مقدمه

رابطه بين عامليت وساختاردر حوزه جامعه شناسي از زمانهاي بسيار دوريكي ازمسائل اساسي حاكم برنظريات روش شناسي و اپيستمولوژي و انتولوژي بوده است . دررساله حاضربه جهت پرداختن به ساختارها وكارگزاران سياسي لازم است كه به هر دوي اين مسائل پرداخته شود.درطول تاريخ بشراكثر متفكرين غيرازچندي بين اين دوحوز ه يعني ساختاروعامليت جدايي قائل بوده اند.عده اي اصالت را به عامليت وعده اي اصالت رابه ساخت داده اند .

رابطه بين سطوح كلان جامعه ساختاروسطوح خردآن كنش وعامليت معضل بنيادين براي هر نظريه اجتماعي به حساب مي آيد.رويكردهاي دوگانه يادوقطبي درباره فرآيندتكوين وصورت بندي مفاهيم يابرتفوق وبرتري سطح كلان برخرديابرتقدم سطح خردبركلان تأكيد دارند . 

علاقه به پیوند ساختار و عاملیت در کارهای شماری از نظر پردازان وابسته به سنت اروپایی به چشم می خورد.ساخت يابی گیدنز ( 1979، 1982، 1984 )پیوندمیان عاملیت وفرهنگ درکارهای آرچر ( 1988) ، نظریه  ساختمان ذهنی  و زمینه بورديو ( 1977 ، 1984) ، تلاش فراوان هابرماس برای تلفیق جهان حیاتی - زیست جهان و نظام ( 1984 ، 1987) ،ساختار بندی لوکز ( 1977) وسرانجام رهیافت تولید نفس جامعه تورن ( 1980) از جمله این تلاشها هستند.

مسئله ساختار و عامليت امروزه يكي از مباحث و مسائل بنيادي در علوم اجتماعي است . توجه به ارتباط بين ساختار و عامليت در مركز توجهات و مطالعات بعضي نظريه پردازان نظير گيدنز ، آرچر ، موزلس ، بورديو و... قرار گرفته است كه درسنت اروپايي تحقيق و مطالعه مي كنند.

دردهه 1970 آنتوني گيدنزنظريه ساخت يابي(Structuration Theory) را ارائه كرد.اين نظريه واصطلاح برخاسته ازآن بيشتربه دنبال اين مسئله بودكه بتواندبردوگانگي عامليت و ساختار غلبه كند.تقريباً امروزه نظريه گيدنزدرباره ساخت يابي براي اكثر افرادي كه درحوزه علوم اجتماعي تحصيل مي كنند شناخته شده است زيرا بسياري ازآثاروي به زبان فارسي ترجمه شده است  وكتابهاي اصلي وي دردسترس فارسي زبانان دركشورمان قراردارد.آنچه مشهود است اين است كه گيدنز انديشمندي است كه سعي دارد بر دوگانگي ساختار وعامليت چيره شود. اصطلاح ساخت يابي امروزه دركشورهاي انگيسي زبان موردتوجه دانشجويان علوم اجتماعي وتاريخي وپژوهشگران علوم انساني و بخصوص جامعه شناسي تاريخي قرار گرفته است .

ارتباط  بين ساختار و عامليتAgency and Structure باعث جهت گيري هاي مختلف در حوزه هاي گوناگون علوم اجتماعي شده است.به عنوان مثال انتخاب بين نظريه هاي ساختاري يا اگزيستانسياليستي درحوزه اروپا وانتخاب بين دوحوزه خرد وكلان درحوزه آمريكا بسيارمهم ميباشد مثل نظركلان كاركردگرايي ساختاري ونظريه خردكنش متقابل نمادين.ازدهه70 به بعد درسطح آمريكا واروپابراي غلبه براين دوگانگي عامليت وساختار كوششهايي صورت گرفته است .

نظريه هاي مختلف رابطه عامليت و ساختار از ديدگاه جامعه شناختي يا عين و ذهن از ديدگاه فلسفي را در فعاليت هاي اجتماعي به سه دسته تقسيم كرده اند :

‌1- تئوريهايي كه به اصالت ذهن يا عامليت (Agency) در تحولات و مطالعات و تحليل معتقدند .

2- نظرياتي كه اصالت را به عين يا ساختار (Structure) و ساخت اجتماعي مي دهند و آن را عنصر تعيين كننده در تغيير و تفسير اجتماع مي دانند .

3-نظرياتي كه اصالت رابه رابطه بين عامليت وساختار ميدهندوسعي درايجادارتباط بين اين دوعامل دارند

گروه اول عاملان اجتماعي و رفتار آنها را عنصر محوري درمسائل اجتماعي مي دانند.ازاين منظر ديدگاهها ،‌اعتقادات ،آگاهي وشناخت هويت فردي ياجمعي ورفتارعامل بنيادي شكل گيري وقايع و حوادث و تغييرات اجتماعي هستند .

گروه دوم كه به ساختارگرايان مشهورند،شرايط اجتماعي،زمينه هاوساخت اجتماع،طبقات و دولت و عواملي مانند اينها را تعيين كننده رفتارعاملان وكنشگران وروابط اجتماعي آنها محسوب مي كنند .

بالاخره دسته سوم اصالت را به رابطه وپديده هايي اتلاق مي كنندكه افرادرادركنارهم قرارمي دهد تاجامعه ساخته شود.در اين ديدگاه رابطه بين ساختار و عامليت واثرگذاري آنها برروي يكديگر و نيزتأثيراين رابطه برايجادتغييرات وتحولات اجتماعي است.براي فهم نظريه ساختار بندي ابتدا لازم است كه دو حوزه ساختار وعامليت ياسوژه وابژه تعريف شوندوسپس به نظريه ساختار بندي پرداخته شود.با اين مقدمه ابتدا به صورت موجزومختصر به تعريف سوژه وابژه و به اصطلاح جامعه شناختی عاملیت و ساختار مي پردازيم وسپس نظريه ساخت يابي ياساختاربندي (Structuration Theory)راشرح خواهيم داد.

اصالت ذهن يا عامليت

            دراين ديدگاه پديده هاي اجتماعي حاصل افعال آدميان است وآدميان عاملاني هستندكه ارزش،اعتقاد،هدف،معني،امر و نهي واحتياط وترديدبرافعالشان حكومت مي كند.به ديگرسخن انسانها موجوداتي هستندكه داراي علم و نيت هستند ورفتارآنها مبتني بردليل وسنجش و ارزيابي عاقلانه ومحاسبه گرايانه است .اين ديدگاهي سوژه محور است .

