نقش حزب در پيشبرد دموكراسي (گفتگو با دکترعبدالعلي قوام)
حزب Party ساختاري است كه به شكلي قانونمند، زمينه جابه جايي مسالمتآميز قدرت را در يك جامعه دموكراتيك فراهم ميكند و بازي قدرت را به سطحي فراتر از شيوههاي سنتي و پيشامدرن كسب قدرت ارتقا ميدهد. حزب با ساختار بروكراتيك خود، قادر است هيجانات متعارض و خواستههاي جامعه را به تصميماتي تبديل كند كه قابليت عملياتيشدن را دارا هستند.
نوع فرهنگ سياسي و فقدان ثبات نظامهاي سياسي در جوامع توسعهنيافته باعث شده است كه فعاليتهاي حزبي استمرار نداشته باشد و تحزب يك تجربه ناموفق در چنين كشورهايي باشد. با اتكا به اين آموزه كه دموكراسي يا مردمسالاري و توسعه بدون وجود احزاب و گروههاي مدني امكان تحقق ندارد، گفتوگويي با دكتر عبدالعلي قوام، استاد دانشگاه ترتيب داده شد. دکترقوام معتقد است تشكيل حزب به صورت طبيعي (و نه تصنعي) در بستر تحولات عميق اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي رخ ميدهد و وجود رقابتهاي حزبي، به دولت مشروعيت ميبخشد. مشروع اين گفتوگو در پي ميآيد.
سوال:
امروزه يكي از مشخصههاي بارز كشورهاي دموكراتيك اين است كه در آن جوامع، احزاب سياسي متعددي قادر به فعاليت هستند. به نظر شما احزاب چه نقشي در توسعه و پيشرفت كشورهاي دموكراتيك و توسعهيافته داشته و دارند؟
پاسخ:
براي پاسخدادن به اين سوال بايد تحولات اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي جوامع غربي را مورد بررسي قرار دهيم. با بررسي آن تحولات ميتوان گفت تشكيل احزاب، محصول نياز زمان بوده است و نه اينكه صرفا بهعنوان يك دكور سياسي يا نهادهايي مطرح باشند كه فقط عملكردهاي نمايشي و صوري دارند. براي مثال اگر تاريخچه احزاب را در انگلستان بررسي كنيم، ميبينيم كه تا نيمه دوم قرن نوزدهم، حزبي به نام <حزب كارگر>، وجود نداشت. به دليل اينكه هنوز كارخانجات به شدت توسعه پيدا نكرده بودند و طبقهاي به نام طبقه كارگر به وجود نيامده بود كه بتواند خواستههاي مشخصي را مطرح كند، اما از نيمه دوم قرن نوزدهم در اروپا احزاب سوسياليست و كارگري به وجود ميآيند.
چنين چيزي نشان ميدهد كه احزاب با توجه به ضرورتها به وجود ميآيند. تا قبل از تشكيل حزب كارگر، دو حزب ليبرال (ويگ) و محافظهكار (توري) در انگلستان وجود داشتند و به صورت متناوب، قدرت را به دست ميگرفتند. در اواخر قرن نوزدهم است كه احزاب جديد ميتوانند به قدرت برسند. به دليل اينكه در اين دوره بسياري از مطالبات مردم مثل آزادي بيان و آزادي قلم برآورده شده بود و اگر حزبي اعلام ميكرد ميخواهم آزادي بيان و آزادي اجتماعات را ترويج بدهم، رأي نميآورد. براي اينكه مردم در آن جوامع، اين نوع آزاديها را به دست آورده بودند.
سوال:
دو حزب با سابقه ليبرال و محافظهكار بريتانيا بر چه اساس شكل گرفتند و چرا اصلا فكر تاسيس حزب پيدا و تقويت شد؟
پاسخ:
بعد از ظهور بورژوازي و شكلگيري طبقه متوسط، اين اعتقاد شكل گرفت كه برخي موانع هست كه مانع رشد جامعه ميشود. به همين دليل طبقه متوسط سعي كرد اين موانع را از بين ببرد. بخشي از اين موانع مربوط به مسائل عقيدتي ميشد. جنگهاي 30 ساله اروپا ناظر بر همين موضوع است كه در نهايت قرارداد صلح وستفاليا امضا شد و واحدهاي سياسي در قالب دولت - ملت شكل گرفتند. بعد از جنگهاي 30 ساله، دولتهاي سكولار به وجود آمدند.
