نظام بین الملل و حیات دموکراتیک
عصری نوین در روابط بینالملل آغاز شده است؛ چرا که ماهیت توزیع قدرت و به عبارتی الگوهای حاکم قدرت در صحنه جهانی به شکلی ماهوی دچار دگرگونی گشته است. سیستم بینالملل اروپایی محور که از زمان عصر شاهان در سده 1500 آغاز گردید، امروزه پایان یافته و عصر جدیدی آغاز شده است. سیستم بینالملل، امروزه به لحاظ انتقال مرکز قدرت به آنسوی آتلانتیک، چارچوبی کاملاً آمریکایی دارد و بر اساس موِلفههای نظم برآمده از ارزشهای آمریکایی عمل میکند. نظام بینالملل را باید متفاوت با دوران قبل از 1991 دانست؛ چرا که در سیستم، تحول و دگرگونی ایجاد گردیده است. باید به این نکته باریک توجه کرد که سیستم بینالملل دگرگون نشده است، بلکه در سیستم بینالملل تحول ایجاد شده است. این بدان معناست که ماهیت نظام بینالملل، همچنان به مانند هزاران سال گذشته است یعنی اینکه سیستم مبتنی بر هرجومرج و بهرهمند از قطب است. اما هرچند سیستم متحول نشده است اما در سیستم بینالملل تحول حادث شده است و آن هم باید بهعنوان ماهیت تک قطبی آن قلمداد شود.
با در نظر گرفتن این تحول درونی سیستم است که باید امروزه به مقوله سیاست خارجی کشورها با نگاهی متفاوت به ارزیابی نشست. سیاست خارجی کشورها جدا از جایگاه و منزلت جهانی آنها بهشدت پویاست. پویایی بهمعنای عملکرد مثبت نباید تلقی گردد بلکه به این معناست که سیاست خارجی هر کشوری بازتاب یک فرآیند کلی است. این فرآیند میتواند منجر به پیآمدهای مثبت گردد یعنی اینکه به نتایج طراحی شده دست یابد یا اینکه به پیآمدهای منفی منتهی شود و نیل به اهداف حادث شود. سیاست خارجی، به لحاظ اینکه بازتاب یک فرآیند است، بالتبع متاثر از ساختار نظام بینالملل و معادلات قدرت در داخل کشور خواهد بود.
پس سیاست خارجی در صورتی به اهداف تعیین شده میرسد که به الگوهای قدرت در سطح جهان توجه بکند. کشورهایی که از جایگاه برتر و متمایز در صحنه بینالملل برخوردار هستند، به لحاظ کیفیت و کمیت قدرتشان تاثیر گذار در تعیین اهداف و جهتگیری خارجی هر بازیگری در قلمرو گیتی میباشند. سیاست خارجی در صورتی به موفقیت دست مییابد که به الزامات، خواستها و محدودیتهای قدرت برتر میشه بینالملل توجه کند. این از آن روی اهمیت دارد که کشور برتر در صحنه گیتی از اعدامها و ابزارهایی برخوردار است که این فرصت و انفعال را به او اعطا میکند که عملکرد سیاست خارجی کشورهای دویت را تسهیل و دستیابی به اهداف سیاست خارجی کشورهای دشمن را پرهزینه و در شکلی وسیعتر غیر ممکن سازد. کشور برتر سیستم بینالملل شکل دهنده نظم جهانی و پاسدار این نظم است. نظم در واقع اعمال ارزشهای کشور برتر و تنظیم روابط دیگر کشورها بر اساس چارچوبهای تاثیر شده بوسیله این ارزشها قلمداد میگردد. سیاست خارجی میبایستی بدین روی بر اساس جایگاه کشورهای دشمن در سطح سیستم و ماهیت نظم بینالملل شکل بگیرد.
شرایط محیطی نقش تعیین کننده بازی میکنند. عدم توجه به شرایط محیطی در هنگام طراحی اهداف سیاست خارجی به دل شک و به ناگزیر پذیرش هزینههای جبرانناپذیر را در صحنه جهانی برای کشور بوجود میآورد در چنین صورتی، بازیگری که در قلمرو جهانی با شکست فزاینده روبهرو میگردد و ناکارآمدی را تجربه میکنند در داخل مواجه با کاهش توان مدیریت نمیشود و قدرت جانور داخلی را به جهت ورشکستگی بینالمللی از دست خواهد داد. عدم توجه به شرایط محیطی که همانا نادیده انگاشتن میزان قدرت و تاثیرگذاری بازیگران دشمن و از سویی دیگر بازیگران مطرح در صحنه کتبی است، منجر به افزایش هزینه تعامل بین بازیگری میشود. برای جلوگیری از ایجاد چنین هزینهایف هر کشوری در هنگام تعیین اهداف در پهنه سیاست خارجی به ضرورت باید به مداخلات ضرورت رد گسترده گیتی توجه کند و با در نظر گرفتن این واقعیات به شکل دادن به سیاست خارجی خود اقدام کنند.