پذيرش نظريه اصالت عامليت در علوم اجتماعي پيامدهاي گوناگوني را در پي دارد.اول اينكه نظم اجتماعي با نظم طبيعي تفاوت دارد زيرا درنظم اجتماعي نسبت واراده وآگاهي عامل مهم است ولي در نظم طبيعي اوصاف ثابت وعيني و قانون طبيعي حاكم بر آنها مهم است . ديگر اينكه نيّت مند بودن ، ارادي بودن و عالمانه بودن پديده هاي اجتماعي راه رابراي نحوه اي خاص از تبيين در علوم اجتماعي باز مي كند كه در علوم طبيعي ممكن نيست . دراين صورت  بسياري از پديده هاي اجتماعي حاصل عمل هاي هدفمند و مقصد داري است . به عبارتي با آگاهي ازاينكه انسانها چه خواسته اي دارندواعتقادات آنها چيست وازعملشان چه هدفي دارندمي توان به فهم وتبيين عمل آنها پرداخت.دراين جا فرض براين است كه پديده هاي اجتماعي محصول افعال هدفدارعاملان است.تبيين هم عبارت ازاين است كه چگونه درحوزه عمل شكلي ازرفتار ظاهرمي شود كه باعث پيدايي پديده هاي اجتماعي مي شود.اين نظريه انسان را موجودي عقلاني حساب مي كند .

عامليت Agency اشاره داردبه خصوصيات وشخصيت وتوانائيهاي عاملان دردرك ودريافت و دستيابي وتفسير وتحليل وارزيابي وسنجش  و اینکه به عنوان عامل برروي جهاني كه آنها رااحاطه كرده است تأثيرمي گذارند.داومهمترین مسأله تحلیل جامعه شناختی راعاملیت مي داند که سراسرتاریخ تحلیل جامعه شناختی رامی توان درپیرامون آن بازنوشت درنظريه عامليت بركارگزاري انسان به گروهها وطبقات اجتماعي وفلسفه آگاهي وسوژه گي تأكيد شده است.آگاهي وعمل انسان دراين ديدگاه نقش تعيين كننده اي درجامعه ايفا مي كند.

ساختارگرايي

ساختارگرایی مفهومی چند وجهی است.خوداین کلمه از زبانشناسی برخاسته است وانسان شناسان و ناقدان ادبی و فیلسوفان و جامعه شناسان آنرا اقتباس کرده وهریک به آن جهتی متفاوت و معنایی نسبتا متفاوت داده اند .

اصطلاح ساختار گرایی در زبان شناسی  نخست به وسیله یاکوبسون مورد استفاده قرار گرفت که آن را ازکاردوسوسور بيرون كشيد. در اواخر دهه 1950 و دهه 1960 تغییر بنیادینی در خصلت و سبک فلسفه وجامعه شناسی فرانسه روی دادکه بحق می توان آن را انقلاب نامید.برچسبی که براین انقلاب     می زنندساختارگرایی است.ساختارگرایی دراساس آموزه ای است درباره زبان،اگرچه می توان آن را درمورد جنبه های دیگرزندگی انسان تاآنجاکه بتوان آنهارابا تمثیل زبان فهمید به کاربرد.از نظر سوسور زبان یک نظام شمرده می شودزیرانهادی اجتماعی است،مجموعه ای ازقواعداست که ضرورتاًدریک جامعه عمل می کنند.نظام سوسوری  متشکل ازنشانه ها است که آنها را می توان ازیک سو مجموعه ای ازآواهاواز سوی دیگردارای معنی دانست.اگر بتوان جامعه وفرهنگ آن را همچون نوعی زبان ديدوبه شیوه سوسورآنراچونان نظام فهمید درآن صورت ابزاري نيرومندبراي درك هم تفاوتها و هم شباهتهاي فرهنگها دراختیارخواهیم داشت.

ساختار گرايي مدعايش اين است كه جوامع سيستم هاي در هم تنيده اي هستندكه ساختارهاي اجتماعي بسيار متنوعي را دردل فردجاي داده اند مانندصورتهاي مختلف دولت،سيستم هاي اقتصادي وشبكه حمل ونقل ومدعاي ديگرش اين است كه بسياري ازخصيصه هاي مهم جوامع مثل سازماندهي هاي پايداروفرآيند تغيير رامي توان معلول افرادخاص اين ساختار دانست .بنابراين فهم هرگونه پديده اي دراجتماع مستلزم فهم ساختارهاي آن جامعه است.ساختارخصيصه آن سيستم اجتماعي است كه درطول زمان وبه مدت طولاني پايدارمي ماند واز افرادي كه درآن واجد نقشي هستندمستقل است.همچنين ساختار آزادي افراد درون خودرا مقيد مي سازد .با توجه به مطالب فوق مي توان گفت ساختارهاي اجتماعي نظاماتي هستند با دوام وسامان بخش كه باتعيين فراخناها وتنگناهاهدايت گرو محدودكننده ياالهام بخش رفتارآدميان هستند.ازكساني كه دراين سنت فكري كار   مي كنند مي توان به پولانزاس اشاره كرد كه سعي دارد «امر سياسي را در دل ساختار شكل بندي اجتماعي جاي دهد» ,براساس اين ديدگاه درك صحيح و علمي دولت سرمايه داري وقتي شكل مي گيرد كه فرضيه اي درباره مبخش بندي ساختارهاي سياسي و اقتصادي كه مقدمه نمو سرمايه گذاري است داشته باشيم .

درنظريه ساختاري،ساختارهاداراي خصوصياتي غيرقابل تقليل وبه هم پيوسته وخاص خود هستندكه مانند قطب متضاد در مقابل افرادقرار دارد.براساس نظريه ساختارگرايي تمام وقايع واعمال داراي علل وعواقب ساختاري هستنديعني برگرفته ازساختارهاي اجتماعي واقتصادي هستند.ساختار اجتماعي، اصطلاحي است عام براي هرگونه شرايط يااوضاع واحوال ومحيط جمعي اجتماعي كه براي فردپديده اي قطعي وتغيير ناپذير به شمارمي رود.

