مفهوم انقلاب در اندیشه سیاسی هانا آرنت
دکتر صلاح الدین هرسنی
هانا آرنت انديشمند و متفکر و فيلسوف سياسی آلمان سهم قابل ملاحظه ای دراعتلای اندیشه سیاسی مدرن دارد. با بررسی آرا و عقاید آرنت این نکته استنباط می گردد که اندیشه سیاسی او در پی فهم تجربه سیاسی انسان و جایگاه سیاست در حیات انسانی است.در این راستا،سیاست نیز مفهوم خاص خود را در اندیشه او پیدا می کند به این معنی که سیاست مورد نظر او چیزی جز کنش ها وکردار های عمومی انسان ها نیست که می تواند آزادی واختیار و فاعلیت انسان را معنا ومفهوم دیگری ببخشد.در این میان انقلاب و مفهوم آن از محوری ترین ترین واساسی ترین اتدیشه سیاسی اوست که توضیح وتشریح آن را می توان در کتاب های در باره انقلاب(on Revolution) ونیز ریشه های توتالیتاریسم(The Origins Of Totalitarianism) به دست آورد.باید توجه داشت که انعکاس مباحث انقلاب در این دو اثر آرنت، امتیازاتی را در اندیشه سیاسی مدرن برای او دامن زده است.این امتیازات سبب شده است که از یک طرف بتوان او را نظریه پرداز اختصاصی مبحث انقلاب نامید و از طرف دیگر بتوان او را درزمره تئوری پردازان جنبش توده ای قرار داد.
اما نکته آن است که آرنت در تشریح دیدگاه اختصاصی خود در باب انقلاب، خود را نیازمند و محتاج مقدماتی می بیند.به عبارت دیگر،آرنت با تمهید این مقدمات به تشریح دیدگاه اختصاصی خود در باب انقلاب می رود. او این مقدمات را با توسل به مباحث کتاب وضع بشری(The Human Condition) فراهم می آورد ومباحث این کتاب را مقدمه ای برای ورود به مباحث انقلاب در نظر می گیرد.آرنت در کتاب وضع بشری سه حوزه را برای عمل انسان بررسی ميکند. اين سه حوزه عبارتند از:
1)تلاش برای معاش،2)کار خلاق،3)عمل.
به باور آرنت تلاش برای معاش متضمن فعاليت هايی است که لازمه تامين معيشت وتداوم بقای آدمی است. حوزه کار خلاق متضمن فعاليتی است که از طبيعت فراتر مي رود،بر روی آن عمل مي کند وآن را تغيير مي دهد وجهانی مصنوع مي سازد. حاصل کار انسان در اين حوزه وسايل،ابزار ها،صنايع وتکنولوژی است و فرهنگ وتمدن محصول فعاليت در اين حوزه می باشد. حوزه عمل متضمن فعاليتی است که انسان در آن حوزه، به : اقدام،مبادرت،تهور، انقلاب،حضور در عرصه عمومی،ابتکار وتجربه عمل، مبادرت مي ورزد. حوزه عمل با آزادی در ارتباط است ومفهوم عمل، اساس فلسفه سياسی آرنت است.آرنت در فصل ديگر کتاب وضع بشری از مفهوم آزادی سخن مي گويد واز مفهوم آزادی در تشريح انقلاب مدد مي گيرد. آرنت در باب آزادی بر اين باور است که آزادی با امکان عمل در عرصه عمومی وسياسی يکسان گرفته مي شود.
آرنت در بحث از اهداف انقلاب ميان آزادی مثبت وآزادی منفی تميز قائل می شود. به نظر او آزادی منفی به معنی رهايی فرد از قيد و بند و عدم وجود موانع بر سر راه بيان آزاد خواست ها ونياز های اوست. اما آزادی مثبت در حق انتخاب آگاهانه واستقلال فکری واخلاقی فرد تحقق مي يابد. مهمترين مظهر آزادی مثبت مشارکت در زندگی سياسی است. آزادی به اين معنی تنها در رژيم های سياسی خاصی تحقق مي يابد.
به نظر آرنت از سوی ديگر مهمترين جلوه آزادی منفی رهايی انسان از فقر است. انسان ها برای دستيابی به آزادی منفی به اين معنی،ممکن است دست به شورش واعتراض بزنند. اما انقلاب به معنای مورد نظر آرنت نه برای دستيابی به آزادی منفی،بلکه برای کسب آزادی مثبت صورت مي گيرد. کوشش در راه رهايی از فقر وستم نمي تواند ضرورتا به پيدايش آزادی واقعی انسان بيانجامد. البته انقلاب بعضا و در آغاز در راه دستيابی به آزادی منفی نيز گام بر مي دارد. اما هدف غايی انقلاب ايجاد نظم نوين سياسی است که در آن تداوم آزادی مثبت فرد تضمين گردد. انقلاب به اين معنی پديده ای صرفا واساسا سياسی است ونه اقتصادی واجتماعی؛آزادی تنها در حوزه سياست قابل تحقق است وانقلاب بايد به پيدايش نهاد های سياسی ضامن آزادی بيانجامد.