نگاه صرفاً ایدئولوژیک به مقوله سیاست خارجی لزوماٌ منجر به نگرش تک بعدی و خود کردن از لاک معادلات بینالمللی و کیفیت نظم حاکم میشود. اگر چنین وضعیتی ایجاد شود انرژی جهانی در سادهترین شکل و در سطحی از دست دادن توان تاثیرگذاری بر روند تعاملات و بازیهای بینالمللی است. کشوری که به این وضعیت دچار شود در حراست از منافع ملی عاجر خواهد گردید و کشورهای همسایه هرچند هم که ضعیف و ناتوان باشند به جهت از دست رفتن هرگونه منزلت واعتبار جهانی در موقعیتی قرار خواهند گرفت که به منافع ملی ضربههای شدید وارد آورند برای حفظ منافع ملی این ضروری است که به ائتلافهای بینالمللی برای تقویت موضع جهانی پیوست و از سوییدیگر کشورهای دشمن و حضم را با تبلیغ سیاستهایی که توان پایدهسازی آنها جلوه ندارد تحریک و در اساس شناخت. کشوره باید با توجه به منزلت میزان توانایی بینالمللی به سیاست خارجی خود چهره بدانند و فدای جایگاه بینالمللی خود حرکت نکنند.
در کنار شرایط محیطی که مربوط به کیفیت نظام بینالملل است کشورها در طراحی سیاست خارجی باید به ظرفیتهای داخلی توجه معطوف کنند. این بدان معنا است که اهداف سیاست خارجی میبایستی از سنخیت ارزشی با فرهنگ پذیرفته شده مردم بهرهمند باشد و در عین حال به تشدید توسعه داخلی کمک کند و نه اینکه نتایج داخلی را به حفر رسیده بینالمللی بسرازیر کند. در ابتدا توانمندیهای داخلی چه در حیطه ارزشی و چه در قلمرو مادی باید به ارزیابی گرفته شوند بعد از آن اهداف سیاست خارجی مشخص گردند. این ضروری است چرا که تنها هنگامی امکان موفقیت در صحنه بینالملل مقصود است که توانایی برای بسیج منابع داخلی مهیا باشد. توجه به شرایط روانی از این منظر یکی از ستونهای ضروری دوگانه برای تحقق سیاست خارجی موفق است.
اگر شرایط محیطی توجه را متوجه واقعیات بینالمللی میسازد، شرایط ردانی نگاه را معطوف به محیط داخلی و ویژگیهای آن میسازد. سیاست خارجی از این روی یک فرایند ترسیم شد که در خلاء حیات نمییابد بلکه بهطور مستقیم متاثر از شرایط روانی است خواه تاثیر پذیری تصمیمگیرندگان مبسوط باشد و خواه این تاثیرپذیری به لحاظ تلاش برای ندیده انگاری، محدود و قلیل باشد. کشورهی جهان در جهت اینکه موفق به تحقق اهداف سیاست خارجی گردند میبایستی با توجه به شرایط محیطی از یک سو و در نظر گرفتن شرایط روانی از سوی دیگر اقدام کنند. مالکیت نظم بینالملل، به ضرورت در هنگام تعیین اهداف باید به توجه گرفته شود. با درنظر گرفتن اینکه نظام بینالملل آمریکایی محدود است و پس در هنگام ترسیم سیاست خارجی درک منافع آمریکا و سیاستهای منطقهای و جهانی این کشور اعتبار فراوان مییابد. در صورت عبور تعارض با آدمهای گزینههایی چند در برابر است.
باید این گزینه را در نظر گرفت که با کشورهای مهمتر از آمریکا ائتلاف کرد. گزینه در برابر دیگر تقویت جایگاه داخلی و افزایش مشروعیت و اقتدار ساختار قدرت در داخل است. گزینه دیگر حرکت در جهت تضعیف جایگاه جهانی و منطقهای آمریکا میباشد. در صورتیکه هیچ یک از این گزینهها در برابر نباشد یا باید به مقابله با آمریکا پرداخت و یا اینکه بهسوی گفتمان همکاری و تعامل گام برداشت. هرکدام از گزینههای مطرح شده از کاستیها و برتریهایی برخوردار است ولیکن آنچهیکی از آنها را بر دیگری تمایز می دهد. توانمندی در پیادهسازی آن است. بدین روی است که شرورت یک درک چند بعدی و همدیگر از شرایط بینالمللی و فهم عینی اتز فضای حاکم ب روابط کشورها ضرورت مییابد. در کنار در نظر گرفتن مناسبات بینالمللی این ضرورت نیز وجود دارد که برای پیریزی یک سیاستخارحی موفق و به عبارتی عقلانی حمایت داخلی برای حیات دادن به اهداف عبور داشته باشد. این حمایت تنها هنگامی پا میگیرد که تعریف همدیگر مبتنی بر ماهیت روابط اجتماعی داخلی جلوه داشته باشد.