ساختارگرایی پدیده ای است که ریشه اش بیرون از فلسفه وجامعه شناسی قرار دارد ولی راهش را به فلسفه وجامعه شناسی بازکرده است .ساختارگرایی ازچندین بخش وچشم اندازمختلف تشکیل شده است اول ساختارگرایانی مثل لاکان وفرویدبرساختارهای عمیق ذهن تاکید دارند.ازنظرآنها این ساختار های ناخودآگاه مردم رابه تفکر وعمل وامي دارند.دیگرکسانی هستند که برساختارهای گسترده و نامرئی  جامعه تاکید دارند. ماركس را ازجمله كساني می دانندکه برتعیین کنندگی این ساختار هابراعمال ونیزکل جامعه تاکیدکرده است زیرابرساختاراقتصادي ناديده جامعه سرمايه داري تاكيد مي كند.دسته سوم كساني هستندكه ساختارهارابه عنوان الگوهایی برای جهان اجتماعی درنظر مي گیرند.سوسوردراین راستاست وسرانجام ساختار گرایانی که به رابطه دیالکتیکی میان ساختارهای ذهن و ساختارهای جامعه معتقدند.لوی اشتراوس انسان شناس غالبادراین طيف قرارمی گیرد.

 ساخت يابي

واژه ساخت يابي Structuraction) )در اصل فرانسوي است ودر زبان انگليسي معادل نداردوگيدنز آنرااززبان فرانسوي به عاريت گرفته است.اين نظريه توجه خودرابه تنظيم ساختاركنشهاي متقابل بين اعتقادات ،‌نيات ،اهداف ،گزينشها وكنشهاي فردي وجمعي انسانها ازيك سو وشرايط ساختاري انديشه وعمل معطوف مي سازد.

یکی ازکوششهاي شناخته شده وجامع برای تلفیق عاملیت وساختارنظریه ساختاربندی گیدنز است. گیدنزاین نظریه رادر1970 طرح کرداماشکل کامل آن راابتدادرسال1979وسپس به صورت کاملتر درکتاب ساختمان جامعه درسال 1984 ارايه نمود.دراین کتاب گیدنزاعتقاد داردکه «هربررسی تحقیقی درعلوم اجتماعی یاتاریخ ،بایدکنش ياعاملیت راباساختارمرتبط سازد»به همين جهت كارمهم گيدنز غلبه بردو گانگي (Dualism) ساختاروعامليت است.ازنظرگيدنزجامعه هم ساختار است وهم كنش.ازكساني كه كارگيدنزرا به نقدكشيده يان کرایب است.وي دروندادهای عمده نظریه گیدنزرابرشمرده است.كرايب معتقداست كه نظريه ساختاربندي رابايدمعادل باكاركردگرايي ساختاري به شمارآورد.اينكارتلاش به منظور حفظ مفهوم ساختار به مثابه يك كل است.درحالي كه بينش هاي چرخش زباني درفلسفه وبخصوص روش شناسي مردم نگردرجامعه شناسي رانيزمي خواهدحفظ كند.اواضافه مي كندكه گيدنزوامدارروش شناسی مردم نگر،الگوی سه وجهی فروید ازنهاد،خود وخودبرترونیزجمله کلیدی مارکس درباره جامعه و انسان است.

نظریه مارکس تنها یکی از دروندادهای مختلفی است که او از آنها استفاده کرده است .بطوريكه ساختمان جامعه گيدنز در حقيقت تامل بسط يافته اين گفته تلفيقي مارکس است که می گوید« انسانها تاریخ را می سازند اما این کار را به دلخواه خودشان انجام نمی دهند آنها این کار را نه تحت شرایط انتخابی شان بلکه تحت شرایطی که مستقیماٌ با آن روبرومي شوندواز گذشته به آنها انتقال یافته است انجام می دهند.  این نقل قول می فهماندکه کنش انسان محدودومقیدمی شود.کنش انسان به ویژه تابع محدودیتهای ساختاری است که نیروها و روابط تولیدی آن را به وجود می آورند.امابه چنان شیوه ای تعیین نمیشودکه آن چه را روی می دهندناگزیربه صورت پیامد این محدودیت درآورد.

        از نظر گيدنز«ساختارهاي اجتماعي عبارتند از مجموعه كلي و دفعتا ظاهرشونده اي ازقواعد،نقش هاوروابط و معاني كه افراددردرون آنها به دنبال آينده به كمك انديشه وعمل انسانها سازماندهي،باز توليدومتحول مي شوند».   اين انسانها هستندكه درطي زمان ساختارها راخلق مي كنند و مبتكرتحول درآنها مي گردند نه خودجامعه؛ ولي فعاليتها و ابتكارات خلاقانه آنها تابع محدوديت هاي اجتماعي است.دربعدهستي شناسي،ساخت يابي مشروعيت قطب بندي كنش وجامعه راقبول نداردوبرآن است كه كنش وجامعه رابه عنوان شئوون متداخل وتأثيرگذاربرهم مفهوم پردازي كند.

يكي ازانتقادات گيدنزبه ساختارگرايي وفراساختارگرايي عبارت اين است كه آنها نتوانسته اند يك مرجع قابل اتكا براي خودخلق كنندوپايه اي فلسفي براي خودايجادنمايند . در حقيقت گيدنزسعي داردازطريق نقد برساختارگرايي به بازسازي عامليت وسوژه اقدام بنمايد .كار اصلي گيدنز درنظريه ساختار بندي اين است كه نشان دهد چگونه ساختارهاايجادمي شوندوروندشكل گيري وزايش ساختار دريك رابطه بين نيروهاوعوامل ذهني وفاعلي چگونه است.اين نظريه درحقيقت ثنويت را مردود مي شمارد زيرا درثنويت توجه به ساختارها از ابعاد گوناگون كه رابطه متقابل بين سوژه وابژه رابه عنوان دو جوهره متفاوت درخود دارد مي پردازد. جان کلام نظریه ساختار بندی روشن کردن رابطه متقابل دیالکتیکی و دوگانه عاملیت وساختار است، به عبارتی ساختار و عاملیت را نمی توان جدا از هم تصورکرد.آنهادوروی یک سکه هستندودراصطلاح گیدنزعاملیت وساختار یک پدیده دوگانه اند. ازنظر وی«هرکنش اجتماعی دربرگیرنده ساختاری است وهرساختاری به کنش اجتماعی نیازدارد.بنابراین عاملیت وساختاربه گونه ای جدایی ناپذیری درفعالیت روزمره در یکدیگر تنیده شده اند».

