني و طبيعي اين كشورها ، تجربه تلخ استعمار و وجود حالت جنگ سرد در روابط بين المللي،كشورهاي تازه استقلال يافته ي جهان سوم را به سوي تشكل و تجمع سازمان يافته رهنمون ساخت . چنين عواملي موجب شكل گيري جنبش غير متعدها (عدم تعهد ) گرديد . تلاش چندين ساله كنفرانس آسيايي و آفريقايي،سرانجام ،در 1955 م در باندونگ به ثمر نشست و پايه نهضت عدم تعهد ريخته شد.شالوده ي اين جنبش جهان سومي ، بر تعادل درنظام بين الملل استوار بود . قصد اصلي بنيانگذاران را مي توان بطور خلاصه در هماهنگي و همكاري براي پيشرفت و توسعه ، ايفاي نقش موازنه ي مثبت در امور جهاني و كاهش تنش در روابط بين الملل ، كمك به صلح و امنيت بين المللي ، پيگيري سياست همزيستي مسالمت آميز و مبارزه با نژاد پرستي و استعمار بيان كرد . كنفرانسهاي سران در بلگراد ( 1961) ، قاهره ( 1964) ، لوزاكا ( 1970) ، الجزيره (1973) و كلمبو ( 1976) ، نتايج مثبت و مفيدي براي حل و فصل صلح آميز اختلافات و كمك به نهضتهاي آزادي بخش و محو استعمار و توازن در نظام بين الملل مربوط مي شود .[26]
2- د) وحدت اروپا يا شكاف در بلوك غرب :
اروپا در جنگ جهاني دوم ، تمام توان خود را از دست داد و تا حدودي از گردونه ي قدرت بين المللي خارج شد .رقابت ابرقدرتها و ترس آمريكا از توسعه كمونيسم ، نتيجه ي مطلوبي براي اروپا داشت. كمك اقتصادي و نظامي آمريكا در قالب طرح مارشال و سازمان پيمان آتلانتيك شمالي ، يك بار ديگر ، رونق اقتصادي و حيات فرهنگي را در اروپا زنده كرد . نخستين آثار وحدت و يكپارچگي اروپاي غربي را مي توان در سازمان همكاري اقتصادي اروپا كه متشكل از شانزده كشور در راستاي هماهنگ كردن فعاليتهاي جذب كمك طرح مارشال و بازسازي اروپا در سال 1948 م مشاهده كرد . تشكيل جامعه ذغال سنگ و فولاد اروپا در سال 1952 م با مشاركت بلژيك ، فرانسه ،جمهوري فدرال آلمان ، ايتاليا ، لوكزامبورگ و هلند ، يك حركت واقعي به سوي وحدت بود .دهه 1960 م شاهد پيشرفت در روند همگرايي و اتحاد در اروپا بود . بازار مشترك با جامعه اقتصادي اروپا كه در سال 1958 با امضاي قرار داد رم به وجود آمد، قصد داشت كالاها ، داشتن سياست مشترك در مورد كشاورزي ،جابه جايي سرمايه ها ، كار و ترابري ، تمامي فعاليتهاي دولتهاي اروپا را هماهنگ و يك كاسه كند . بازار مشترك به عنوان قطب اقتصادي در برابر آمريكا قرار داشت ، هر چند دست پرورده ي طرح مارشال بود .مبارزه جويي ژنرال دو گل، رئيس جمهور فرانسه ، در برابر آمريكا ، بيانگر آن بود كه درواقع ،در بلوك غرب ،شكاف ايجاد شده است . گليستها 13در نظر داشتند اعتبار اروپا را بار دیگر در عرصه بین المللی احیا کنند؛ در این راستا فرانسه در سال 1966 م از قسمت نظامی پیمان ناتو خارج شد و از عضویت انگلستان در بازار مشترک نیز جلوگیری به عمل آورد. چنین مبارزه طلبیهای اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی، نشان بارزی از اتحاد اروپا در قبال شرق و غرب داشت.