وجود چنین انسجام تعریفی به معنای بالا بودن ظرفیت بسیج منابع با کمترین هزینهها است. بازیگرانی که از انسجام داخلی در رابطه با اهداف سیاست خارجی برخوردار هستند از قدرت مانور جا دارد معاد لات بینالمللی و اتکا به نفس رهبران در فرآیند تصمیمگیری بهرهمند باشد. کشورهایی که با نافزترین قدرت در سیستم بینالملل یعنی آمریکا در تعارض هستند تنها هنگامی میتوانند در برابر فشارهای آمریکا مقاومت کنند که تودهها و نخبهگان حاکم به درکی همسو از منافع ملی دستیابند. در صورتی که تطابق ارزشی بین تودهها و تصمیمیگیرندگان در صحنه داخلی وجود نداشته باشد پر واضح است که ساختار قدرت در جهت بقاء خود فزونترین امتیازها را به نافزترین بازیگر سیستم اعطا کند. سیاست خارجی بهعنوان فرایندی که تحت تاثیر همزمان شرایط روانی، شرایط محیطی است طبیعتاً نیازمند فهم صحیح مناسبات بینالمللی و اهمیت جایگاه بازیگران و قابلیت
در حیات دادن به یک پذیرش فراگیر از جهتگیری و قبول ماهیت کلی تاهداف سیاست خارجی است. هر چه انسجام ملی وسیعتر باشد تاثیرپذیری از شرایط بینالملل کمتر میگردد و هرچه پایگاه داخلی ساختار قدرت ضعیفتر باشد، عقبنشینی در برابر خواستهای قدرت برتر میشود بینالملل در صورتی که شرایط تعارض جلوه داشته باشد فنر و نشر میگردد. تا زمانی که ماهیت نظام بینالملل فاقد مکانیزمهای اعمال قوانین و مراکز تنظیم قوانین لازم اجرا میباشد، کشورهایی که بالاترین میزان قدرت نرمافزاری و سختافزاری را در اختیار دارند از تاثیر فزونتری در تعاملات بینالمللی برخوردار هستند. امروزه آمریکا با توجه به موِلفههای قدرت این کشور و واکنش دیگر قدرتهای بزرگ از قبیل روسیه، چین و فرانسه به نقش جهانی این کشور شرایطی را شکل داده است که برای توفیق در صحنه جهانی، کشور باید در مدافعات بینالمللی خود به واقعیت قدرت تنها ابر قدرت توجه کنند. در عینحال کشور برای تقلیل تاثیرپذیری از آمریکا به ضرورت میبایستی فضای دموکراتیک را در داخل کشور خود فراگیری زند تا از قدرت مانور در برابر توسعهطلبی آمریکا برخوردار باشند.
تنها کشورهایی که دارای جامعه دموکراتیک هستند و رابطه شهروندان و حکومت دو جانبه است از این امکان برخوردار هستند که با کمترین هزینه میزان را در رابطه با منافع ملی تامین کنند. پس آنچه در صحنه سیاست خارجی در تحلیل نهایی مهم است جایگاه و قدرت جهانی آمریکا نمیباشد بلکه کیفیت حیات داخلی بازیگر است. سیاست خارجی موفق شکل میگیرد به شرطی که فضای دموکراتیک حیات دهنده کیفیت روابط رهبران و شهروندان باشد جدا از اینکه دشمنی و یا دوستی با کشور نظم دهنده وجود دارد. حکومتهایی که از حمایت داخلی برخوردار هستند در صحنه سیاست خارجی هم در اکثر مواقع توفیق دستیابی به اهداف را پیدا میکنند جدا از اینکه کیفیت را بهطور آنها با نافزترین کشور نظام بینالملل چهگونه میباشد. البته وجود تعامدات دوستانه هزینههای رسیدن به اهداف را کاهش میدهد ولیکن وجود تعارضات نفتی در چنین شرایطی لزوماً به مفهوم عدم دستیابی به اهداف نمیباشد، به شرطی که در داخل درکی همسو از مافع ملی و به تبع آن توانایی بسیج منافع داخلی داشته باشد.
منبع: باشگاه اندیشه