گیدنزتحلیلش را ازعملکردهای انسانی شروع می کند وتأکید دارد که بایداین عملکردها راحالتی بازگشتی( Recursive )درنظرآورد.به عبارتي عاملان اجتماعی فعالیتهای انسانی راایجادنمی کنند بلکه این کنش ها از طریق همان راههایی که انسانها خودشان را به عنوان کنشگر مطرح می سازند، دائماً باز تولید می شوند.عوامل انسانی ازطریق کنشهای خود شرایطی را به وجود می آورند که این کنش ها را ممكن می سازند.براساس اندیشه گیدنزفعالیتها رانه آگاهی ایجاد می کندو نه ساخت اجتماعی واقعیت ونه ساختار اجتماعی،بلکه انسانهاضمن ابرازوجودبه عنوان کنشگردرگیر فعالیت می شوندوازطریق همین فعالیت است که هم آگاهی وهم ساختار ایجاد می شود.گیدنز مورد جالب توجهی ازآمیزش اراده باوری وجبرباوری است.او درآثاری چون «ساختمان جامعه» می کوشد ذهنیت فردی را به ایفای نقش واقعی و صورت بخش در جهان اجتماعی بازآورد.

گیدنزطیف وسیعی ازنظریه هارابررسی می کندکه یاباقضیه فردوعامل آغازمی شوندیاباقضیه ساختار وجامعه وگیدنزهر دو نظریه راردمی کند.اواعتقادداردکه حوزه اساسی مطالعه علوم اجتماعی، برابربانظریه ساختار بندی ،نه کنش وتجربه کنشگر فردی است ونه وجودهرگونه کلیت اجتماعی،بلکه این حوزه همان عملکردهای اجتماعی است که درراستای زمان ومکان شکل می گیرند.

گيدنزمي گويد«یکی از بلندپروازیهای اصلی من درصورت بندی نظریه ساخت یابی این است که به این دوامپراتوری پایان دهم.درنظریه ساخت یابی حیطه اصلی مطالعه علوم اجتماعی نه تجربه فرد کنشگر و نه وجود هیچ شکلی از کلیت اجتماعی است ، بلکه اعمال اجتماعی که  در طول زمان و مکان نظم یافته اند، قلمرو مطالعاتی علوم اجتماعی است».

مفهوم آگاهی عملی در نظریه ساخت یابی بسیار بنیادی است.این همان خصوصیت عامل یا فاعل انسانی است که ساخت گرایی نسبت به آن غافل بوده است،اما ساير تفكرهاي عيني گرايانه هم مانندساخت گرايي این خصوصیت رادرنیافته اند.درمیان سنت های جامعه شناسی، فقط در پدیدار شناسی واتنومتدولوژی یاروش شناسی قومی است که بررسی های مشروح و باریک بینانه ای درباره ماهیت آگاهی عملی می یابیم.درواقع ،همین مکاتب فکری،به همراه فلسفه زبان متعارف بوده اندکه کاستی های نظریه های سنتی علوم اجتماعی راازاین جهت عیان ساخته اند.گیدنز می گوید«من تمایزمیان آگاهی عملی وگفتمانی راتمایزی خدشه ناپذیرنمی دانم.برعکس مرزبندی میان این دوممکن است به واسطه بسیاری ازجنبه های اجتماعی شدن وتجربه های یادگیری عامل تغییرکند.هیچ مانعی میان آگاهی عملی وگفتمانی وجود ندارد،فقط تفاوت هایی هست میان آنچه می توان گفت وآنچه بنابه طبع،به سادگی فقط انجام می پذیرد.بااین حال درمیان آگاهی گفتمانی وناخودآگاه موانعی وجود داردکه اصولا حول محور سرکوب تمرکز یافته اند».

دیمومیت زندگی روزمره همچون جریانی ازکنش نیّت مندرخ می دهد اما کنش ها،پیامدهای ناخواسته دارند. غالبا تصور بر این بوده است که عاملیت انسانی را می توان فقط بر حسب مقاصد تعریف کرد.منظور این است که برای آنکه رفتار مشخصی کنش محسوب شود،شخصی که آن را انجام می دهد باید چنین نيتی داشته باشد؛در غیر اینصورت رفتار مورد نظر صرفاً واکنشی انفعالی خواهد بود. این دیدگاه تاحدی معقول است شاید به این دلیل که برخی ازکنش ها واقع نمی شوند مگر این که عامل قصد انجام دادن آنهاراداشته باشند.برای آنکه رخدادی که موجودانسانی درگیرآن است،مثالی از عاملیت محسوب شود،دست کم ضروری است که آنچه شخص انجام می دهدبنا برتوصیفی، نیّت مندانه باشد ، حتی اگر شخص درباره آن توصیف دراشتباه باشد.

بنابراين نیت مندی مشخصه عملي است که فاعل آن می داندومعتقد است که نتیجه خاصی خواهد داشت وچنین دانشی مورداستفاده مسبب عمل قرارمی گیردتابه این نتیجه دست یابد.اگرتوصیفی که ازعاملیت شددرست باشد،بایدمسئله کاری راکه عامل انجام می دهد،از آنچه قصد می کندیاازجنبه های نیت مندانه کارجدا کنیم.عاملیت به معنای انجام دادن است.

بنابراين تولیدیا بنا ساختن جامعه کار ماهرانه ای است که اعضای جامعه انجام می دهند. اما این کار تحت شرایطی انجام می گیرد که نه کاملاً عمدی است ونه کاملاً ازجانب آنها درک می شود.کلید فهم نظم اجتماعی به کلی ترین معنای این واژه نه درونی شدن ارزشها بلکه تغییر روابط میان تولید و بازتولیدزندگی اجتماعی به دست کنشگران سازنده آن است.اما هربازتولیدی ضرورتاًتولید نیزهست و بذرتغییردرهرعملی است که دربازتولیدهرشکل نظم یافته زندگی اجتماعی مشارکت می کند.فرآیندباز تولیدازبازتولیداوضاع وشرایط مادی وجود بشر آغازمی شودوبه همان نیزبستگی دارد،یعنی بازآفریدن نوع بشر ودگرگون ساختن طبیعت.همان طورکه مارکس می گوید: «انسان درتبادل با طبیعت (آزادانه ) تولید می کند به این معناکه انسان مجبور می شودجهان مادی رادگرگون سازدتابه بقای خوددرآن ادامه دهد ، زیرا او فاقد دستگاه غریزی است که سازگاری خود به خود با محیط راممکن سازد».اما آنچه بیش از هر چیز ممیز انسان از حیوان است توانایی او در ( برنامه ریزی ) تعامل بامحیط خود، و بدین وسیله نظارت بر جایگاه  خویش در آن است این فقط به وسیله زبان ممکن می شود که بیش و پیش ازهرچیز میانجی فعالیتهای عملی انسان است . «تولید کنش متقابل دارای سه عنصر بنیادی است :معناداری، نظم اخلاقی و روابط  قدرت».

