تئوری پايان تاريخ در سال 1989 از سوی يوشی هيرو فرانسيس فوکوياما فيلسوف آمريکايی ومتخصص اقتصاد سياسی ورئيس گروه توسعه اقتصاد بين المللی دانشگاه جانز هاپيکينز مطرح شد ودر سال1992 در کتاب پايان تاريخ وآخرين انسان (The End Of History and the Last man) او تشريح شد.

 به باور فوکوياما، با پيروزی ليبرال دموکراسی بر رقبای ايدئولوژيک خود نظير سلطنت موروثی،فاشيسم وجديد تر از همه کمونيسم،در سراسر جهان اتفاق نظر مهمی در باره مشروعيت ليبرال دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق به وجود آمده است. بر اين اساس فوکوياما در اين کتاب ليبرال دموکراسی را به عنوان بهترين مدل حکومتی وپايان تاريخ مي داند وممکن است نقطه پايان ايدئولوژيک بشر وآخرين شکل حکومت بشری و در اين مقام پايان تاريخ را تشکيل دهد.به عبارت ديگر،مرگ سوسياليسم يک واقعيت است و پيروزی مقتدرانه ليبراليسم سياسی واقتصادی،نقطه پايان تکامل ايدئولوژيک نوع بشر وجهانی شدن ليبرال دموکراسی غربی به عنوان شکل نهايی حکومت انسانی است.فوکوياما بر آن است که با پيروزی ليبرال دموکراسی،تاريخ به پايان خود نزديک مي شود. از نگاه فوکوياما،پايان تاريخ زمانی است که انسان به شکلی از جامعه انسانی دست يابد و در آن عميق ترين و اساسی ترين نياز های بشری بر آورده شود.فوکوياما بر آن است که بشر امروزه به جايی رسيده است که نمی تواند دنيايی ذاتا متفاوت از جهانی کنونی را تصور کند،چراکه هيچ نشانه ای از امکان بهبود بنيادين نظم جاری وجود ندارد.

 نظريه هوشمندانه وحساب شده ای که از سوی فوکوياما عرضه شد،در واقع حاصل ونتيجه قدرت هژمونيک ليبراليسم ودموکراسی در انديشه کشوری چون آمريکا است.نظرات وآرای ليبرال ودموکراسی آن چنان در تفکر وانديشه اين کشور فراگير وغالب شده است که عملا افکار عمومی را تحت سلطه خود گرفته است. قدرت ونفوذ آمريکا نه تنها بر تانک ها ودلار ها مبتنی بود بلکه بر اين حقيقت تکيه داشت که اکثر مردم شکل آمريکايی حکومت خود را جذاب يافته وخواستار باز سازی جوامع خود همراستا با اين مشی بودند.ضمن آنکه يک ايده موضوع آمريکا به عنوان ارتقا دهنده ليبرال دموکراسی در کل جهان کمک نمود که اين کشور بتواند فرايند های آن را در اغلب کشور های سرکش خاورميانه عملياتی واجرايی نمايد.به باور مقامات آمريکا اين ايده به عنوان بهترين راه برای کسب شکوفايی بيشتر وآغاز يک نظم بين المللی بود.

 بر اساس نظريه پايان تاريخ فوکوياما، آمريکا در آغاز هزاره سوم وبه رهبری جمهوری خواهان حاکم بر کاخ سفيدکوشيدکه با مروج حکومت به شيوه دموکراسی وحمايت از اين شکل حکومتی در سراسر علی الخصوص خاورميانه ودولت های سرکش اين منطقه باشد.طبيعی بود که سناريوی دموکراتيزه کردن خاورميانه ودولت های سرکش اين منطقه تحت تاثير اين نگرش خاص از سوی آمريکا صورت گرفت که جوزف نای از آن به قدرت نرم تعبير مي کرد. برای نمونه دولت بوش با استفاده از دموکراسی برای توجيه جنگ عراق آنهم بعد از حوادث تروريستی 11 سپتامبر،به بسياری کشور ها اعلام کرد که دموکراسی اسم رمزی برای مداخله نظامی وتغيير حکومت در اغلب کشور های خاورميانه وحوزه های پيرامونی روسيه است.