در مرحله بعد بورژوازي در تقابل با قدرت مطلقه شاه قرار ميگيرد و انقلابهايي مثل انقلاب انگلستان و انقلاب فرانسه توسط طبقه بورژوا عليه آريستوكراسي سنتي رخ ميدهد. در حوزه اقتصادي انديشمندي همچون آدام اسميت كتاب ثروت ملل را در انگلستان نوشت و مسائلي راجع به ليبراليسم اقتصادي مطرح كرد. او معتقد بود كه طبقه متوسط بايد در محيطي امن هرچه ميخواهد توليد كند. آدام اسميت، مكانيسم بازار را بهترين مكانيسم اقتصادي ميدانست.
در بعد سياسي هم جان لاك، مسائلي را در ارتباط باحقوق سياسي مطرح كرد و ادعا كرد كه همه اقشار جامعه بايد از حقوق سياسي برخوردار باشند. يك نمونه از حقوق سياسي هم، حق رأيدادن طبقه متوسط بود. چون در آن دوران محدوديتها و محذوريتهايي براي برخوردارشدن مردم از حقوق سياسي وجود داشت.در يك مقطع زماني كسي كه ميخواست در انگلستان رأي بدهد، بايد 400 پوند در سال به دولت ماليات ميداد تا از حق رأي برخوردار باشد. به مرور كه فشارها بيشتر شد، اين رقم به 200 پيوند رسيد و به تدريج حق رأي همگاني پذيرفته شد.
احزاب محافظهكار و ليبرال هم در واقع نمايندگان طبقه متوسط بودند و از طريق به قدرت رسيدن، ميتوانستند خواستههاي مردم را از طريق تصويب قانون تحقق ببخشند. بنابراين وقتي مردم نمايندگان خود را انتخاب ميكردند، آنها ميتوانستند در مجلس عوام، قوانيني را تصويب كنند كه آزادي فعاليت اقتصادي مردم را به رسميت بشناسد و باعث شوند دولت، كمتر در مسائل اقتصادي مردم دخالت كند.اساسا كاركردهاي حزب اين است كه خواستههاي مردم را تبديل به سياست كند و بين نظرات و خواستههاي متعارض جامعه ميانجيگري كند.بنابراين احزاب با توجه به نياز مردم شكل گرفتند تا توسعه را در ابعاد اقتصادي، سياسي و اجتماعي تحقق ببخشند.
سوال:
هيچ گروه و تشكلي نميتوانست اين كاركردها را داشته باشد تا نيازي به تشكيل ساختار حزبي نباشد؟
پاسخ:
حزب با داشتن سازمان مشخص ميتواند يك سري از كاركردهاي سياسي را نهادينه كند و در ضمن استمرار داشته باشد، اما گروهها و جنبشها بر حسب مورد ممكن بود ايجاد بشوند. يك گروه و تشكل نميتواند خواستهها را معضلبندي كرده و آنها را به سياست تبديل كند.
سوال:
توفيق احزاب در چه بستر و زمينهاي امكان پذير خواهد شد؟
پاسخ:
وقتي احزاب ميتوانند نقش و كاركردهاي اصلي خودشان را داشته باشند كه تنوع ساختاري در سيستم به وجود آمده باشد و زيرسيستمها نيز از استقلال نسبي برخوردار باشند. تنوع ساختاري در يك جامع كثرتگرا به وجود ميآيد. در چنين جامعهاي به ساختارهاي سنتي يعني قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه بسنده نميشود، بلكه نهادهاي ديگري مثل اتحاديهها، سنديكاها، گروههاي ذينفوذ و فشار و احزاب سياسي به وجود ميآيند و نظام را دچار تنوع ساختاري ميكنند. وجود احزاب و اتحاديهها در چارچوب كثرتگرايي ميتواند معنا داشته باشد. شرط دوم هم استقلال نسبي زيرسيستمها ميباشد.
در واقع اين احزاب و اتحاديهها و انجمنها نبايد زائدهها يا ضميمههاي حكومت تلقي شوند، چون اگر چنين اتفاقي بيفتد، چنين سازمانهايي بخشي از قوه مجريه ميشوند. بنابراين اين نهادها بايد خودجوش باشند و وابسته به نهادهاي رسمي حكومتي نباشند. تحت اين شرايط است كه احزاب ميتوانند كاركردهاي خودشان را داشته باشند.