مفهوم ساخت یابی در بردارنده مفهوم دو سویگی ساخت است که به طبیعت اساساً بازگشتی زندگی اجتماعی مرتبط است و بیانگر وابستگی دو جانبه ساخت و عاملیت است.منظور ازدوسویگی ساخت این است که خواص ساختاری نظام های اجتماعی هم وسیله و هم نتیجه اعمالی است که نظامهای مذکور را تشکیل می دهند . نظریه ساخت یابی ، با این فرمول بندی ، نافی هرگونه تمایزی میان همزمانی و در زمانی یا ایستایی و پویایی است . این نظریه همچنین نافی یکسان دانستن ساخت با محدودیت و مانع است.«ساخت هم توانبخش وهم بازدارنده است و این یکی از وظایف مشخص نظریه اجتماعی است که شرایط حاکم برپیوندهای متقابل این دو را در سازمان نظام های اجتماعی مطالعه کند. طبق این برداشت ، ویژگیهای ساختاری مشابهی به فاعل شناسایی و موضوع شناسایی تعلق دارد.ساخت بطورهمزمان به شخصیت وجامعه شکل می دهد اما در هیچ موردی این شکل دادن به دلیل اهمیت پیامدهای غیرعمدی کنش و به دلیل شرایط ناشناخته کنش تام وتمام نیست ».  هر فرآیند محصول چیز تازه ای است محصول عمل تازه ای ، اما در عین حال همه کنش ها استمرار گذشته اند ، گذشته ای که فراهم آورنده ابزارهای آغاز کنش است . بنابراین ، ساخت را نه به عنوان مانع کنش ، بلکه باید به عنوان چیزی که در ایجاد کنش نقش  اساسی دارد،مفهوم پردازی کرد.حتی درریشه ای ترین فرآیندهای تغییر اجتماعی که مانند همه فرآیندهای دیگر در زمان رخ می دهد برآشوبنده ترین شیوه های تغییر اجتماعی ، همانند مستحکم ترین و پایدارترین شکل های اجتماعی متضمن ساخت یابی هستند . بر اساس مفهوم دوسویگی ساخت ،کنشگران در تولید کنش متقابل به قواعد و منابع متوسل می شوند ، اما بدین ترتیب همان قواعد و منابع از رهگذر همین کنش متقابل مجدداً پی ریزی و بنا می شود. بنابراین ، ساخت حالتی است که درآن رابطه میان جزوکل دربازتولیداجتماعی متجلی می شود. نهادها فقط درپس کنشگران اجتماعی عمل نمی کنند.کنشگرانی که نهادهاراتولیدوبازتولید می کنند وهر عضوذی صلاح هرجامعه ای چیزهای زیادی درباره نهادهای آن جامعه می داند.چنین دانشی فرع برعملکردجامعه نیست بلکه ضرورتاًباآن عجین است. هر کنشگر دارای معرفتی گسترده ، اما ژرف و دقیق درباره جامعه ای است که خود عضوی از آن است . این معرفت باید هم بر حسب آگاهی عملی و هم بر حسب آگاهی گفتمانی فهمیده شود و حتی جایی که درک گفتمانی در خور توجهی از اشکال نهادی وجود دارد، لازم نیست که این ادراک در گزاره ها بیان شده باشد در جامعه هر فرد کنشگر فقط یکی در میان دیگران است .آنچه کنشگر به عنوان یک عضو جامعه می داند، در متن و زمینه هایی که فراتر از فعالیت های روزانه او امتداد می یابند محو می شود.

ساختاراشاره دارد به توزيع منابع و فرصت ها ، فشارها . عمليات ، محدوديت ها و خطرات در درون يك نظام و سيستم اجتماعي يا در ميان دسته اي از بازيگران . گيدنزساختار را عبارت از هر دو جنبه تحميل ها و فشارها و محدوديت ها و تواناييها مي داند .مفهوم ساخت را می توان هم به معنای فنی و هم به معنای کلی تر به کار گرفت .ساخت، به مثابه قواعد و منابع ، به صورت بازگشتی در باز تولید نظامهای اجتماعی دخیل است و در نظریه ساخت یابی کاملا بنیادی است . به معنایی کلی تر می توان گفت که ساخت اشاره دارد به ویژگیهای نهادی شده خواص ساختاری جوامع  ، ساخت مقوله ای است که در هر یک از مفاهیم ساختاری زیر مستتر است .

۱) اصول ساختاری : اصول سازمان یافتن کلیت های جامعه.

۲) ساخت ها : مجموعه های قاعده مند که در مبخش بندی نهادی نظامهای اجتماعی دخیلند.

۳) خواص ساختاری : ویژگیهای نهادی شده نظامهای اجتماعی که در طول زمان و مکان امتداد یافته اند .

شناسایی اصول ساختاری و پیوندهای آنها در نظامهای بین جامعه ای نشان دهنده فراگیرترین سطح تحلیل نهادی است ،یعنی تحلیل اصول ساختاری متوجه شیوه های تمایز یابی و مبخش بندی نهادها در طول دورترین دامنه های دسترسی زمانی- مکانی است . از نظرگیدنزنکات زیر بررهنمودهایی در مورد جهت گیری کلی پژوهش اجتماعی اشارت دارند .« نخست اینکه همه پژوهشهای اجتماعی ضرورتاً دارای جنبه فرهنگی ، قوم نگاشتی یا انسان شناختی هستند.این امر نتیجه چیزی است که من(گيدنز) «هرمنوتیک مضاعف» می نامم که ویژگی علوم اجتماعی است.جامعه شناس پدیده هایی رامطالعه می کندکه پیشاپیش به عنوان امور معنادارابتنا یافته اند.شرط ورودبه این حوزه مطالعاتی دانستن چیزهایی است که کنشگران پیشاپیش می دانندوبایدبدانندتا فعالیتهای روزانه زندگی اجتماعی رااداره کنند.دوم اینکه در پژوهشهای اجتماعی حساس بودن به مهارتهای پیچیده ای که کنشگران درتنظیم وهماهنگ سازی زمینه های روزمره رفتارخوددارندحائزاهمیت بسیاراست» .سوم اینکه تحلیل گر اجتماعی بایدبه تکوین زمانی- مکانی زندگی اجتماعی نیزحساس باشد.  تحلیل هماهنگ شدن زمانی- مکانی فعالیتهای اجتماعی به معنای مطالعه خصایص زمینة مکانهایی است که ازرهگذرآنهاکنشگران درخط سیرهای روزمره خودحرکت می کنند و مطالعه منطقه ای شدن مکانهایی که در طول زمان – مکان امتداد می یابند. 