آرنت در تشريح انقلاب از انقلاب آمريکا وفرانسه مثال مي زند. آرنت بر اين باور بود که انقلاب آمريکا نمونه اصلی انقلابات مدرن است که عمل آگاهانه وآزادانه در آن به تاسيس فضا وعرصه عمومی رسيد. انقلاب آمريکا در عرصه عمل اتفاق افتاد نه در حوزه تلاش برای معاش. بنيانگذاران آمريکا خود را ابزار نيروهای تاريخی نمي دانستند بلکه خود جوش به بنيان تازه ای دست زده اند.برای مردان انقلاب آمريکا بسط نظريه تفکيک قوای مونتسکيو يک نو آوری بود. انقلاب آمريکا سياسی بود،با مسئله آزادی وشکل حکومت سر وکار داشت.
اما انقلاب فرانسه نه در عرصه عمل بلکه در عرصه تلاش برای معاش قوام يافت. لکن اين واقعه سر مشق انقلاب های ديگر شد. در فرانسه،فقر ونابرابری وضرورت تامين معاش،انقلاب را طبيعت زده کرد و از مسير اصلی اش خارج ساخت. انقلاب فرانسه برای آزادی مثبت اتفاق افتاد اما به جهت تامين معاش از آن منحرف شد. اما همين انقلاب توده ها را از چنگال فقر رهانيد وبه آزادی منفی کشيد وديکتاتوری جديدی ايجاد کرد. انقلاب فرانسه به سر نوشت فاجعه آميز انجاميد.به گونه ای که اين انقلاب، ملاحظات اجتماعی واقتصادی را بعه ملاحظات سياسی برتری داد وبرای رهايی از فقر به ديکتاتوری انجاميد. در انقلاب فرانسه رهايی جانشين آزادی شد و رهايی از استبداد طبيعت، توده ها را گرفتار استبداد دولت کرد.
آرنت فصلی هم در کتاب در باره انقلاب، در باره انقلاب مارکسيستی مي گشايد. به باور آرنت ، انقلاب مارکسيستی، انحراف بزرگ در انديشه انقلاب را جوهر انقلاب تلقی کرد. مارکسيسم به باور آرنت، طبيعت گرا و غيرسياسی بود و مارکسيسم در طبيعت زدگی جامعه مدرن نقش داشت. احزاب کمونيستی گرفتار انديشه اجتناب ناپذير وطبيعی فرآيند تاريخ بودند.
به باور آرنت، در مجموع، انقلاب های مدرن،علايق انسان را از حوزه عمل سياسی به حورزه عمل اجتماعی واقتصادی معطوف داشته اند وغرض اصلی آنها نقض شده است ودر عوض موجب بروز ديکتاتوری شده اند
در بعد دیگر آرنت را باید با کتابی چون ریشه های توتالیتاریسم جز نظریه پردازان جنبش توده ای دانست.باید گفت که عصاره وچکیده دیدگاه های آرنت در این کتاب،چیزی جزنظریه جنبش توده ای در باب انقلاب نیست.در این راستا،آرنت نیز همانند همه نظریه پردازان جامعه توده ای بر آن است که شکل گیری جامعه توده ای منشایی جز مدرنیته و انقلاب صنعتی ندارد.به باور او مدرنیته به همره مظاهر آن،حوزه عمومی زندگی سیاسی را مختل ساخته است.در فرایند مختل شدن حوزه عمومی زندگی سیاسی،فرد منزوی وتنها می شود که این تنهایی او نه تنها به معنی با دیگری نبودن بلکه به معنی با خود نبودن نیز می باشد.بر این اساس این فرد تنها و منزوی، به جهت رهایی از وضعیت حاصله از دوران مدرنیته به دامن توده ها روی می آورد که با فاشیسم و رهبری اقتدار طلب و مآلاً توتالیتاریسم همراست.به باور آرنت این جامعه توده ای به همراه رهبر اقتدار طلب و دولت توتالیتر آن در پی احیا و اعاده همبستگی و زندگی معنوی از دست رفته است.به باور او، فرآیند اعاده آن همبستگی و زندگی معنوی متضمن ایجاد انقلاب و بسیج خود جوش توده هاست.