ظهور قدرتهاي ميانه در آسيا: طي دهه هاي 1960 م و 1970 م دو كشور چين و ژاپن در شرق دور، يكي به صورت قدرت نظامي –سياسي و ديگري به صورت يك قدرت اقتصادي ، حضوري مسليم و غير قابل انكار در صحنه هاي سياست جهاني پيدا كردند . كشور چين از سال 1949 م داراي رژيم كمونيستي به رهبري « مائوتسه تونگ » گرديد . سيل كمكهاي اقتصادي ، فني و نظامي شوروي ، چين را به صورت يك قدرت مهم در آورد ، هر چند در دوران استالين زدايي در شوروي روابط اين دو كشور سرد شده و به حداقل كاهش يافت . چين از آن پس ، با حمايت همه جانبه از كشورهاي جهان سوم ، اعلام كرد كه رهبري جهان سوم عليه امپرياليستها فقط از آن چين است . بمب اتمي چين و توسعه روابط ديپلماتيك ، آن كشور را در موقعيتي قرار داد كه شعار « تئوري سه جهان » را مطرح كرد ؛ يعني جهان سه قطبي كه يك قطب آن ، چين و متحدانش مي باشد . ژاپن نيز به يمن مساعدتهاي غرب – كه بيش از همه به خاطر اين بود كه به دامان كمونيسم نيفتد- به قطب اقتصادي و صنعتي تبديل شد . بازسازي ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم كه تحت چتر امنيتي كامل آمريكا صورت گرفت ، ژاپن را به صورت يك غول اقتصادي در سطح بين المللي ظاهر ساخت ، هر چند راه طولاني در پيش بود تا ژاپن با بلوك غرب به رهبري آمريكا به مصاف رود.[27]
دولت غاصب اسرائيل در سال 1949 م اعلام موجوديت كرد و نخستين جنگ اعراب واسرائيل در همين سال به وقوع پيوست كه با شكست اعراب قرين بود . مجموعه عوامل موجود در خاورميانه ،پاي شوروي و آمريكا را ، علاوه بر فرانسه و انگلستان ، به منطقه باز كرد . بدين سان ،اسرائيل مورد حمايت كامل آمريكا و متحدان غربي اش قرار گرفت و اتحاد شوروي نيز به عنوان حامي اعراب ، به تسليح ، تجهيز و بازسازي اين كشورها به ويژه مصر همت گماشت . دومين جنگ در سال 1956 م در جريان جنگ كانال سوئز صورت گرفت . قواي مشترك انگليس، فرانسه و اسرائيل ،در پي ملي كردن كانال سوئز توسط جمال عبدالناصر ، به مصر يورش بردند. ناهماهنگي در متحدان غربي ، يعني بين آمريكا و اروپاييها ، موجب شكست اين جنگ گرديد و اعتبار ناصر به ميزان زيادي افزايش يافت . جنگ سوم اعراب و اسرائيل در سال 1967 م با عمليات برق آساي اسرائيل به مصر ، سوريه ، اردن و عراق آغاز شد . هواپيماهاي كشورهاي عربي در نخستين ساعات روز پنجم ژوئن م تقريبا به طور كامل از بين رفتند و ارتش متجاوز اسرائيل ، صحراي سينا ، ارتفاعات جولان و غرب رود اردن را به تصرف واشغال خود در آورد . چهارمين نبرد بين نيروهاي اعراب از يك سو و اسرائيل از سوي ديگر ، در سال 1973 م با ابتكار و همكاري مصر و سوريه شروع شد . جنگ 1973 م ،به درستي ، اسطوره ي شكست ناپذيري اسرائيل را پايان داد . نيروهاي هوايي و زميني اسرائيل در نخستين ساعات و روزهاي عمليات ، طعم تلخ شكست را چشيدند . بحران خاورميانه ، رقابت آمريكا و شوروي را براي حفظ مناطق نفوذ و توسعه ي آنها دو چندان كرد.[28]