ازنظرگيدنزبرابرگرفتن زمان باتغییراجتماعی اشتباهی اساسی است.اکثر نظریه های اجتماعی نه تنهازمانمندی کردار اجتماعی بلکه خواص مکانی آنرا نیزنتوانسته اندبه صورت جدی در نظر بگیرند.درنگاه اول،هیچ چیزپیش پا افتاده و بیهوده تر از این ادعا به نظرنمی رسدکه بگوییم فعالیت اجتماعی درزمان ومکان اتفاق می افتد،امانه زمان ونه مکان واردکانون نظریه اجتماعی نشده اند؛بلکه این دومقوله بیشتربه عنوان محیط هایی که کرداراجتماعی درآنهاانجام می گیردبه شمارآمده اند.درمورد زمان،دلیل این وضع عمدتاًتأثیرونفوذتمایزهای همزمانی،درزمانی است یکسان ساختن زمان باتغییر اجتماعی این پیامدرابه دنبال داشته است که زمان نوعی حدومرزبرای نظم های اجتماعی پایدارقلمدادشده است.یابه هرحال به عنوان پدیده ای بااهمیت ثانوی.روی دیگر یکسان سازی زمان وتغییر معادل ساختن ایستایی یابی زمانی باثبات وپایداری است. مقیاسهای زمانی فعالیت اجتماعی ازطریق انتقال ارتباطات بین فواصل دورتغییرمی یابد.پیوندمتقابل زمان ومکان رامی توان براساس مشارکت کنشگران اجتماعی درچرخه های فعالیت اجتماعی وهمچنین درسطح تغییرشکل خودجامعه کشف کرد.تغییردرجامعه را می توان برحسب مسیرهای زمانی مکانی نیزدرک کرد.تحول اجتماعی خصلتاًشامل حرکات مکانی ونیزحرکات زمانی است که مهمترین شکل آن درزمان ماگسترش جهانی سرمایه داری صنعتی غربی است.

این واقعیت که مفهوم متداول ساخت اجتماعی درعلوم اجتماعی که چیزی شبیه آناتومی بدن یا اسکلت فلزی ساختمان است آکنده ازتصاویر مکانی است،شاید دلیل دیگری باشد بر این که چرا اهمیت خودمکان به ندرت درنظریه اجتماعی به حدکافی موردتأکیدبوده است .مناطق معمولاً برحسب روابط زمان- مکان تعریف می شوند.جدایی مکانی بین( محل زندگی)و(محل خواب)درخانه ها درعین حال تمایزی بین زمانهای استفاده از آنها نیز هست. ساخت یابی همه نظامهای اجتماعی چه کوچک وچه بزرگ درزمان ومکان رخ می دهد.بااین حال روابط زمانی و مکانی طی این ساخت یابی به حال تعلیق نیز درمی آید.این درهم آمیختن حضور و غیاب در بطن ماهیت بناسازی نظامهای اجتماعی نهفته است.هرجامعه ای به شکلی دست اندرکار از میان برداشتن محدودیتهای زمان ومکان درنظریه ساخت یابی زندگی اجتماعی متشکل ازاعمال اجتماعی نظم یافته دانسته می شود.زندگی نه به منزله ساختهابلکه همچون تداوم وجودروزمره متن یازمینه قراردادهایی تجربه می شودکه پیش ازهمه درسطح آگاهی عملی نظم یافته اند.استمرارزندگی روزانه پدیده ای مستقیماً برانگیخته شده نیست.بلکه درروالمند شدن اعمال تحکیم می یابد. زندگی هرروزه به معنای فعالیتهای روال مندروزمره است که درآن روال مندی این فعالیتها درچارچوب سنت به لحاظ هنجاری باقوت جای گیرنشده اند.مطمئناً روال مندی به پسمانده های سنت تجسم می بخشد،همانطور که کل زندگی اجتماعی باید چنین کند . اما قیود اخلاقی اعمال مستتر  در سنت جای خود را به قیودي می دهد که در بستری از موانع اقتصادی ،در مقیاسی چشمگیر به عادت متصل هستند.

گیدنزنظریه ساخت یابی خود راازبین دوموضع که سایر نظریه پردازان آنان رانقطه مقابل یکدیگر تلقی می کنندبه وجود می آورد. یعنی از بین نظریه های مربوط به جمع از یک طرف و نظریه های مربوط به فرد از طرف دیگر . او در بین این دو نظریه زمینه مشترکی را می یابد تا براساس یک تصور ساده نظریه ساخت یابی خود را تدوین کند هرچیزی در زندگی اجتماعی،ازآنچه  سیستم های جهانی در بر می  گیرند،تاآنچه وضعیت فکری یک فرد محسوب می شوددر یک کرداراجتماعی به وجودمی آیدکرداربه معنی اجرای ماهرانه رفتاروتعامل رفتاراست. انگیزه آن گونه که برای فروید، معناآن گونه که برای وبروسودآن گونه که درنظریه های انتخاب عقلانی مطرح است،ازنظر گیدنز ویژگی اصلی بازیگر صحنه اجتماع به شمار نمی آید. انگاره نامتعارف گیدنز از فرد با این فرض شروع می شود که بازیگر صحنه اجتماع چگونه باید بازی و عمل کند؟وی با استفاده از این انگاره سلسله مراتبی را برای کارهای و فعالیتهای بی اهمیت استنتاج می کند که خودآگاهی استدلالی در رأس، خودآگاهی عملی در میانه ، و ناخودآگاهی در قاعده قرار می گیرد این سلسله مراتب موضوع اصلی نظری وی در مورد شخص عمل کننده است خودآگاهی عملی وزنه تئوریک مهمی محسوب می شود چرا که این سطح از آگاهی به شناخت چگونگی عمل اشاره دارد.شناخت چگونگی عمل،شناختی غیرکلامی وضمنی است بدین معنی که بخش اعظم وعمده آن بدون یادگیری وآموزش صورت می پذیرد و دربیشترمواقع آن رابدیهی می انگاریم.اماتمام این شناخت آنگونه که به نظرمی رسداسرارآمیز نیست. درنظرگیدنز تفکرآگاهانه زمانی واقع می شودکه دروضعیت خودآگاهی استدلالی قرار گیریم،یعنی وضعیتی که ازتفکرات خودآگاهی داشته باشیم واین وضعیتی است که موقعیت پیش آمده به هر دلیلی فاقدویژگی بدیهی بودن بوده وحالت کاملا جدیدی برای فرد داشته باشد

