اگرچه آمریکا و پاکستان دوران پرفرازونشیبی را در سیاست خارجی سپری کرده اند، اما شکل بندی روابط آنان را می توان تابعی از سیاست های منطقه ای آمریکا در خاورمیانه و آسیای جنوب غربی دانست. پاکستان به عنوان یکی از سرپل های ارتباطی و امنیتی در سیاست منطقه ای آمریکا تلقی می شود. به همین دلیل است که الگوی روابط مبتنی بر همکاری و انتقاد در روابط متقابل آنان وجود داشته است. این الگو در تمامی دوران های تاریخی آمریکا و پاکستان تکرار شده و به عنوان نشانه ای از مطلوبیت پاکستان برای اهداف امنیتی آمریکا تلقی می شود.ناپایداری سیاسی و استراتژیک را می توان یکی از عوامل اختلاف زا در روابط متقابل آمریکا و پاکستان دانست. پاکستان همواره از تعارضات قومی و قبیله ای در رنج بوده است، تعارضات درون ساختاری پاکستان همواره تأثیر خود را بر سیاست خارجی آن کشور برجای گذاشته است. به همین دلیل است که نظامیان را می توان عامل ایجاد موازنه قدرت در سیاست داخلی پاکستان دانست. این گروه، کارکردهای متفاوتی را عهده دار هستند. از یک سو معادله رفتار سیاسی و قدرت درون ساختاری بین گروه های مختلف را تنظیم می کنند و از طرف دیگر عامل مقابله با تهدیدات منطقه ای و بین المللی محسوب می شوند.


باتوجه به این که پاکستان در ژئوپلتیک تعارض قرار گرفته است، ارتش آن کشور محور اصلی امنیت سازی تلقی می شود. جدال بین گروه های قومی، تعارضات قومیتی و هویتی بین پنجابی ها، سندی ها، پشتون ها و بلوچ ها می بایست توسط ارتش متعادل شود. طی سال های دهه ۱۹۷۰ به بعد نیز پدیده جدیدی در اسلام گرایی پاکستان، سایر جدال های درون ساختاری را تحت تأثیر قرار داد. در برخی از موارد نیز می توان شاهد بازتولید جدال های قدیمی در شکل جدیدی از تعارض درون ساختی و منطقه ای بود. نیروهای متعارض مذهبی رودرروی یکدیگر قرار گرفتند. الگوی جدال مذهبی را می توان بازتولد منازعات قبلی پاکستان دانست.