احزاب موجود در جوامع توسعهيافته به قدري ريشه دواندهاند كه امكان حذف و انحلال آنها وجود ندارد. اگر خواسته باشند احزاب را از صحنه سياسي كشورهاي دموكراتيك حذف كنند، سيستم يك مرتبه فرو ميپاشد. يعني اگر قرار باشد كه احزاب يا ساير كانالهاي ارتباطي مثل گروههاي ذينفوذ و رسانهها از بين بروند، كل ارتباطات موجود در يك جامعه دموكراتيك مختل ميشود.
وقتي در تعريف حزب ميگوييم كه حزب در ميانجيگري و وساطت ميان خواستههاي متعارض نقش دارد، در واقع به كاركرد ارتباطي آن اشاره داريم. در اين فرايند، در يك طرف مردم قرار دارند و خواستههاي آنها از طريق احزاب كاناليزه ميشود و در طرف ديگر طيف هم سياستگذاري عمومي را داريم. وقتي سيستم دچار تنوع ساختاري ميشود، نهادهاي بيشتري ميتوانند نقش ارتباطي را ايفا كنند، اما در يك نظام وحدتگرا و اقتدارگرا كه تعداد اين نهادهاي ارتباطي كم است، احزاب موجود در جامعه كارايي لازم را ندارند و اگر هم از صحنه سياسي حذف شوند، كوچكترين خللي به جامعه وارد نميآيد. چنين وضعي حكايت از آن دارد كه احزاب براساس نيازها و در بستر تحولات طبيعي اقتصادي، سياسي و فرهنگي رشد پيدا نكردهاند.
سوال:
در حال حاضر، هند كه بزرگترين دموكراسي جهان است، از نظر اقتصادي از چين تكحزبي عقب مانده است، به نظر شما احتمال ظهور يك دولت ديكتاتورمابانه در كدام يك از اين دو كشور وجود دارد؟
پاسخ:
بهطور كلي يك نوع تعارض بين دموكراسي و كارايي مشاهده ميشود. خيليها اعتقاد دارند در نظامهاي دموكراتيك، تصميمگيري به كندي صورت ميگيرد و براي تصميم گيري بايد به آراي عمومي و افكار عمومي مراجعه شود، ولي در سيستم ديكتاتوري، تصميمات به سرعت اتخاذ ميشود، اما اين جامعه است كه تصميم ميگيرد آزادي را فداي كارايي كند يا خير، اما در جامعه دموكراتيك، قدرت پخش شده است و انباشت قدرت وجود ندارد، اما در عوض تنوع ساختاري هست. من بعيد ميدانم كه ديكتاتوري در هند شكل بگيرد. در مورد چين هم بايد بگويم اين كشور طي دو، سه دهه اخير تا حدي دچار تنوع ساختاري شده است و با اهميتدادن به حوزههاي خصوصي و فعاليت بخش خصوصي درصدد است به سمت سرمايهداري حركت كند، اما زيرسيستمها از استقلال نسبي برخوردار نيستند و حزب كمونيست بهعنوان حزبي تمركزگرا اجازه فعاليت احزاب ديگر را نميدهد. خيليها معتقدند فرهنگ سياسي هند از تساهل و مداراي سياسي بالايي برخوردار است و نهادهاي ايجادشده مثل نهادهاي حقوقي، سياسي، اجتماعي و اقتصادي دوران استعمار توسط استعمار انگليس را به خوبي حفظ كرد.
سوال:
فقر موجود در جامعه هند، اين جامعه را به وضعيتي همچون دوره آلمان نازي دچار نخواهد كرد كه حزبي در چارچوب مبارزه با فقر به قدرت برسد و سازوكارهاي دموكراتيك را منحل كند؟
پاسخ:
ممكن است يك حزب در هند با شعار توزيع عادلانه ثروت به قدرت برسد، ولي هند طي چند دهه امتحان خودش را پس داده است و به نظر نميرسد حزبي بتواند اقتدارگرايي را در آنجا شكل بدهد. در اين كشور هم تنوع ساختاري وجود دارد و هم زيرسيستمها از استقلال نسبي برخوردار هستند.البته پروفسور برينگتون مور در كتاب (ريشههاي دموكراسي و ديكتاتوري) معتقد است كه مصالحه و سازش طبقه سنتي و طبقات نوظهور در آلمان موجب بروز حكومتهاي تماميتخواه در ژاپن، آلمان و ايتاليا شد، اما انقلاب در فرانسه و انگلستان باعث رشد بورژوازي شد و باعث شد بخش خصوصي مستقلانه فعاليت اقتصادي داشته باشد. از اين منظر ميتوان گفت كه شما نميتوانيد با اخلاق فئودالي منتظر يك سري تحولات عميق اقتصادي، اجتماعي و سياسي باشيد.