فکر محوری نظریه گيدنز مفهوم ساختار بندی است که به گفته گیدنز غالباً با دوگانگی ساختار پیوند دارد به نظر او جامعه شناسی معمولاً ساختار را نوعی ویژگی مقید کننده یا تعیین کننده حیات اجتماعی می داند اما در واقع ساختار چاره ساز نیز هست. سامان اجتماعی عمدتاً ناشی از فعالیت روزمره و تبعیت ضمنی از قاعده است و ساختار به قواعدی باز می گردد که در چنین کنشی نهفته است . ساختار فقط در کنش و به واسطه آن وجود دارد درست همان طور که ساختار زبان مادر ، گفتار و به واسطه آن وجود دارد . او چنین کنشی را کردارهای اجتماعی می نامد و جامعه شناسی فقط با در نظر گرفتن کردارهای اجتماعی به عنوان موضوع مطالعه می تواند بر دوگانگی سنتی کنش و ساختار فائق آید.به گفته گیدنز،این دوگانگی در واقع دو وجهی بودن است.یک چیز یا یک موضوع مورد مطالعه با دو وجه دارد بر اساس نظریه ساختار بندی قلمرو پژوهشی اساس علوم اجتماعی نه تجربه کنش فردی و نه وجود نوعی کلیت اجتماعی بلکه کردار های اجتماعی سامان یافته در زمان و مکان است کنشهای انسانی ولذا کردارهای اجتماعی،خصوصیات معینی دارد که نهادها بر اساس آنها بنا شده اند.مسئله عمده این است که چگونه می توانیم ازدوسویگی درکنش متقابل چهره به  چهره به دوسویگی درراستای زمان ومکان حرکت کنیم یعنی ازکنش به نظامها وچگونه می توان ازدو سویگی درکنش متقابل چهره به چهره به دوسویگی درراستای زمان ومکان رسید.گیدنز با استفاده از اصطلاح زمان -  مكان مدلهایی از حرکات روزمره مردم در چهارچوب زمان و مکان درست می کند و آنها را در راستای ملاحظات جامعه شناختی تعدیل می کند در اینجا باز هم جزئیات قضیه به اندازه نیت کلی آن اهمیت ندارد .آنچه نقش نهادی دارد فرد نیست بلکه واحد زمان ـ فضا ، یا موقعیت هم حضوری است آنچه مردم می دانند این نیست که چگونه نقش بازی کنندبلکه این است که چگونه واکنش نشان دهندوعمل کردن دریک موقعیت را یاد بگیرند از دیدگاه گیدنز واحدهای پایه ای ساختار اجتماعی برخلاف آنچه ما آموخته ایم نقش ومنزلت یک فرد نیست بلکه موقعیتهایی باکردارتعریف شده است که مابه درون وبیرون آن حرکت می کنیم ورفتار کنونی ماراشکل می دهد موقعیتهای نهادی همراه باترکیبات اخلاقی وعملیشان تعهدات،قدرت وفعالیتهای فرد را ایجاد می کند ولذا این موقعیتها هستندکه اهمیت علی دارندنه نقشها.

«مفهوم ساختار بندي مبتني بر اين تصور است كه عوامل و ساختارها دو رشته پديده‌هاي موجود جدا از هم نيستند بلكه وجود واحد دوگانه‌اي را به نمايش مي‌گذارند . صفحات ساختاري نظامهاي اجتماعي هم واسطه و هم پيامدعملكردهايي اند كه به گونه اي بازگشتي سازمان مي‌گيرند.لحظه توليد كنش ، لحظه باز توليد زمينه هاي تصويب روزمره زندگي اجتماعي نيز است».آشكار است كه ساختار بندي مستلزم رابطه دیالكتیکی میان ساختار وعاملیت است.ساختار و عاملیت یک واقعیت دو وجهی است که هیچکدام بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد .

زمان و مکان در نظریه گیدنز متغیرهای تعیین کننده ای اند.هردو این متغیرها بستگی به حضور آدمهای دیگردرزمان ومکان دارند.شرط اساسی کنش متقابل رودرو این است که به گونه ای دیگران درهمان زمان ومکانی که کنشگروجودداردحضور داشته باشند.به هرروی نظامهای اجتماعی درزمان ومکان گسترش می یابندودرنتیجه دیگران ممکن است دیگرحضورنداشته باشند.یک چنین فاصله گیری زمانی ومکانی درجهان امروزی براثرصورتهای نوین ارتباطات وحمل ونقل بیش از پیش افزایش یافته است .  بنابراین نظریه ساختار بندی به جای تأکید بر جوامع بشری بر سازماندهی های نهادها در راستای زمان و مکان تأکید دارد .

تحلیل ساختارهای عینی که به زمینه های متفاوت تعلق دارند،ازتحلیل تکوین ساختارهای ذهنی درقلمروزیست اجتماعی جدایی ناپذیر است. فضای اجتماعی وگروههایی که آنرااشغال می کنند  محصول تلاشهای تاریخی است دراین فضاعوامل انسانی بروفق جایگاهی که درفضای اجتماعی دارندو باساختارهای ذهنی که به وسیله آنها این فضارا ادراک می کنند،مشارکت می کنند.

تفاوت نظریه ساخت يابی باساختارگرایی این است که درساختارگرايي كنشگر فردي يا عوامل انساني درون ساختاردرشكل‌گيري تعديل ياتكميل ساختارچندان نقشي ندارندوغالباً تحت تأثير ناخودآگاه ساختارها به الزامها وتكاليف ساختاري‌شان عمل مي‌كنند،حال آنكه درنظريه ساختار بندي گيدنز،عوامل انساني هرچنددرچارچوب ساختارهاوتا اندازه‌اي تحت الزام قواعد ساختاري عمل مي‌كنند، اما در تغيير ، تكميل و حتي ساخت ساختارهاي نو مي‌توانند نقش داشته باشند. در واقع ، بر اساس اين نظريه ، ميان ساختارها و عوامل انساني رابطه متقابل و ديالكتيكي برقرار است.به اعتقاد گيدنز ساختار و عامليت در عملكرد جاري اجتماعي هيچگونه جدايي از هم ندارند و اين دو در واقع دو بعد تفكيك ناپذير واقعيت اجتماعي را تشكيل مي‌دهند و دو روي سكه اين واقعيت به شمار مي‌آيند.