شكاف در بلوك شرق،از همان آغاز ، با مبارزه جويي ژنرال تيتو ، رهبر يوگسلاوي عليه استالين ، اين حقيقت را آشكار ساخت كه دولتها وملتها سرانجام ، عليه سلطه و ظلم ، قيام خواهند كرد . روماني نيز از جمله كشورهايي بود كه همواره سوداي استقلال از سياستهاي ديكته شده ي مسكو را در سر مي پروراند.بحران اقمار شوروي (سابق ) در دهه 1950 م و 1960 م در چندين كشور خود را نشان داد. نخست،شوروي برلن در سال 1953 م بود ؛ آنگاه عصيان لهستان و مجارستان در سال 1956 م به وقوع پيوست.شوروي ، بدين كمترين ترديدي ، با توسل به زور و نيروي نظامي گردنكشي عليه مسكو را سركوب كرد.آخرين بار ، حوادث بهار پراگ در سال 1968 م نشان داد كه شوروي حاضر نيست به آساني كمربند امنيتي كشور شوراها را بگسلد . در اين سال ، رهبران چكسلواكي ، بناي اعتراض به سياستهاي شوروي را داشتند كه با يورش تانكهاي پيمان ورشو ، صداي هر مخالفي خفه شد. با اين وجود ،دهه هاي بعد، بر همگان ثابت كرد كه ظلم و ستم را هيچ گاه بنيان محكمي نيست و سرانجام روزي ، تارهاي عنكبوتي آن پاره خواهد شد.[29]
ب)دوردوم جنگ سرد و اتخاذ رویکرد واقع گرایانه سیاست خارجی ایالات متحده
دور دوم جنگ سرد بین دو ابر قدرت،وقایعی چون عصر بازدارندگیو عصر همزیستی مسالمت آمیز را به همراه داشت.مسائلی چون ،قرار داد های حذف وعدم تکثیر سلاح های هسته ای، کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا (سی.اس.سی.ای) و پیمان هلسینکی،فروپاشی دیوار برلین و نهایتا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را باید از مهمترین نشانگان این دور از جنگ سرد دانست.
[1] - عباس،قاسمی،کانال سوئز ونفوذ غرب در مصر،فصلنامه تاریخ معاصر ایران،شماره 36.
[2] - همان.
[3] - پیتر ال،هان، بحران سوئز،بحرانی که موازنه قدرت در خاورمیانه را تغییر داد،سایت وزارت امور خارجه.
[4] - همان.
[5] - همان.
[6] - علی،صباغیان،آشنایی با دیوار برلین،همشهری آنلاین.
[7] - همان.
[8] - مارسل نيدرگانگ، بيست كشور آمريكايي لاتين ، ، ترجمه ي محمد قاضي ، ج 3 ، تهران،خوارزمي،1374، ص 847، 894،.
[9] - مبارزه نظامیان کوبایی در واقعه خلیج خوک ها،باشگاه اندیشه.
[10] - بحران موشکی کوبا، باشگاه اندیشه ویا رجوع شود به اندیشکده روابط بین الملل.و همچنین ملاحظه ای بر روابط بین المالل در دوران جنگ سرد.
[11] - همان
[12] - همان.
[13] - همان.
[14] - پيتر كالواكورسي ،ياست جهان بعد از جنگ بزرگ ، ،ترجمه ي هاشم رجب زاده،تهرانفنشر متین، ص 288-292.
[15] - همان،ص301
[16] - همان،ص302.
[17] - همان،ص303.
[18] - دکترین نیکسون ونقش ایران به عنوان ژندارم منطقه،اندیشکده مطالعات بین المللی.
[19] - همان
[20] - همان.
[21] - همان.
[22] - همان.
[23] - همان.
[24] - همان.
[25] - همان.
[26] - علي اكبر،عبدالرشيدي جنبش عدم تعهد از آغاز تا سال 1985، تهران،سروش،1371،ص123.
[27] - کالواکورسی سیاست جهان بعد از جنگ بزرگ، ، ص 93 – 112.
[28] - ج . بايربل جنگ طولاني اعراب و اسراييل ، ،ترجمه ي ابوطالب صارمي ، تهران،انتشارات امیر کبیر،ص285.
[29] - آندره فونتن ،ك بستر و دو رؤيا، ، ترجمه ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي ،، تهران،نشر نو،ص 119-144.