در چنین شرایطی آمریکا نمی تواند الگوی باثباتی را در روابط خارجی خود با پاکستان طراحی کند. از یک سو، پاکستان در مرکز منافع امنیتی آمریکا در آسیای جنوب غربی قرار دارد. از طرف دیگر با بحران هایی روبه رو است که کنترل آن برای آمریکا مخاطره آفرین خواهد بود. رشد اصول گرایی و همچنین افزایش تضادهای قومی و قبایلی را می توان به عنوان انعکاس تعارض و جدال برای منافع آمریکا دانست. زیرا منافع امنیتی آمریکا در پاکستان مبتنی بر قالب های ژئوپلتیک است. برژینسکی واژه قوس بحران را برای تبیین منطقه ای به کار گرفت که پاکستان در منطقه منتهی الیه قوس شرقی آن قرار می گیرد. منطقه ای که در کنار مرزهای اتحاد شوروی قرار داشت و درصدد بود تا حوزه نفوذ خود را بعد از افغانستان به مناطق همجوار آن کشور ازجمله پاکستان گسترش دهد.
در چنین شرایطی، نگرش دوگانه آمریکا نسبت به پاکستان سازماندهی گردید. این امر مبتنی بر «سنت های جکسونیسم» در سیاست خارجی آمریکا است. جکسون بر نمادهای دوگانه سیاست خارجی اصرار می ورزید. از یک سو بر «اهمیت ژئوپلتیک» و ایده های سیاسی تأکید می کرد و از سوی دیگر به قابلیت ها و مطلبویت درون ساختی آنان توجه داشت. سنت های جکسونیسم در سیاست خارجی آمریکا تا شکل گیری حادثه ۱۱ سپتامبر تداوم یافت. ویژگی های اصلی این رویکرد را می توان در دوگانگی های رفتاری سیاست خارجی مورد ملاحظه قرار داد. آموزه های جکسون از «ژانوس» خدای دو چهره اسطوره های یونانی الهام گرفته است. همانگونه که سیاست ژانوسی ماهیت دوگانه دارد، الگوی جکسونی سیاست خارجی آمریکا نیز دارای شکل بندی و قالب های دوگانه است. چنین الگویی در روابط آمریکا و پاکستان از زمان شکل گیری حادثه ۱۱ سپتامبر دگرگون شده است.
در شرایط جدید، رهبران پاکستان می بایست خود را با الگویی هماهنگ کنند که خلأ ناشی از دوگانگی سیاست خارجی آمریکا نسبت به پاکستان را ترمیم کند. در این شرایط پاکستان، جایگاه و کارکرد دوگانه خود را از دست می دهد. رفتار سیاسی و امنیتی آمریکا را می توان مبتنی بر الزام های جدیدی دانست که با هرگونه نقش دوگانه واحدهای سیاسی تعارض دارد. هر واحد سیاسی می بایست تضادهای خود را به گونه ای بازسازی کند که نیازهای امنیتی آمریکا را پاسخگو باشد. این امر به مفهوم غلبه بر خلأ دوگانگی و تعارض درون ساختی است.
رهبران پاکستان مفهوم جدید سیاست خارجی آمریکا را درک کردند. آنان به این جمع بندی رسیدند که «ابهام امنیتی» در پاکستان نمی تواند مطلوبیت های مؤثری را برای آینده سیاسی آن کشور به وجود آورد. پاکستان به کمک های اقتصادی آمریکا نیاز داشت. ارتش اسلام گرای پاکستان خود را در برابر آمریکا تعریف نمی کرد. از سوی دیگر بر این امر نیز واقف بود که جدال گرایی با آمریکا، موقعیت آن کشور را در برابر کشورهای منطقه ای رقیب و نیروهای متعارض موجود در وضعیت مخاطره آمیزی قرار می دهد. رقابت های منطقه ای پاکستان با ایران و همچنین تضادهای پاکستان با هند را می توان عامل اصلی تغییر در جهت گیری دفاعی و امنیتی پاکستان دانست. به این ترتیب، دولت پاکستان بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر نسبت به جهت گیری های جدید آمریکا توجیه گردید. رهبران نظامی پاکستان که از عمل گرایی قابل توجهی برخوردار بودند، رویکرد گذشته خود را ترمیم کردند. به طور کلی جهت گیری های جدید در سیاست خارجی آمریکا نسبت به پاکستان، تابعی از امنیت منطقه ای، بنیادگرایی اسلامی، سلاح های هسته ای و فرایندهایی است که موج دموکراسی در خاورمیانه را تشکیل می دهد. در این روند، رهبران پاکستان از «الگوی انطباق گرایی امنیتی» در برابر سیاست های آمریکا استفاده کرده و از این طریق توانستند موقعیت خود را در ارتباط با آمریکا و همچنین معادله امنیت منطقه ای، ترمیم و بازسازی کنند. هر یک از موضوعات یاد شده دارای نتایج، مطلوبیت و مخاطرات ذیل برای آمریکا و پاکستان است.


1) امنیت منطقه ای در روابط متقابل آمریکاو پاکستان

آمریکایی ها هرگونه امنیت منطقه ای را تابعی از قالب های امنیت بین المللی می دانند. آنان موضوع مقابله با تروریسم و همچنین ائتلاف برای امنیت را در حوزه آسیای جنوب غربی از طریق همکاری با پاکستان سازماندهی کردند. آمریکایی ها زمینه لازم برای تعادل قدرت پاکستان با هند را فراهم آورده و آن را در ازای همکاری امنیتی پاکستان و آمریکا به آن کشور اعطا کردند. روندهای جدید امنیت گرایی در روابط چهار جانبه هند، آمریکا، پاکستان و چین شکل گرفته است. حمایت های تکنولوژیک و نظامی چین از پاکستان را می توان زیربنای ایجاد تعادل منطقه ای با مدل «همکاری متقابل» دانست. در حالی که الگوی آمریکا براساس جلوه هایی از «همکاری الزام آور» تلقی می شود. به این ترتیب، آمریکا با شناخت تهدیدات منطقه ای پاکستان الگویی را به کار گرفته است که منجر به «همکاری ناشی از نگرانی» پاکستان گردد. آنچه را که پاکستانی ها در ارتباط با آمریکا و در جهت مسایل منطقه ای بکار گرفته اند، مبتنی بر چنین مولفه هایی است.