درنظریه ساخت يابی فرد و ساخت نظام اجتماعی درزمان ومکان به همدیگر ارتباط پیدا می کند وقلمرومطالعات علوم اجتماعی بررسی اعمال اجتماعی است که درپهنه زمان ومکان نظم  پیداکرده اند.  درمطالعه جنبشهای اجتماعی علاوه بر متغیرهایی که گیدنزاشاره می کندبه متغیردیگری هم باید پرداخت  وآن مسئله هدف می باشد.هرجنبشی اهداف مخصوص خودرادارد.هرجنبشی دارای جایگاه ویژه ای در زمینه اجتماعی است ودریک زمان معین تاریخی واجتماعی بامراحل زماني مربوط به خودجنبش اتفاق مي افتدكه هدف وجهت خاصي راداردوبوسيله شرايط بين المللي وعوامل جهاني حمايت مي گردد.همه عوامل جنبش های اجتماعي درجای خودمهم هستندوازهیچ کدام ازعوامل ومنابع جنبش نمی توان چشم پوشی کرد.تمامی عوامل گفته شده بریکدیگرتاثیرمی گذارندوبه عبارتی رابطه دیالكتيكي دارندهرجنبشی محصول رابطه عوامل چهارگانه پيش گفته است تقویت یا تضعیف هریک از عوامل فوق موجب ضعف یا توانایی جنبش برای رسیدن به اهداف در مکان و زمان خاص ودرزمینه اجتماعی مشخص می گردد .

 در مطالعه عاملان بایدبه سه عنصرتوجه کرد1- رهبری2- حاملان اندیشه ياایدئولوژی جنبش که وظیفه تبلیغ وتوزیع ایدئولوژي برعهده آنان است3-پیروان یاعاملان جنبش که براساس ایدئولوژی ودستورات رهبری عمل می کند،هرکدام ازاین سه عنصربایدسه نوع رفتاررابه مرحله اجرا درآورند1- قواعدوقوانین جنبش رابشناسند2- درک وفهم خویش ازجنبش وایدئولوژی رابه دیگران منتقل کنند 3- براساس شناخت خودودستوررهبری عمل کنندزمینه اجتماعی یعنی شرایط سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی مکان عمل جنبش اجتماعی است.امکانات،محدودیتهاوتهسیلات وتضييقاتي که این متغیربر روی جنبشش ایجاد می کند،امکان جنبش رافراهم می کند،البته به همراه این متغیربایدبه نکته دیگری توجه کردوآن بحث رابطه افرادبازمینه اجتماعی است.افراددرهرزمینه وساخت اجتماعی قادربه عمل نیستند بلکه زمینه اجتماعی براي هرجنبش بایدفراهم شودیاباشدتاجنبش بتواندبرروی آن زمینه اجتماعی عمل کند. شرایط وساخت اجتماعی مکان عمل جنبش است.ایدئولوژی عامل اتصال جنبش است. ایدئولوژی شرایط را توضیح می دهدوبایدهاونبایدهارامشخص مي سازدووضعیت موجودراتحلیل ودرمرحله بعدتاییدیا تکذیب ودرنهایت وضعیت مطلوب رابیان می کند.به عبارتی ایدئولوژی وظیفه ارتباط افرادبه زمینه اجتماعی دریک شرایط جهاني مطلوب رابرعهده دارد.شرایط وامکانات جهانی وبین المللی درهرموقعیتی زمینه هاوامکانات رابرای جنبش های اجتماعی فراهم می سازد که در شرایط دیگر ممکن نيست. باید توجه داشت که هیچکدام ازعوامل اصلی فوق به تنهایی برای ايجاد جنبش كافي نيست  بلكه آنچه جنبش راپديد مي آوردتركيب واستخراج این عوامل چهارگانه اصلی به همراه تقویت عوامل فرعی است .اختلافات جنبشی های  اجتماعی ناشی ازتفاوت در یکی ازعوامل فوق الذکراست.

 ایدئولوژی جنبش عنصرتعیین کننده ای است زيرا ایدئولوژي است که جهت وهدف ومقصد جنبش رانشان می دهد.رهبران جنبش درقلب جنبش هستندوافرادی اندکه بیشترین آگاهی رااز ایدئولوژی وساخت اجتماعی وشرایط جهانی داراهستند.حاملان جنبش نزدیکترین افرادبه رهبری هستندودرنهایت عاملان پیروان جنبش هستند.اینها اعضا تمام وقت جنبش نیستند بلکه کنشگران اجتماعی در زمینه وزمان خاصی واردعمل می شوند.هرجنبشی باشناخت رهبری ازاندیشه وآرمانهای آن که اهداف کلی راشامل می شودآغازمی گردد.این مراحل گوناگون باساخت یااتخاذیک ایدئولوژی وعرضه آن توسط رهبری ورهبران وتوزیع گران ادامه می یابد.فضای اجتماعی این اتفاقات بخشهای مربوط به زمینه اجتماعی جنبش می باشدکه کنشگران راباامکانات ویا محدودیتهای خود تحت تاثیرقرارمی دهد.ظهوروبروزجنبش اعتصابات،راهپیمایی درمرحله بعداتفاق می افتد.جنبش اجتماعی دریک ساخت اجتماعي،توسط عاملان اجتماعی برای رسیدن به اهداف ایدئولوژیک ویاغیرایدئولوژیک روی می دهد.دراکثرجنبش ها نقش ایدئولوژی گردآوری افراد حول یک محورخاص وحرکت دهی به آنها می باشد.یکی ازمشکلات اساسی جنبش هااین است که بعضی افرادهدف ازشرکت درجنبش رارسیدن به اهداف خاصی می دانندکه این مسئله بسی خطرناک ودرانحراف جنبش ازاهداف خودموثربوده وبسیاری ازجنبش هارابه شکست رهنمون ساخته است .

منبع:مجله علوم اجتماعي دانشگاه مشهد ،دکتر سید حسین اطهری