2) توسعه دمکراسی و بنیادگرایی اسلامی

طی سال های دهه ،۱۹۸۰ بنیادگرایی اسلامی در پاکستان رشد قابل توجهی یافته است. اگر بنیادگرایی اسلامی دارای سه شعبه اصلی باشد، طبعا بنیادگرایی با رویکرد کارگزاران پاکستانی به موازات اصول گرایی شیعی در ایران و همچنین بنیادگرایی اسلامی در کشورهای عربی تداوم یافته است. در این ارتباط مقامات پاکستانی، آمادگی خود را برای همکاری همه جانبه و سازمان یافته با نیروهای اف.بی.آی آمریکا پذیرفتند. به این ترتیب، واحدهای مختلف اف.بی.آی از سال ۲۰۰۱ به بعد در پاکستان مستقر شده و به موازات ایستگاه های عملیاتی و اطلاعاتی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، فعالیت های ضد اصول گرایی خود را گسترش دادند. رویکرد جدید سیاست خارجی آمریکا، مبارزه همه جانبه با نمادهای متفاوت از اصول گرایی اسلامی است. به همین دلیل آنان حساسیت چندانی نسبت به مدل رفتار سیاسی در پاکستان به نمایش نگذاشتند و به این ترتیب با پذیرش ساختار سیاسی پاکستان، توانستند مقابله سازمان یافته و موثری با نیروهای بنیادگرای پاکستانی وافغانی، به ویژه با مدل طالبانی به انجام رسانند.


3) سلاح های هسته ای

موضوع فعالیت های هسته ای پاکستان را می توان یکی از دغدغه های دائمی آمریکا دانست. این امر با نشانه های متفاوتی در دوران های تاریخی گذشته همراه بوده است. در دورانی که آمریکا از سیاست همکاری و انتقاد با پاکستان استفاده می کرد. چنین به نظر می رسید که موضوع سلاح های هسته ای آن کشور را به گونه دو فاکتو مورد پذیرش قرار داده است. اما در مقاطع زمانی مختلف، الگوهای رفتاری متضادی را در این رابطه به کار گرفته است.اولین سنگ بنای تحقیقات هسته ای پاکستان در سال ۱۹۵۴ به جا گذاشته شد. زمانی که آمریکایی ها، نمایشگاه «اتم برای صلح» را برگزار کردند. پاکستانی ها به دلیل تعارضاتی که در منطقه احساس می کردند، درصدد کسب چنین توانمندی برآمدند. تلاش های «بوتو» در دهه ۱۹۶۰ را می توان اقدام موثر دیگری برای هسته ای شدن پاکستان دانست. در سال ۱۹۶۳ آمریکایی ها، راکتور هسته ای پیشرفته ای را به مؤسسه علوم و تکنولوژی پاکستان اهدا کردند. آمریکا و چین را می توان دو کشوری دانست که در روند هسته ای شدن پاکستان، آن کشور را مورد حمایت قرار دادند. اگرچه آمریکا در سال ۱۹۷۸ به مقابله با «ذوالفقار علی بوتو» مبادرت ورزید و زمینه های سقوط وی را فراهم کرد، اما آنچه را که در زمان بوتو سازماندهی شده بود، در زمان ریاست جمهوری ضیاءالحق نیز تداوم یافته و منجر به غنی سازی اورانیوم در پاکستان گردید. این امر با واکنش سیاست خارجی آمریکا روبرو شد. زیرا آمریکایی ها درصدد بودند تا پاکستان به قابلیت های عمومی هسته ای دست یابد اما از آن برای ایجاد موازنه در برابر سایر کشورها به ویژه هند استفاده نکند. این روند در سال ،۱۹۹۸ منجر به تولید سلاح هسته ای و انجام اولین آزمایشات هسته ای پاکستان شد.در مورد مواضع اعلامی و همچنین سیاست های عملی آمریکا در مورد هسته ای شدن پاکستان روایت های متعددی وجود دارد. اما بسیاری از اطلاعات منتشر شده بیانگر آن است که مقامات آمریکایی، به ویژه رامسفلد، نقش قابل توجهی در هسته ای شدن پاکستان ایفا کرده است. بسیاری از تشکیلات علمی و تحقیقاتی که عبدالقدیرخان در پاکستان ایجاد کرد با همکاری گروه های ذینفوذ آمریکایی انجام شده است. به همین دلیل پاکستانی ها توانستند در زمره کشورهای هسته ای قرار گرفته و چنین استدلال کنند که هسته ای شدن آن کشور منجر به ایجاد تعادل و ثبات بیشتر برای منطقه می شود. اگرچه آمریکایی ها چنین فرایندی را در سیاست اعلامی خود نپذیرفته اند، اما عملا از ایجاد موازنه هسته ای در غرب آسیا و شبه قاره حمایت می کنند.

منبع: ابراهیم متقی،باشگاه اندیشه